اصل انتروپیک (فرض محوریّت انسان در کائنات) و جنبه های فلسفی آن
۲۰۱۷-۱۰-۲۱ کارشناسان:دکتر صفاییپور و دکتر آزادگان دبیر علمی : دکتر موحّد ابطحی زمان: 1395/09/18دبیر علمی:بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و السّلام و الصّلوه علی سیّدنا محمّد و علی آله الطّیّبین الطّاهرینخدمت حضّار محترم سلام عرض میکنم. شهادت امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ را خدمت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشّریف
۲۰۱۷-۱۰-۲۱
کارشناسان:دکتر صفاییپور و دکتر آزادگان
دبیر علمی :
دکتر موحّد ابطحی
زمان: 1395/09/18
دبیر علمی:بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و السّلام و الصّلوه علی سیّدنا محمّد و علی آله الطّیّبین الطّاهرین
خدمت حضّار محترم سلام عرض میکنم. شهادت امام حسن عسکری ـ علیه السّلام ـ را خدمت امام عصر ـ عجل الله تعالی فرجه الشّریف ـ و همهی شیعیان اهل بیت تسلیت عرض میکنم.
همانطور که حضّار محترم در جریان هستند مجمع عالی حکمت اسلامی با توصیههای مقام معظّم رهبری و زیر نظر حضرات آیات جوادی آملی، سبحانی و مصباح یزدی تأسیس شد و در سالهای گذشته با اجرای برنامههای آموزشی و پژوهشی سعی کرده است تا ظرفیّتهای فلسفهی اسلامی را در زمینهی مسائل روز به خصوص با علوم جدید و فلسفههای جدید در ارتباط است آشکار کند. یکی از برنامههایی که به صورت مرتّبط در مجمع برگزار میشده برنامههایی است در حوزهی فلسفه و فیزیک. برای نمونه حتماً دوستان در جریان هستند که برنامهای تحت عنوان مادّه در فلسفه و فیزیک و انرژی در فلسفه و فیزیک برگزار شد و متن تنظیمشدهی آن برای استفادهی دوستان در سایت و نشریهی مجمع منتشر شده است.
بحثی را که برای این جلسه در نظر گرفتیم که در خدمت دو تن از اساتید محترم هستیم بحث اصل آنتروپیک است. از باب مقدّمه اشارهای کنم به اینکه در بحث اثبات وجود خدا براهین متعدّدی در حوزهی فلسفهی دین مطرح شده است: برهان هستیشناختی، برهان اخلاقی، برهان تجربهی دینی و…. یکی از براهینی که مورد استفاده قرار گرفته برهان غایتشناختی و اتقان صنع (برهان نظم) است.
برهان نظم در نظر متفکّران اسلامی و غربی
متکلّمین و فلاسفهی جهان اسلام توجّه متفاوتی به این برهان داشتهاند، متکلّمین از این برهان استفادهی بیشتری کردهاند حال آنکه فلاسفه با دقّتهای فلسفیای که داشتند نقدهایی نسبت به این برهان وارد کردند. برای مثال آیه الله جوادی آملی در کتاب تبیین براهین اثبات وجود خدا به اشکالات فلسفی این برهان میپردازد. امّا این برهان در غرب بسیار جدّی مورد توجّه قرار گرفته است زیرا در مباحث فلسفی و الاهیّاتی غرب اصرار بر این است که هماهنگی و همسویی بین فلسفه و الاهیّات با علوم جدید برقرار شود. به همین دلیل از آنجایی که در این برهان شواهدی وجود دارد که علم در اختیار انسان قرار میدهد بسیار جدّیتر مورد توجّه قرار گرفته است.
پیشینهشناسی برهان نظم
اگر بخواهیم سابقهی این برهان و درگیریهای فلسفی-الاهیاتی با مباحث کیهانشناختی و برهان نظم را دنبال کنیم باید به زمان کوپرنیک بازگردیم و آنجایی که او از زمین مرکززدایی کرد. تا قبل از کوپرنیک زمین مرکز عالم بود و توجیهات الاهیّاتی متعدّدی هم برای آن وجود داشت، از جمله اینکه انسان اشرف مخلوقات است و تمامی کیهان خلق شده است برای اینکه انسان از آن بهره بگیرد. بالطبع انسان به عنوان اشرف مخلوقات باید در اشرف جایگاهها و در مرکز عالم قرار بگیرد. کوپرنیک مرکزیّت زمین را از بین برد و خورشید را مرکز عالم قرار داد. زمین یکی از چند سیّارهای شد که به دور خورشید میچرخند. بعد از آن مشخّص شد که منظومهی شمسی هم مرکزیّتی ندارد.
به این ترتیب نظام فلسفی و الاهیّاتی دچار بحران شد. این داستان ادامه پیدا میکند تا به آقای داروین میرسد. او مجدّداً به شکل دیگری انسان را از محوریّت خود خارج میکند و او را یکی از گونههای ارگانیزم زیستی معرّفی میکند که تحت شرایط خاصّی با محیط زیست تطابق پیدا کرده است و هیچ ویژگی خاص و متمایزی ندارد.
از این رو این سؤال مطرح شد که آیا واقعاً نظمی که در عالم طبیعت و موجودات زنده و به خصوص انسان میبینیم خود به خود به وجود آمده است یا دست دیگری در کار بوده و یک خالق با شعوری در پس این داستان قرار گرفته است؟
علم جدید به دنبال این بود که براهین و تبیینهای غایی را حذف کند. اگر ارسطو میگفت برای شناخت یک پدیده لازم است حتماً علل اربعه که یکی از آنها علّت غایی است را بررسی کنیم، در علم جدید عملاً این علّت غایی کنار میرود. امّا در مباحث کیهانشناسی فیزیک که لحظات آغازین عالم و ثوابت جهانی تبیین میشود، میبینیم که ظاهراً دوباره باب تبیینهای غایی در علم باز میشود. ولی اینکه آیا درست است یا نیست و اصولاً تقریر دقیق این قضیّه چیست، مسألهای است که امروزمیخواهیم در اصل آنتروپیک به آن بپردازیم.
در خدمت دو تن از اساتید هستیم: جناب آقای دکتر صفاییپور از اساتید فلسفهی علم و تفکّر انتقادی در اصفهان و جناب آقای دکتر آزادگان از اعضای هیأت علمی گروه فلسفهی علم دانشگاه صنعتی شریف که حوزهی فعّالیّت ایشان علم و دین و فلسفهی دین است. از این دو بزرگوار تقاضا میکنیم که به جایگاه تشریف بیاورند. همچنین قرار بود در خدمت آقای دکتر حسینی هم باشیم که ایشان هم از اعضای هیأت علمی گروه فلسفهی علم دانشگاه صنعتی شریف هستند و رسالهی دکتری خود را زیر نظر جناب دکتر نصر سپری کردهاند. امّا دیروز اطّلاع دادند که مهمان خارجی برایشان رسیده است و از اینکه نمیتوانند در این جلسه شرکت کنند عذرخواهی کردند.
در ابتدا از جناب آقای دکتر صفاییپور درخواست میکنم که بحث خودشان را ارائه کنند. برای اینکه فرصتی برای تبادل گفتوگو و بررسی انتقادی نظرات ایشان وجود داشته باشد، از ایشان تقاضا میکنم که بحث خود را در 3 یا 4 قسمت ارائه کنند. تقریری از اصل آنتروپیک، زمینههای طرح این بحث در حوزهی فلسفهی دین و اهمّیّت این مسأله را در حوزهی مباحث فلسفهی دین و علم و دین در فلسفهی غرب بیان کنند تا بعد بپردازیم به اینکه مدّعیّات این دیدگاه چیست، چه نقدهایی بر آن وارد است و چگونه باید از آن دفاع کرد.
دکتر صفاییپور: بسم الله الرّحمن الرّحیم و به نستعین.
پیامدهای علمی و الاهیّاتی مرکززدایی از زمین
همانطور که جناب آقای دکتر ابطحی فرمودند پس از طرح بحث مبتنی بر آراء کوپرنیک مبنی بر مرکززدایی از زمین به این معنا که به تعبیر ژیلسون انسان بیخانمان شد و آن جایگاه محوری و مرکزی که در بین کائنات برای خود تصوّر میکرد را از دست داده است. وقتی گالیله در تلسکوپ خود دید که مشتری نه یک قمر بلکه چهار قمر دارد که به دور آن میچرخند و آن تقسیمبندی بطلمیوسی از جهان تحتالقمر و فوقالقمر -که تقریباً همان تقسیمبندیای است که در نجوم متفکّران و اندیشمندان دوران تمدّن اسلامی هم وجود دارد- فرو ریخت. وقتی گالیله با مشاهدهی ماه متوجّه پستی و بلندیهای آن شد و احتمال داد که مادّهی آن شبیه به مادّهی زمین باشد. وقتی لکّههای خورشید را مشاهده کرد و تصوّر کرد این لکّهها نشاندهندهی این باشند که خورشید یک جسم بسیط نیست. اینگونه مسائل و ختم شدن آنها به تأسیس مکانیک کلاسیک نیوتن، طوفان تفکّری بود که از ایدهی مرکززدایی از زمین برخاست و تقریباً تا اوایل قرن بیستم ایدهی مرکزیّت زمین و انسان در کائنات در ردیف دیگر باورهای اسطورهای و خرافی قرار گرفت.
تقریباً از اوایل قرن بیستم بحثی در میان فیزیکدانان و پیش از آن در میان دانشمندان مطرح شد مبنی بر اینکه قائل بودن یا قائل نبودن به مرکزیّتی برای یک نقطه از کیهان، در تحلیل واقعیّت جهان نقش تعیینکنندهای دارد.
کسانی که قول به مرکزیّت را ضروری نمیدانستند به اصل بیجهتی قائل کیهان قائل بودند. بر اساس این اصل در سراسر کیهان هیچ نقطه نسبت به نقطهی دیگر امتیاز و برتری ندارد. از این اصل دو اصل دیگر به دست میآید: ۱- اصل همسانگردی، ۲- اصل همگِنی جهان. در مقابل این دیدگاه، دیدگاه دیگری مطرح شد که قائل بود همچنان برای فهم جهان امتیازبخشی به نقش انسان اهمّیّت دارد و منظور از انسان نه فقط فرزندان آدم بلکه نوع موجوداتی که هوشمند هستند و حیات دارند. شواهدی وجود دارد مبنی بر اینکه فعلاً فقط روی سیّارهی زمین حیات کربنی وجود دارد. در واقع اصل آنتروپیک نوعی اعادهی حیثیّت در مقابل اصل کیهانشناسی بود.
تحوّلات اصل آنتروپیک
واژهی آنتروپیک از آنتروپوس به معنای انسان گرفته شده است و ترجمهی صحیح آن “انسانی” است، پس اصل آنتروپیک یعنی اصل انسانی. امّا آقای براندن کارتر که نخستین بار سکّهی این نام را در مورد این اصل زد باعث شد که این واژه برای این اصل رواج یابد. هر چند بعدها از انتخاب این نام بسیار ابراز پشیمانی کرد و نامهای جدیدی مانند: اصل روانمحوری، اصل شناختمحوری و… پیشنهاد داد ولی زمان بازنگری این واژه گذشته بود. امروزه ما همچنان آنتروپیک را به کار میبریم و اگر بخواهیم ترجمه کنیم باید بگوییم انسانی یا بشری ولی این ترجمه افادهی معنا نمیکندبه همین دلیل در زبان فارسی مترجمان آن را به انسانمداری و انسانمحوری ترجمه میکنند.
وقتی میگوییم اصل منظور این نیست که آن را به عنوان یک امر ثابت نشده فرض میکنیم. همانطور که مستحضر هستید در روششناسی علم گاهی برای اینکه پژوهشهایی انجام دهیم مجبوریم اصولی را فرض کنیم که به آنها اصل تنظیمی[۱]گفته میشود. مثلاً ما مجبوریم که فشار هوا را ثابت در نظر بگیریم یا مجبوریم اصل یکنواختی طبیعت را بپذیریم. اگر من اصل یکنواختی طبیعت را نپذیرم نمیتوانم قبول کنم امروز آزمایشگاه را ترک میکنم محلول آزمایشم با فردا یکسان است و فردا که به آزمایشگاه برمیگردم باید بگویم ممکن است محلول آزمایشم تغییر کرده باشد. نمیتوانم اعداد ثابت را به طبیعت نسبت دهم یا از قوانین طبیعت صحبت کنم. وقتی اصل یکنواختی را به عنوان یک اصل فلسفی در علم میپذیریم، اینکه باید آن را اثبات کنیم در جای خود باقی است.
اصل آنتروپیک ابتدا در چنین بافتی مطرح شد که اگر بخواهیم تحوّلاتی کیهانی را بفهمیم آیا برای محوریّت موجودات هوشمند نظیر انسان ارزش قائل شویم یا چنین ارزشی برای این موجودات قائل نشویم. این مسأله اولاً در میان کیهانشناسان به عنوان یک اصل روششناسی مطرح شد. بعدها بود که برخی استلزامات و تبعات این بحث به دامن علم و دین کشیده شد که اگر این اصل واقعاً محکی واقعیّت و متناسب با آن است، برای موفقیّت در علم باید غایتانگارانه عمل کنیم. یعنی اگر بخواهیم تبیینهای درستی از واقعیّت ارائه کنیم مجبور هستیم که این اصل را فرض بکنیم. همانطور که آقای دکتر فرمودند این مسأله مدخلی بود برای ورود تبیینهای غایی به علم و پلی بود برای ورود یک بحث بسیار پرحرارت و جذّاب در بین متألّهان دانشمند مسیحی مبنی بر برهان غایتانگارانهی نفس[۲].
پس اصل آنتروپیک استعدادی را پرورش داد که به برهان آنتروپیک تبدیل شود یعنی یک برهان نظم جدید[۳]. این بحث به بحث بسیار پرحرارتی تبدیل شد و همانطور که به برهانهای نظم کلاسیک اشکالاتی وارد بود به برهان مدرن نظم هم اشکالاتی وارد کردند که در قسمت بعد برخی از این اشکالات را بیان خواهیم کرد. من فقط در حدّ تقریر مسأله دو نکته در مورد اهمّیّت آن بگویم تا برنامهی جلسه به همان سبکی که آقای دکتر دستور دادند پیش برود.
دلایل اهمّیّت برهان آنتروپیک
به چه دلیل این مسأله تا این حدّ اهمّیّت پیدا کرد؟ پاسخ این پرسش را خیلی خلاصه عرض میکنم زیرا جزء مباحث مقدّماتی علم و دین است و حتماً شما بزرگواران در این مورد اطّلاع دارید.
نخستین دلیل آن این بود که این بحث از دل مباحث طبیعتگرایانه[۴]برخاست. یعنی این بحث مانند ادّعای وجود خداوند نبود که در ادبیات متکلّمان مسیحی باشد و بعد به دنبال دلایل علمی برای آن باشیم. در واقع اینطور بود که روششناسی علم اینگونه اقتضا میکرد که وقتی میخواهد تحوّلات کیهانی را در نظر بگیرد باید مشخّص میکرد که آیا جایی را به عنوان مرکز[۵]انتخاب میکند یا نه. این اختلاف اولاً و بالذّات اختلاف دینی نبود بلکه اختلاف بر سر این بود که اگر چیزی را مرکز قرار دهیم بهتر میتوانیم طبیعت را پیشبینی کنیم یا اگر چیزی را مرکز قرار ندهیم بهتر میتوانیم طبیعت را پیشبینی کنیم. جدال خاصّی بین دو فیزیکدان به نامهای دیراک و دیکه در این باره در گرفت و اهمّیّت این بحث را پررنگتر کرد.
دومین دلیل اهمّیّت این بحث این است که مدافعان برهان غایتانگارانه معتقدند توان پاسخ دادن به اشکالات وارد بر برهان نظم کلاسیک را دارند. یعنی تکرار مدّعا نمیکنند، همان ادّعا را به یک زبان دیگر بیان نمیکنند. به تعبیر یکی از فلاسفه که البتّه منتقد این برهان است و عنوان مقالهی خود را “شرابی کهنه در جامی نو” گذاشته است. مدافعان قبول ندارند که ادّعایشان شرابی کهنه در جامی نو است بلکه معتقدند ادّعایشان ادّعایی به واقع نو است.
اگر به برهان نظم کلاسیک اشکال استقرایی بودن (تعمیم مشاهدات جزئی به کلّ عالم) وارد است، اگر به برهان نظم کلاسیک اشکال تمثیلی بودن (پل زدن از معلول مشابه به علّت مشابه) وارد است، اگر به آن برهان این اشکال وارد است که تبیین خداوند را رها میکند، یعنی میگوید: جهان نظم دارد، هر نظمی ناظمی دارد، ولی وقتی نوبت تبیین خدا میشود میگوید دیگر سؤال نکن. اشکال دیوید هیوم این بود که چرا تبیین در اینجا متوقّف میشود. اگر قرار باشد من سلسلهای را طیّ کنم تا به آن علّت و ناظم برسم و بعد دست از تبیین بردارم، از همان ابتدا تبیین ماتریالیستی میکنم و میگویم مادّه علّت مادّه است یا مادّه به خودش نفس داده است یا مادّه سازمانبخش است. هیوم اشکالات دیگری هم به تقریر کلاسیک این برهان کرده است که در متون فلسفهی دین در قالب دستهبندیهای مختلف مطرح شده است، امّا مدافعان معتقدند که این اشکالات وارد نیست و این باعث میشود که این مسأله در مباحث علم و دین به یک موضوع پر حرارت[۶] تبدیل شود.
مدافعان در فضای کلام مسیحی تا حدّی از این برهان دفاع میکنند که میگویند اقوی دلیل بر وجود خدای متشخّص انسانوار یعنی خدایی که از لحاظ مفهومی شبیه به خدای ادیان ابراهیمی باشد، همین برهانهای نوین نظم است. نه تنها این براهین را ضعیف نمیدانند بلکه آنها را نسبت به برهانهای پیشین نظیر برهان وجودی، برهان امکان (که در فضای فکری-فلسفیما مطرح است)، برهان جهانشناختی قویتر میدانند.
این نکاتی است که فکر میکنم در قسمت اول لازم بود خدمت شما عرض کنم.
دبیر علمی: بسیار ممنون و متشکّرم. جناب آقای آزادگان در خدمت شما هستیم، اگر در مورد اهمّیّت برهان نظم مطلبی دارید بفرمایید.
دلیل برتری برهان تنظیم ظریفبر برهان نظم
دکترآزادگان:همهی ما با برهان نظم آشنا هستیم. این برهان به خاطر طرح بحثتمثیل[۷]و اشکالی که هیوم از آن گرفت نتوانست پیشرفت کند. امّا برهان تنظیم ظریفاز تمثیلاستفاده نمیکند، یعنی سیر استدلال اینگونه نیست که بگوییم: چون جهان و امور آن منظّم است، هر چیزی منظّمی ناظمی دارد پس جهان ناظم دارد. برهان تنظیم ظریف اهمّیّت مضاعفی برای ما دارد: از این جهت که از تمثیل استفاده نمیکند و ما مستقیماً مشاهده میکنیم که جهان و حدّاقل ثوابت فیزیک آن به دقّت تنظیم شده است تا انسان بتواند در آن زندگی کند. به نظر میآید که این نکته ویژگی مهمّی برای این برهان باشد.
دبیر علمی: لطفاً در مورد ثوابت جهانی و اینکه چه نسبتی میان آنها وجود دارد بیشتر توضیح دهید.
ثوابت فیزیکی و اهمّیّت آنها
دکتر آزادگان: چهار ثابت فیزیکی معروف وجود دارد. ثابت کیهانشناسی، ثابت گرانش، ثابت نیروی هستهای قوی و نیروی هستهای ضعیف. طبق نظر فیزیکدانان این چهار ثابت ظاهراً مستقلّ از یکدیگرند و هر کدام عدد بسیار دقیق خاصّ خود را دارند که در جهان ثابتاند. مثلاً ثابت گرانش:
g= نیروی گرانش
g مقدار ثابتی دارد که براساس آن میتوان براساس فاصلهی سیّارات نسبت به هم و نوع حرکت آنها به دور هم نیروی گرانش میان انها را محاسبه کرد. سه ثابت دیگر نیز به همین نحو است. هر کدام از این ثوابت به محض اینکه کوچکترین تغییری بکند، (تا یک بازهی بسیار محدودی از تغییرات) باعث میشود که حیات کربنی به این شکلی که در جهان ما قابل پیادهسازی است، نباشد. اینکه حتماً حیات کربنی بتواند در جهان باشد یا نتواند باشد، بحث دیگری است ولی به محض تغییر میزان ثوابت حدّاقل قابلیّت ایجاد حیات کربنی در جهان از بین میرود. این مسأله اهمّیّت دارد زیرا ما برای اینکه نشان بدهیم وجود و هستیمان به خاطر تنظیم دقیق این ثوابت است به جای استفاده از تمثیل نظم (مانند مثال ساعت و ساعتساز) از خود این ثوابت و دقیق بودن مقدار انها به عنوان مدرک نظم استفاده میکنیم. بنابراین برهان نظم براساس تنظیم دقیق از اشکالات هیوم بر برهان تمثیلی میرهد.
تأثیر برهان تنظیم ظریف کیهانی بر مناسبات علم و الاهیّات
نکتهی مهمّ دیگر این است که همیشه فکر میکردیم که علم مدرن با الاهیّات در تقابل است و علم مدرن باعث فراموش شدن متافیزیک الاهیّاتی شده است. الاهیّات و خداشناسی مسیر و راهحلهای خاصّ خودش را دارد و این دو، دو امر کاملاً جدا از هم هستند. این مسأله در بحث تقابل علم و دین مطرح میشود. کار مهمّی که فیزیکدانان طرفدار این برهان در دهههای 70–۸۰ انجام دادند و بعد ادامه پیدا کرد این است که آنها نشان دادند که علم مدرن میتواند حامی جدّی وجود خدای ادیان ابراهیمی باشد.
البتّه اینکه اساساً چه خدایی از این برهان به دست میآید نکتهی مهمّی است که من راجع به آن در انتهای عرایضم صحبت خواهم کرد. ولی صرف نظر از آن، این برهان به صورت کلّی از الاهیّات و از یک برنامهریزی هدفمند، دقیق و محاسبه شده حمایت میکند و حتی این پیشفرض (یعنی اصل انتروپیک قوی ) به ما کمک میکند که ما بتوانیم حتّی در خود علم هم پیشبینیهای جدیدی انجام دهیم. از سوی دیگر میبینیم که خداشناسی هم به مبادی علم مدرن بسیار کمک کرده است. بسیاری از کسانی که مبنای فضای علمی کنونی را پایه گذاری نمودند خداشناس بودند و نیز میتوان نشان داد که خداشناسی میتواند در مورد اینکه قوانین طبیعت ثابت هستند یا اصل یکنواختی در طبیعت برقرار است توضیحات مناسبی فراهم کند. این امور یعنی اصل یکنواختی در طبیعت و یا اصل ثبات قوانین پیشفرضهای علم مدرن هستند. تا جایی که بدون این پیش فرض ها اصلا پژوهش علمی اغار نمیشود. بنابراین به نظر میرسد که این برهان به ایجاد رابطه بین علم مدرن و خداشناسی یا رابطه بین علم و دین کمک میکند.
پس اهمّیّت این برهان از دو حیث است: ۱- خود برهان شکل و ساختار جدیدی از برهان نظم را ارایه میدهد. ۲- پذیرش ان میتواند در ایجاد فضای همراهی میان علم و دین به ما کمک بکند.
دبیر علمی: اگر اجازه بدهید وارد قسمتهای اصلیتر این بحث بشویم. همانطور که آقای دکتر آزادگان اشاره کردند در حوزهی فیزیک چهار اصل ثابت وجود دارد که ظاهراً فیزیکدانان و کیهانشناسان معتقدند که از لحظهی پیدایش عالم (۱۲-۱۰ ثانیهی آغاز پیدایش جهان) تا به امروز را میتوانند بر اساس آن چهار اصل تبیین بکنند. این ثوابت با ضرایب بسیار بسیار دقیقی تنظیم شده است که میتواند کلّ این عالم را تبیین کند.
پرسشی که در اینجا مطرح میشود این است که چرا ثوابت به این شکلی که ما امروزه در فیزیک از آن استفاده میکنیم، تنظیم شدهاند؟ آیا اصولاً باید به این چرایی پاسخ دهیم؟ اگر به این چرایی پاسخی داده شده است آیا پاسخها مختلف بوده است؟ اگر چنین است کدام یک از این پاسخها مناسبتر است؟ در خدمت آقای دکتر صفاییپور هستیم.
بررسی مادّه و صورت استدلال تنظیم ظریف کیهانی
دکتر صفاییپور: برهان تنظیم ظریف کیهانی، که البتّه بهتر است کلمهی برهان را با احتیاط بیشتری به کار ببریم و به جای آن از دلیل یا استدلال استفاده کنیم. دلیل نظم مانند همهی براهین و استدلالها مادّهای دارد و صورتی. من به صورت بسیار مختصر مادّه و صورت این استدلال را تشریح میکنم. این استدلال تقریرهای مختلفی دارد، یعنی مدافعان این استدلال مانند مدافعان سایر استدلالها سعی کردهاند تقریرهای بهتری از آن ارائه کنند. تقریری که من ارائه میکنم و پیرامون آن توضیحاتی خواهم دارد تقریری است از آقای رابین کلینز که آن را در مقالهای (۲۰۱۲) به طور مفصّل شرح و بسط داده است.
نخستین واژهای که برای بیان مادّهی این استدلال به کار ببریم همان دانشواژه«تنظیم ظریف» است. همانطور که آقای دکتر فرمودند به طور بسیار ساده مسأله این است که مجموعهای از پارامترها و ثوابت فیزیکی وجود دارد و ما به عنوان فیزیکدان میفهمیم که این اعداد میتوانند مقادیر دیگری باشند، زیرا ما به عنوان فیزیکدان سناریوی آفرینش را میبینیم. مثلاً ما میبینیم که دو دقیقه بعد از انفجار بزرگ چه اتّفاقی افتاده است، دو ثانیه بعد از آن چه اتّفاقی افتاده است. منظورم از دیدن این است که براساس علم و معادلهی انبساط جهان که انیشتین آن را کشف کرد، میتوانیم T زمان را در این معادله به عقب برگردانیم و تحوّلات کیهان را محاسبه کنیم. همچنین مجموعهای از شواهد فیزیکی وجود دارد نظیر ریزموجها که در کهکشان هستند که باید سناریوهایی در مورد چرایی به وجود آمدن آنها وجود داشته باشد و این باعث میشود که کیهانشناسان بتوانند تحوّلات آغازین جهان را تصوّر کنند و توضیح دهند و اتّفاقاً در برخی موارد این توضیحات بسیار قطعی است به گونهای که اصلاً مورد اختلاف نیست.
آنچه گفته شد ما را به این نتیجه میرساند که این اعداد و مقادیر و خصوصیّات آنها و عناصر این عالم در جریان تحوّلات کیهانی به وجود آمده است. ما متوجّه میشویم که مثلاً اگر سرعت انبساط جهان بیشتر بود، یعنی همان عدد فعلی به اضافهی ، جهان پایدار نمیماند و دچار واژگونی میشد. مانند بادکنکی که منبع دمیدن باد در آن قطع میشود و بادکنک یکباره خود را جمع میکند. یا اگر سرعت انبساط کمتر از عدد فعلی بود جهان تبدیل به آهن میشد. یعنی تنها عنصری که در جهان مجال ظهور پیدا میکرد مثلاً آهن یا فلؤر یا نوعی گاز بود. اینکه حدّاقل و حدّاکثر محدودهی بازی این پارامترها تا چه قدر است ریزتنظیمی یا تنظیم ظریف نام دارد. مسألهی اصلیای که فیزیکدان با آن مواجه میشود این است که محدودهی تغییر این پارامترها بسیار کوچک است و مثلاً در ابعاد ۱۰ به توان منفی ۲۸ تا ۵۸ ریزتنظیم میشوند. این نخستین مسألهی تبیینخواه برای فیزیکدان است. چرا اینگونه است که مقدار این ثوابت ثابت است؟ چرا این مقادیر را دارند؟ چرا right و certain هستند؟ یعنی گویا ضرورتی در تحقّق آنها وجود دارد. تبیین این مسائل، در بدو امر، نسبت به دیدگاه دینی و مذهبی فیزیکدان لابشرط است یعنی ربطی به این ندارد که تبیینگر چه دینی داشته باشد.
اینکه ما با چنین پدیدهای مواجه هستیم صغرای استدلال ما را تشکیل میدهد. کبرای استدلال ما این است که ما این پدیده را چگونه تبیین میکنیم و چه فرضیّههایی را برای تبیین آن به کار میبریم. ساختار این استدلال را ساختار استدلال براساس بهترین تبیین مینامند.
بیان سادهی این ساختار این است که فرض کنید در این لحظه شما صدای شکسته شدن شیشه را میشنوید. در این حالت شما برای تبیین حادثهای که رخ داده است چگونه استدلال و فرضیّهچینی خواهید کرد؟ اگر کسی بگوید که موجودات فضایی حمله کردهاند یا کسی از وقوع زلزله خبر بدهد یا کسی بگوید یک توپ به شیشه خورده است، شما چگونه در بین این فرضیّه دست به انتخاب میزنید. اهمّیّت توضیح این مسأله آن است که نشان میدهد ساختار استدلال ما، ما را به یک نتیجهی محتمل میرساند نه به یک نتیجهی ضروری و این ویژگی براهین نظم است که در نهایت موفقیّت، معقولیّت باور را ثابت میکند نه قطعیّت آن را. نشان میدهد که باور ما یک باور معقول است، یعنی کفّهی قبول آن سنگینتر است از کفّهی ردّ آن، ولی اینگونه نیست که نتیجه را با ضرورت منطقی «اثبات» کند. ممکن است کسی بگوید که فرض موجود فضایی برای دلیل شکسته شدن شیشه فرض معقولی نیست و هیچکس چنین فرضی نمیکند. یا مثلاً کسی بگوید که من چند کودک را در کوچه در حال توپبازی دیدم و احتمالاً همانها شیشه را شکستهاند. بنابراین قرائن و شواهدی در دانش زمینهای و روششناسی علم شما وجود دارد که به شما کمک میکند تا آن تبیینی که به نظر خودتان تبیین برتر[۸] است را انتخاب بکنید.
این صورت استدلال است که میتوان آن را به شکل ریاضی هم نوشت. شواهد تنظیم ظریف نشان میدهد که پیدایش یک جهان پذیرای حیات -یعنی همینکه آقای دکتر فرمودند جهانی که امکان حیات کربنی در آن وجود دارد[۹]– با فرض وجود یک صانع و یک تدبیرگر محتملتر خواهد بود تا اینکه این جهان یک جهان طبیعتگرایانه[۱۰]ای باشد که خودسازمانبخش و فقط بر بنیاد شانس[۱۱] استواراست. در واقع مدافع استدلال نظم، ادّعا خواهد کرد که چون شواهد به سود خداباوری[۱۲] است، احتمال صدق خداباوری از احتمال صدق خداناباوری طبیتگرایانه بیشتر است. البتّه بهتر است در اینجا از کلمهی احتمال استفاده نکنیم چون این با مفهوم احتمال فرق دارد. بهتر است بگوییم با فرض خداباوری امکان یک جهان تنظیم ظریفشده قریبالوقوعتر است تا با فرض طبیعتگرایی. این کبرای اصلی استدلال است.
پس صورتبندی استدلال اینگونه است:
صغری:شواهدی وجود دارند که تبیینخواه هستند.
کبری: با فرض خداباوری معقولتر است که ما احتمال وجود خالق و صانع را بپذیریم.
مخالفان یا باید به صورت این استدلال اشکال کنند یا به مقدّمات آن.
دبیر علمی: آقای دکتر آزادگان اگر در مورد این تقریر، تقریرهای دیگر این برهان و اینکه تقریر بیانشده از طرف آقای دکتر صفاییپور چه مزیّتی در فلسفهی دین دارد اگر نکتهای هست بفرمایید.
دکتر آزادگان: نه، صورت برهان که تقریباً همین است. یعنی ما شواهدی داریم که برای آنها تبیین ارائه میکنیم، چیزهایی میبینیم که در نظرمان عجیب است و سعی میکنیم برای آنها تبیین ارائه کنیم. حال باید دید که بهترین تبیین برای این شواهدی که میبینیم چیست؟
برهان تنظیم ظریف و چالش استاندارد
دکتر صفاییپور: به نظر میرسد که نخستین و مهمترین اشکال مخالفان به استاندارد این برهان باز میگردد. یعنی چالش اصلی این است که آیا این مسألهای که مدافع برهان مطرح میکند واقعاً تبیینخواه است. واژهی تبیینخواه در ادبیات فلسفهی علم مطرح میشود. تبیین یعنی نجات و توضیح پدیده[۱۳]. مثلاً اگر یک سیّاره اعوجاجاتی دارد، تبیین آن این است که علّت و دلیل این اعوجاجات را بیابیم و چه نیرویی باعث میشود که آن سیّاره در مسیر خود دچار اعوجاج شود.
لِزلی متکلّم و فیزیکدان معاصر مسیحی این برهان را به خوبی تقریر کرده و آن را بسط داده است. به اعتقاد وی تبیین خوب تبیینی است که هم نشان دهد آنچه میخواهیم تبیین کنیم اولا تبیینخواه است، و ثانیاَآن را تبیین کند. او چنین تبیینی را تبیین بسامان[۱۴] مینامد.
بنابراین ابتدا باید نشان داد آنچه مورد بحث است نیاز به تبیین دارد یا ندارد و منظور از تبیین علّت غایی است نه علّت فاعلی. اینکه من انگشترم را بیرون بیاورم و روی میز بیاندازم، اینکه این انگشتر به چه صورتی روی میز قرار میگیرد را تبیین غایی نمیکنیم یعنی نمیگوییم غایتی در کار بود که نگین این انگشتر به سمت شما افتاد. به عبارت دیگر این جریان علّت فاعلی دارد ولی علّت غایی ندارد. در واقع اصلیترین چالش این است که مسألهای که شما از آن ابراز شگفتی میکنید که ثوابتی وجود دارد که قطعی و بهجا هستند، آیا اساساً تبیین غایی میخواهد یا نمیخواهد.
آزمایشهای فکری، راه برونرفت از چالش
فیلسوفان موافق و مخالف -که ما دو نمونه از آنها را نام میبریم- برای موافقت و مخالفت با این مسأله از آزمایشهای فکری[۱۵] استفاده میکنند. توجّه داشته باشید که تمام اینها ادبیات فلسفهی علم است. در معرفتشناسی علم بسیار محلّ بحث است که آیا آزمایشات فکری میتوانند نسل جدید از انواع استدلال باشند. در سنّت خودمان نیز وقتی بررسی میکنیم رگههایی از این بحث را میبینیم. انسان معلّق در فضای ابنسینا استدلال نیست بلکه یک تصویرپردازی است که در این تصویرپردازی چیزهایی مطرح میکند و براساس آن نتایجی میگیرد. این اتّفاق در علم و در ادبیات امروز فلسفهی علم به کرّات رخ میدهد که ما یک آزمایش فکری را مطرح میکنیم که این آزمایش انجام نشده است امّا شرایطی را فرض میکنیم و نتایج و تبعات آن را بررسی میکنیم. بنابراین توجّه داشته باشید که طرح این آزمایشها به معنای یک نوع استدلال است.
موافقان و مخالفان، آزمایشهای فکریای را پیشنهاد میکنند که از نظر آنان توصیفگر وضعیّت واقعی جهان است. ابتدا از مخالفان آغاز میکنیم.
آزمایش فکری الیوت سوبر
تقریری که الیوت سوبر فیلسوف و زیستشناس خداناباور[۱۶]مطرح میکند این است: از نظر او موقعیّت شما در ابراز شگفتی دربارهی شواهد تنظیم ظریف، شبیه موقعیّت کسی است که در قایقی نشسته و روی رودخانهای حرکت میکند، تور ماهیگیری خود را میاندازد و ماهیهایی را صید میکند. وقتی ماهیها را وسط قایق خود پهن میکند و به آنها نگاه میکند، میبیند طول تمام ماهیها بیشتر از 30 سانتیمتر است. 5 متر جلوتر دوباره ماهی صید میکند، باز هم میبیند که طول تمامی ماهیهای صید شده بیشتر از 30 سانتیمتر است. 5 متر جلوتر هم دوباره همین اتّفاق میافتد. با خود میگوید چه دریاچهی خوبی که من هر چقدر ماهی صید میکنم این ماهیها بزرگتر از حدّ معمول هستند. این بیان او از شکرگزاری و شگفتزدگی او حکایت میکند. دقیقاً مثل اینکه شما در برهان نظم ابراز شگفتزدگی میکنید. بعد دوست ماهیگیر او پوزخندی به او میزند و میگوید به تور ماهیگیری نگاه کن. وقتی او به تور ماهیگیریاش نگاه میکند متوجّه میشود که قطر سوراخهای آن 30 سانتیمتر است. یعنی اگر ماهیهایی کوچکتر از 30 سانتیمتر در آن دریاچه باشد در تور نمیمانند و از آن ردّ میشوند. در واقع تور نقش یک گزینش را دارد.
شواهدی هم که تو در ابراز شگفتی دربارهی جهان به آنها استناد میکنی گزینشی هستند. این مسأله بحثی به نام اثر گزینشی در مشاهدات[۱۷] را به وجود آورده است. به بیان دیگر مشاهدات ما معلول گزینش هستند و آن گزینش این است: در فیزیک وقتی به ستارهها و کهکشانها نگاه میکنیم، کهکشانهایی را میبینیم که از ما روشنترند. کهکشانهایی که از ما تاریکترند را نمیتوانیم ببینیم. سوبر میگوید در استدلالتنظیم ظریفیک نوع پنهانی از اثر گزینشی بر مشاهدات وجود دارد و آن این است که شما نمیتوانید جهانی را تجربه کنید که با شرایط لازم برای حضور شما پیوند ندارد. آیا شما میتوانستید در جهانی باشید که این ثوابت در آن نباشند؟ اگر این ثوابت نبود که شرایط امکان حیات برای شما فراهم نبود و شما هم نبودید. شما فقط در این شرایط میتوانید باشید و از اینکه ثوابت و شواهد متناسب با وجود شما هستند ابراز شگفتی کنید. در واقع شما گزینشی هستید و کلّ عالم را ندیدهاید. شما در یک قطعۀبریده شدۀمحدودی هستید و این تناسب را احساس میکنید. دقیقاً مثل آن ماهیگیری که متوجّه نیست که این تور ماهیگیری اوست که باعث شده است که طول ماهیهای او بزرگتر از 30 سانتیمتر باشند.
با قبول این نکته، چه به سود این باور که تمام ماهیهای دریاچه بزرگتر از 30 سانتیمتر هستند و چه به سود این باور که ماهیهای دریاچه بزرگتر از 30 سانتیمتر نیستند، چه به سود این باور که جهان غایتمند است و چه در ردّ اینکه جهان غایتمند است اصلاً نمیتوانید سخنی بگویید. چون قریبالوقوعی هر دو طرف برابر با 1 است و احتمال هیچ طرف بیشتر نیست.
این آزمایش فکریای است که سوبرمطرح کرده است. پیشنهادم این است که آزمایش فکری رقیب را آقای دکتر آزادگان توضیح دهند. آقای دکتر استاد مشاور رسالهی من بودند و من از محضر ایشان بسیار استفاده کردم، الان هم دوست دارم استفاده کنم.
آزمایش فکری لِزلی
دکتر آزادگان: این آزمایش، آزمایش معروفی است با عنوانجوخۀ آتش.یک نفر اعدامی ایستاده است و ۷-۸ نفر تیرانداز به او تیر میزنند ولی بعد از پایان تیرباران او زنده است. آن فرد میتواند از خود بپرسد که چرا من کشته نشدم و این مسأله واقعاً نیازمند تبیین است. جهانی هم که در حال حاضر ما در آن زندگی میکنیم چنین شکلی دارد.
این مثال در مقابل مثال سوبر قرار دارد. سوبر میگفت شما در شرایط خاصِّی چیز خاصّی را میبینید و آن را تعمیم میدهید و میگویید کلّ جهان تنظیم دقیقی نیاز دارد. در حالی که شگفتی شما هیچ تبیینی لازم ندارد بلکه چون شما در این دنیا هستید و نسبت به این جهان شعور و آگاهی[۱۸] دارید، از این آگاهی خود شگفتزده میشوید. این تعجّب شما هیچ تبیینی نیاز ندارد. در این جهان درازمدّت در بین انواع جهانهایی که وجود دارد، اتّفاقی رخ داده است و چون شما در این جهان حضور دارید در مورد آن سؤال میکنید.
لِزلی در پاسخ میگوید: نه، خود این اتّفاقی که افتاده است مانند حادثهی تیرباران بسیار عجیب و غریب است و نیاز به توضیح دارد.
این دعوا میان موافقان و مخالفان ادامه مییابد. زیرا اگر بپذیریم که حضور و حیات ما در این جهان و هوشیاری و آگاهیمان امر عجیبی است که نیاز به تبیین دارد، تازه وارد برهان میشویم و باید به دنبال این باشیم که بهترین تبیین را برای این مسأله پیدا کنیم. ولی اگر این تبیینخواهی را نپذیریم، به این معناست که حادثهای اتّفاق افتاده است امّا نیاز به تبیین ندارد. در واقع باید بگوییم جهان ما در درون خود قوّه و نیرویی دارد که میتواند چنین حیاتی را پرورش دهد. به تعبیر دقیقتر جهانهای مختلف بسیاری وجود دارند که مانند یک سوپ در حال جوش با هم رابطه دارند و جهان ما هم یکی از این جهانها است که این قابلیّت را دارد که ما در آن پدید آییم. پس خود این جهان و سیستم حاکم بر چند جهانی[۱۹] این قابلیّت را در درون خود دارد که جهانی را پدید آورد که موجود هوشمندی نظیر انسان بتواند در آن زندگی کند.
نظر پلنتینگا در مورد تبیینهای موافق و مخالف
در اینجا پلنتینگا وارد بازی میشود و یک تبیین مبتنی برشخص[۲۰] ارائه میکند. در واقع او در مقابل کسانی که وقوع یک حادثه را به قوّت جهانی بازمیگردانند از موجود بسیار قدرتمندی سخن میگوید که میتواند تبیین این حادثه باشد. از نظر ایشان –البتّه من با نظر ایشان در مورد ضعف برهان موافق نیستم- در اینجا دو طرف موافق و مخالف وارد یک مچاندازی میشوند، طرف موافق باید خالق را از نظر برنامهریزی و قدرت، و طرف مخالف باید قوّهی درونی جهان را تقویت کند. از نظر او این مچاندازی همواره ادامه مییابد و همین نشاندهندهی آن است که ما یک برهان قوی نداریم. دیدگاه وی تقریباً آخرین نظراتی است که دربارهی این برهان بیان شده است.
ملاک تبیینخواه بودن یک حادثه
من فکر میکنم هرحادثهای که ما بتوانیم به صورت خاصّ و مستقلّ دربارهی آن کنجکاو شویم ، حادثهی تبیینخواه است. فرض کنید من یک ماهی از دریاچه گرفته باشم، راجع به همین یک ماهی و طول آن، صرف نظر از اندازهی تور ماهیگیری یا انواع ماهیهایی که در این دریاچه هستند، میتوانم صحبت کنم. مثلاً اینکه این ماهی چگونه حیات یافته، از چه نژادی است یا چرا در این دریاچه است، همه مسائلی هستند که نیاز به تبیین دارند. اینکه مثلا طول این ماهی ۵ اینچ است میتواند بر اساس طول قد والدینش توضیح داده شود. بنابراین به نظر میرسدهمانطور که این یک مورد خاصّ نیاز به تبیین دارد، اینکه من اکنون اینجا هستم مستقلّ از اینکه جهانهای دیگری وجود دارند یا نه نیز نیاز به تبیین دارد زیرا ما یک چیز عجیب میبینیم و آن این است که ما موجودی دارای حیات و شعور هستیم و نسبت به هستی خود آگاهی داریم، و خود این نیازمند یک تبیین مستقلّ است. امّا اینکه تبیین آن باید چگونه باشد و این تبیین ما را به کجا میرساند را در قسمت بعد توضیح خواهم داد.
دبیر علمی: تا اینجا آنچه فهمیدم به طور خلاصه اینطور است: ما پرسشی مواجه شدیم و آن پرسش این بود که چرا ثوابت فیزیکی به شکل خاصّی منظّم شدهاند. دو نوع پاسخ یا تبیین در مورد این پرسش بیان شده است:
۱- جهانهای متعدّدی وجود دارد که ثوابت کیهانی در آنها به شکل دیگری هستند، این جهانها یا اساساً خلق نشدهاند و یا خلق شدهاند و به سرعت از بین رفتهاند یا حتّی جهانهایی وجود دارند ولی چون ثوابت کیهانشناختی آنها متفاوت از ثوابت ما است ما اصولاً نمیتوانیم هیچ ارتباطی با آنها برقرار کنیم.
۲- خدایی وجود دارد که این ثوابت را به این شکل خاصّ تنظیم کرده است.
آیا تبیین دیگری هم ارائه شده است یا مچاندازی فقط میان این دو نوع تبیین است؟
دکتر صفاییپور: اگر اجازه بدهید من همین تقسیمبندی را با بیان دیگری بگویم. ما با وضعیّت[۲۱]جهان آنچنان که هست مواجهیم. این به حصر عقلی یا تبیین دارد یا تبیین ندارد. اگر از چالش استاندارد که میگویداین حادثه به تبیین غایی نیاز ندارد عبور کنیم، به این شاخهمیرسیم که تبیین غایی نیاز دارد یا ندارد. وقتی وارد این شاخه میشویم باز هم مچاندازی وجود دارد. مچاندازی بر سر اینکه آیا تبیین ما فراطبیعی[۲۲] است یا طبیعی[۲۳].
تأکید اشتنگر بر تبیینهای طبیعی
مثلاً شما بلورهای زیبای برف را تصوّر کنید. آیا این بلورها را تبیین طبیعی میکنید یا تبیین فراطبیعی. یعنی میگویید مجموعه قوانین ثابتی در طبیعت وجود دارد که باعث ایجاد این ساختار بلورینِ ناشی از شکست میشود، این یکی از تبیینهای طبیعی است که اشتنگر،فیلسوف و فیزیکدان خداناباور، آن را در مورد این جهان مطرح میکند. او کتابی دارد به نام «خدا،فرضیّۀشکستخورده)[۲۴] که ترجمهی آن در فضاهای مجازی منتشر شده است.
او میگوید من به عنوان یک فیزیکدان به شما میگویم که دانههای بلورین برف حاصل شکست تقارن است که یک قانون فیزیکی است. وقتی من این مداد یا خودکار را رها میکنم از یک طرف میافتد، این یک نمونهی سادهی شکست تقارن است، در مورد برف هم همین است. یا الکترومغناطیس هم که ما آن را در یک مدار مغناطیسی قرار میدهیم و ساختار ملکولهای آن نظمی پیدا میکند، به همین شکل است. وقتی شما با ماشین ترمز میکنید و نیروی سرعت و اصطکاک زمین با هم جدال میکنند و بعد شما دوباره به تقارنی دست پیدا میکنید، و در یک فضای بستهی فیزیکی به صورت پیوسته کار میکنید، تبیین طبیعی دارد. تا زمانی که یک حادثه تبیین طبیعی داشته باشد تیغ اکام در روششناسی علم که این مباحث در آن شکل میگیرد به شما اجازه نمیدهد که از تبیینهای فراطبیعی استفاده کنید. مگر اینکه بخواهید از گفتمان برهان غایتانگارانه بیرون بیایید و با برهان دیگری نظیر علّیّت صحبت کنید و مثلاً بگویید که خود این ماهی علّتی دارد. در این صورت دیگر برهان غایتانگارانه نیست، برهان علّیّت است یعنی آیا اصل وجود این حادثه به علّت اولی نیاز دارد یا نه.
پس این خیلی اهمّیّت دارد که من در زمانی که تبیین طبیعی وجود ندارد بتوانم یک تبیین فراطبیعی ارائه کنم.
بنابراین اولاً باید ثابت کنیم که با یک امر تبیینخواه مواجه هستیم، ثانیاً اگر با یک امر تبیینخواه مواجهیم، چون خداوند را نمیتوانیم در سطح طبیعت فرض کنیم و علی الاصول میگوییم که او در یک سطح فراطبیعی قرار دارد، پس باید نشان دهیم تبیین فراطبیعی که یک موجود فراطبیعی را فرض میگیرد یک تبیین برتر است.
پس دو راه وجود دارد: ۱- برهانی ارائه کنیم و هر کس خودش تصمیم بگیرد که آیا این برهان را میپذیرد یا نه. ۲- تمامی براهین رقیب را ردّ کنیم یعنی مثلاً نشان دهیم که نظریّهی شکست تقارنی نمیتواند تبیینی برای این حادثه باشد، کما اینکه متألّهان چنین کاری را انجام دادهاند.
تبیین موسوم به جهانهای متعدّد
تبیین دیگری که در این رابطه وجود دارد تبیین چندجهانی است. البتّه باید عرض کنم که موضع شخصی من این است که اگر در حال صحبت کردن با طبیعتگرا هستم اصلاً نباید تبیین جهانهای بسیاررا مطرح کنم، چون شواهد تجربی به سود آ« وجود ندارد. البتّه تبیین چندجهانی هم خود تقریرهای متفاوتی دارد ولی در عین حال من فرض جهانهای متعدّد را کنار میگذارم.
تبیینهای مبتنی بر تعیین عنصر حیات
ما به حیات بیولوژیکمان میگوییم حیات مبتنی بر کربن[۲۵]. گاهی من با طبیعتگرایی صحبت میکنم که قبول دارد حیات مبتنی بر کربن شکل گرفته است و قبول دارد که این حیات بسیار بسیار نامحتمل است و نیاز به تبیین دارد و میخواهد تبیینهای متفاوتی ارائه کند. امّا تبیین دیگری وجود دارد که میگوید کربن تنها عنصری نیست که حیات بتواند بر آن مبتنی شود. اشتنگردر مقالهای با عنوان تبیین طبیعی بر همرویدادیهای انسانمدارانه[۲۶] در این مورد هم بحث کرده است. در این مقاله او ادّعا میکند که حیات میتواند بر عنصری غیر از کربن مثلاً سیلیکن[۲۷]هم مبتنی باشد. البتّه خود وی اذعان میکند که این فرض نمیتواند فرضیّهی رقیب را ردّ کند، بلکه تنها سناریویی در مقابل آن است.
امّا من با موضع او موافق نیستم زیرا سیلیکن به لحاظ منطق ملکولی توان تشکیل زنجیرههای طولانی را ندارد. یعنی سیلیکنها هم میتوانند مانند کربنها که موادّ عالی هستند با هم ترکیب شوند ولی چون ظرفیّت اتمی آن 4 نیست و خصوصیّاتی که کربن دارد را ندارد، این زنجیرهها پایداری ندارند و نمیتوانند مبنای حیات به آن معنایی که ما میگوییم باشند.
اشتنگردر پاسخ میگوید مگر قرار است حیات همین حیاتی باشد که شما میگویید. اگر سیلیکنها عنصر پایهی حیات باشند کامپیوترها دارای حیات خواهند بود چون هارد کامپیوتر از عنصر سیلیکن ساخته شده است. اینجا به قول آقای دکتر دوباره مچاندازی بر سر اینکه آیا از موضوع خارج نشدهایم و میتوانیم دربارهی این حیات صحبت کنیم شروع میشود. چون مسألهی ماتبیین حیات خودمان بود. اینکه فرض کنیم حیات میتواند مبتنی بر عنصر دیگری هم شکل بگیرد از تبیینخواهی پیدایش این حیات کربنی چیزی کم نمیکند.
باز هم من شخصاً معتقدم که پاسخ اشتنگریک فرضیّهی موضعی[۲۸]و فاقد عمومیّت است. اشلینگر ادبیات صریحی دارد. مثلاً ماشینی تولید میکند که با آن میتواند جهانهای ممکنالحیاتی بسازد. یا چهار عدد ثابت را آنقدر تغییر میدهد و نرمافزاری برای آن مینویسد و جهانهای عروسکی بسیاری میسازد که آنها هم میتوانند پذیرای حیات باشند.
به هر حال این دعوایی است میان طبیعتگرایان متألّه و طبیعتگرایان غیرمتألّه و بحث به همین صورت ادامه پیدا میکند.
بررسی جایگاه خداوند در تبیینهای موجود
دبیر علمی: نکتهای که ممکن است مجدّداً در اینجا مطرح شود به میان کشیدن پای خداوند است. چون به هر حال علم جدید دست کم حتّی در اواخر دورهی نیوتن هم در تبیین عالم از وجود خداوند استفاده کرده است. به رغم اینکه نظریّهی نیوتن شواهد تجربی در مورد حرکت منظومهی شمسی را به خوبی میتوانست تبیین کند ولی هنوز اختلالاتی وجود داشت که نیوتن مجبور شد پای خدا را به میان بکشد و خدایی را ترسیم کرد که هر از چند گاهی در این منظومهی شمسی دخل و تصرّفی میکند و مجدّداً تنظیماتی را اعمال میکند. در همان مقطع زمانی لایبنیتس این نقد جدّی را به نیوتن وارد کرد که او خداوند را به یک ساعتساز ناوارد تبدیل کرده است که ناچار است هر روز این ساعت را چند دقیقهای جلو و عقب ببرد و این خدا خدای مطلوبی نیست.تبیینهایی که اینگونه پای خدا را به میان میکشند تبیینهایی هستند که مشکلساز شدهاند.
چند دهه بعد لاپلاس با استفاده از همان نظریّات نیوتن نشان داد که ما برای تبیین منظومهی شمسی به هیچوجه نیازی به فرض وجود خداوند نداریم. وقتی او کتاب خود را به ناپلئون هدیه دارد، ناپلئون پرسید اسمی از خدا نمیبینم و لاپلاس در پاسخ گفت من احتیاجی به فرض وجود خداوند ندارم. از آنجا بود که طاهراً خدای رخنهپوش در علم کنار گذاشته شد ولی در این زمان مجدّداً مطرح میشود. در حال حاضر ما با دو گونه تبیین مواجه هستیم: تبیینهایی که با استفاده از فرضهای طبیعتگرایانه سعی میکنند پدیدهی تبیینخواه را تبیین کنند و تبیینهای طرف مقابل که سعی میکند حتماً پای خدا را به میان بکشد.
اینجا ممکن است این پرسش مطرح شود که آیا نمیتوانگفت که بر اساس نظریّات کنونی است که نمیتوانیم پای خدا را به میان بکشیم و تبیین فراطبیعی را مطرح کنیم. اگر اینطور باشد شاید اساساً سراغ نظریّهی دیگری برویم. یعنی اگر فیزیک کنونی نمیتواند توضیح دهد که چرا ثوابت به این شکل خاصّ هستند، شاید ناشی از ضعف نظریّهی کنونی فیزیک ما است و شاید نظریّهی بنیادیتری وجود داشته باشد که بتواند تنظیم ظریف این ثوابت را تبیین کند. آیا میتوان این راه حلّ را در بحث اصل آنتروپیک به کار گرفت؟
طبیعتگرایی غیر از فیزیکالیسم
دکتر آزادگان: یک نکته در مورد بحث آقای دکتر صفاییپور بگویم و آن اینکه هر چند طبیعتگرایی تقریرهای مختلفی دارد ولی تقریر رایج از طبیعتگرایی معتقد نیست که فقط آنچه من میبینم جزء طبیعت است، بلکه آنچه در روابط ریاضی یا در فیزیک میآید یا آنچه که فیزیکدانان در دانشکدهی فیزیک تدریس میکنند نیز بر مبنای این تقریر جزء طبیعیّات محسوب میشود. بنابراین طبق این تقریر جهانهای متعدّد را نمیتوان صرفاً به این دلیل که آنها را ندیدهایم یا قابل رؤیت نیستند کنار بگذاریم کما اینکه ما بسیاری از امور و پدیدهها را در کیهانشناسی یا در بحث اتمها مشاهده نکردهایم امّا از طریق روابط ریاضی به دست میآوریم. این پاسخ که در مورد جهانهای متعدّد گفته شد به نظرم پاسخ مهمّی است. البتّه سوئینبرن معتقد است که ما در مورد جهانهای متعدّد هم میتوانیم از multiverse generator استفاده کنیم تا از طریق آن بفهمیم که اساساً چرا ما جهانهای متعدّد داریم. این multiverse generator بر اساس یک نظم و قانون و هدفی جهانهای متعدّد را به وجود میآورد و علاوه بر آن ما میتوانیم باز هم در مورد اینکه جهان خاصّ خودمان نیازمند تبیین خاصّی است صحبت کنیم.
نکتهی دوم در مورد صحبتهای جناب دکتر ابطحی است که باز هم من از سوئینبرن استفاده میکنم و آن این است که ما همواره میتوانیم در مورد ثوابت تبیینی ارائه کنیم و اساساً «نظریه وحدتبخش» به دنبال آن است که ثوابت را یکی کند و سعی میکند در یک رابطهی کلّیتری توضیح دهند که چرا این ثوابت وجود دارند. در هر صورت شهود تنظیم ظریف همچنان برقرار خواهد بود.
این نکته را هم باید یادآوری کنم که برهان تنظیم ظریف در ابتدای امر بر اساس ثوابت فیزیکی مطرح شد و بعد از آن بسیاری امور دیگر را میتوانیم به آن اضافه کنیم. به عبارت دیگر همینکه اصلاً ما در این جهان در حال زندگی هستیم یا کرهی زمین وجود دارد، نه تنها ثوابت فیزیکی در آن مدخلیّت دارد بلکه هزاران اتّفاق فیزیکی دیگر که در جهان رخ میدهد نیز به آن کمک میکند. مثلاً تنظیم فاصلهی ماه در درون منظومهی شمسی، یا سیّارهی مشتری که ظاهراً هیچ ارتباطی با ما ندارد امّا وجود آن مانع از اصابت هزاران تیری میشود که به سمت کرهی زمین فرود میآید و…. بنابراین حتّی اگر ما بتوانیم برای آن چهار ثابت توضیحی هم ارائه کنیم، باز هم وجود حیات یا انسان در این عالم منحصر در تنظیم ظریف آن چهار ثابت فیزیکی نیست. در هر صورت به نظر میآید که شهود تنظیم ظریف که علم جدید[۲۹] از آن حمایت میکند، شهود قویای است و خود همین مورد خاصّ یعنی حضور انسان در جهان نیازمند تبیین است.
عمومیّت تبیینهای شخصوار
وقتی وارد بازی تبیین میشویم، همانطور که گفتم اگر بخواهیم تبیینهای طبیعتگرایانه ارائه کنیم راه برای ما باز است و صرفاٌ باید در درون جهان خاصیّتهایی پیدا کنیم تا بتوانیم تبیین خود را بر اساس آنها ارائه کنیم. امّا به نظر میآید که ما همواره میتوانیم دستمان را برای ارائهی تبیینهای شخصوار باز بگذاریم. من میتوانم برای این مسأله که چرا بطری آب اینجا هست تبیین طبیعتگرایانه ارائه کنم و فرآیندی که اتّفاق افتاده تا بطری به اینجا برسد را به کمک نیروهای فیزیکی و گرانشی زمین توضیح دهم و همه را با فرمولهای ریاضی روی کاغذ بیاورم بدون اینکه از هیچ نیروی فراطبیعی کمک بگیرم. امّا تبیین دیگری هم میتوان ارائه داد و آن تبیین مبتنی بر شخص است و این دو تبیین هیچ منافاتی با هم ندارند و هیچیک دیگری را نقض نمیکنند. تبیین مبتنی برشخص به این صورت است که بگویم کسی اراده کرده است که یک بطری آب برای سخنران جلسه روی میز بگذارد. یعنی هدفی داشته و برای رسیدن به آن هدف برنامهریزی کرده و از ابزاری استفاده کرده است.
به نظر من سخن سوئینبرن سخن مهمّی است زیرا با استفاده از آن از معضل خدای رخنهپوش[۳۰] هم فرار میکند. او میگوید بسیاری از اتّفاقاتی که در جهان میافتد را میتوان تبیین مبتنی بر شخص کرد و چنین تبیینی میتواند هزاران تبیین موازیفیزیکی داشته باشد. ما بسیاری از افعال خود را به جای اینکه فقط بر اساس سببیّت علمی[۳۱] توضیح دهیم، بر اساس دلیل توضیح میدهیم. هر چند که من میتوانم برای افتادن خودکار از دستم سببیّت علمی بیاورم و مثلاً بگویم که در وضعیّت من چه اتّفاقی افتاد، چه نیرویی وارد شد و کدام عنصر شیمیایی دخالت کرد و…. امّا در عین حال بر اساس دلیل هم میتوانم توضیح دهم که من چه باوری داشتم و بر اساس آن باور اراده کردم و این کار را انجام دادم.
پس ما میتوانیم تبیین مبتنی برشخص ارائه کنیم و این تبیین میتواند برای حادثهای که در حال حاضر با آن مواجه هستیم تبیین مناسبی باشد. امّا بحثی که برای من مهمّ و جالب است این است که فرض کنیم این برهان درست باشد و اصل انتروپیک قوی در جهان در جریان است، یعنی ما نظمی در جهان میبینیم و تمام ثوابت فیزیکی تنظیم شده است که انسان در این عالم حیات داشته باشد. این جریان را میتوان تبیین مبتنی بر شخص کرد. به این صورت که بگوییم یک شخص (خدا) باید آنقدر بزرگ باشد که میلیاردها سال زندگی کرده باشد و توانی داشته باشد تا کلّ این جهان را خلق و تنظیم کند و آن را با برنامهریزی به پیش ببرد و برای آن قصدی داشته است. چنین موجودی از نظر ذهنی، معرفتی و توانایی بسیار بسیار شبیه خدای ادیان ابراهیمی خواهد شد و نمیتوان همچون دِنِت به تعبیر ابرانسان[۳۲] اکتفا کرد. پلنتینگا سخن جالبی به دِنت میگوید: آن موجود نمیتواند یک ابرانسان باشد چون صفاتی که بر شمردیم به صفات ادیان ابراهیمی بسیار نزدیک است.
بررسی اهداف خلقت و تجدید نظر در صفات خدای سنّتی
امّا باید کمی دقیقتر شد و پرسید این برهان به چه خدایی اشاره میکند. به نظر من دو مؤلّفه را باید مدّ نظر قرار دهیم:
ما از یک برهان طرّاحیشده بر اساس هدف[۳۳] استفاده میکنیم. یعنی آن کسی که ثوابت را تنظیم ظریف کرده هدفی داشته و برای هدفش برنامهریزی کرده است. اگر ما راجع به هدف او صحبت نکنیم یا نتوانیم بگوییم که چه هدفی داشته است عملاً نتوانستهایم راجع به طرّاحی صحبت بکنیم، چون طرّاحی معادل هدف است. فرض کنید کمدی اینجا باشد، من میگویم این طرّاحی شده برای اینکه یخچال باشد امّا شما میگویید برای این طرّاحی شده که درون آن لباس بگذاریم. اگر واقعاً هدف طرّاح آن را ندانیم نمیتوانیم در مورد نظم و تناسب آن صحبت کنیم. بنابراین باید هدف سازنده را بدانیم تا بتوانیم برای آن برنامهریزی کنیم.
حال فرض کنیم که خداوند بهترین تبیین این برهان باشد، سوال این است که آیا این برهان ما را به خدای سنّتی[۳۴] میرساند. خدای سنّتی چه صفاتی دارد: بینهایت متعالی[۳۵] است به طوری که ما معمولاً میگوییم از جنس مادّه و طبیعت نیست. بیاحساس[۳۶] است؛ درد و رنج نمیکشد و خوشحالی و غم ندارد، این دو صفت مهمّ است که ما به خداوند نسبت میدهیم. چنین خدایی از خلقت من چه هدفی داشته است؟ اگر بخواهیم راجع به هدف چنین خدایی صحبت کنیم فکر میکنم باید بعضی از این صفاتی را که به طور سنّتی به خداوند نسبت میدهیم را مورد تأمّل قرار دهیم و شاید مجبور شویم آنها را تغییر دهیم و .به نوعی الاهیات جدیدی را بپذیریم.
بنابراین من نمیخواهم اینجا استدلال کنم که انسان اشرف مخلوقات است و همه چیز برای آن خلق شده است، بلکه میخواهم چرایی خلقت انسان را تبیین کنم. فرض کنید ما میگوییم خداوند تصمیم داشته است موجودی با ارادهی آزاد[۳۷]خلق کند. ارادهی آزاد یعنی چه؟ اگر ارادهی آزاد به این معنا باشد که افعال انسان به نحو جبری[۳۸] معیّن شده باشد، دیگر ارادهی آزاد معنا نخواهد داشت. اگر قرار بود اینگونه باشد جهان کار خود را انجام میداد و دیگر نیازی نبود این پروسهی طولانی طیّ شود و انسانی پدید آید تا به صورت جبری زندگی کند. هدف خداوند هم این نبوده است –اگر قائل به این باشیم که خداوند از خلق موجود هوشیار هدفی داشته است. امّا اگر ارادهی آزاد را با این تعریف قبول کنیم که هیچ علّت و سبب فیزیکی نمیتواند افعال انسان را توضیح دهد و فعل انسان معلول هیچ گذشتهی جبری نیست بلکه صرفاً از ارادهی آزاد او نشأت میگیرد و خداوند نیز از خلقت جهان و انسان چنین هدفی داشته است، قبول این امر باعث میشود که حتّی اگر ما همهی علّتهای فیزیکی را هم بشناسیم باز هم جایی برای فعل این موجود با ارادهی آزاد در نظر بگیریم. بنابراین اگر ارادهی آزاد را جدّی بگیریم گویا حفرههایی ایجاد میکنیم که میتواند علم خداوند نسبت به آینده را به چالش بکشد.
اگر فرض کنیم هدف خداوند از خلق یک موجود هوشیار این بوده است که آن موجود خداوند را بشناسد و در رابطهی با خداوند قرار بگیرد و عاشق خداوند شود، این پرسش مطرح میشود که چرا خداوند چنین هدفی داشته است؟ آیا خلقت چنین موجودی باعث تکمیل وجود خداوند میشود یا خداوند هدفی دارد که انسان میتواند خداوند را در رسیدن به آن هدف کمک کند. پذیرش هر یک از این فرضها مستلزم تأمّل و تجدید نظر در صفات سنّتی خداوند است.
توجّه به مسألهی شرور در بررسی اهداف خلقت
غیر از فروضی که در مورد ارادهی آزاد وجود دارد و در علم الاهی نسبت به اینده تصمیمات موجودات مختار تردید ایجاد میکند، نکتهی دیگری که به نظرم اهمّیّت دارد در مورد مسألهی شرّ است. اگر جهان تا این حدّ تنظیمشده و دقیق است پس چرا این همه شرور در جهان وجود دارد و انسانها درد میکشند؟ وجود این شرور چه نسبتی با هدف خداوند دارد؟ آیا خداوند نمیتوانست هدفش را بدون تحمیل این همه درد و رنج بر آدمیان، برآورده کند؟ اگر صحّت برهان تنظیم ظریف را بپذیریم، میتوانیم بگوییم خداوند از تحمیل رنج و درد بر انسان به دنبال تأمین هدف خودش بوده است. یعنی چون خداوند همه چیز را به طور دقیق تنظیم کرده است پس این دردها و شرور باید هدفی را برای خداوند تأمین کنند.
متالهان متاخر سعی کردهاند پاسخهایی به این پرسشها بدهند. مثلاً میگویند خداوند بی احساس نیست، او ما را خلق کرده است و در غم و شادی ما شریک است. مثلاً اگر الان مردم سوریه در رنج هستند اینگونه نیست که خداوند متعالی اصلاً هیچگونه احساسی نسبت به درد و رنج مردم نداشته باشد، نگران آنان نباشد و فقط از آن بالا و دور نظارهگر آنان باشد. او نیز همراه درد و رنج آنان درد میکشد و اساساً هدف او از خلقت این جهان به این صورت، همین بوده است والاّ موجود هوشیار –همانطور که آقای دکتر ابطحی فرمودند- میتوانست به روشهای دیگری خلق شود و حتماً خداوند موجودات هوشیار دیگری در دست آفرینش خود داشت.
دبیر علمی: آقای دکتر آزادگان اجازه بدهید از حوزهی بحث خودمان خیلی خارج نشویم. بحثهایی مطرح شد و نظرات موافق و مخالف تبیینخواهی نیز بررسی شد و ما با این فرض که تبیین لازم است بحث را ادامه دادیم. امّا اینکه این تبیینها طبیعتگرایانه باشد یا غیرطبیعتگرایانه، به نظرم چندان روشن نشد. نظر آقای دکتر صفاییپور این بود که طبیعتگرایان نمیتوانند از نظریّهی جهانهای متعدّد دفاع بکنند امّا شما معتقد بودید که این نظریّه با طبیعتگرایی منافاتی ندارد.
بحثی که به نظرم الان بهتر است دنبال شود این است که آیا تبیین غایتگرایانه تبیین بهتری است یا خیر؟ و اگر تبیین بهتر است دلیل برتری آن چیست؟ امّا ظاهراً نکاتی که شما مطرح میکنید ناظر به این است که کسانی که با طرح تبیینهای غایتگرایانه پای خدا را به میان میکشند، باید پرسشهای دیگری را نیز پاسخ دهند و با چالشهایی مواجه هستند که شاید اختصاصی هم به برهانهای غایتگرایانه نداشته باشد، بلکه هر کس که به وجود خداوند اعتقاد دارد باید بتواند وجود شرّ را تبیین کند.
دکتر آزادگان: خیر، بحث من ناظر به برهان شرّ به صورت کلّی نیست، بلکه من میگویم وقتی شما از برهان تنظیم ظریفصحبت میکنید بحث شرور برای شما پررنگتر میشود. گاهی گفته میشود شرور وجود دارد، خداوند هم وجود دارد بعد شروع میکنیم در مورد برهان شرّتیودیسه میدهیم و میگوییم خداوند دلیلی برای این کار داشته است. امّا در مورد برهان تنظیم ظریف نمیتوانیم به راحتی بگوییم دلیلی داشته است، باید دلیلی داشته باشد که با تنظیمی که انجام داده و هدفی که از آن تنظیم دقیق داشته است مطابق باشد. صرفاً نمیتوانیم بگوییم که هدف خداوند تحقّق موجود با ارادهی آزاد بوده است. گاهی میگوییم خداوند برای پیشرفت انسان این کار را انجام داده است و در واقع جهانی که در آن شرور وجود داشته باشد برای انسان محاسنی دارد و باعث رشد او میشود. امّا گاهی میگوییم خداوند تنظیمی انجام داده و هدفی داشته از اینکه من در این جهان با این شکل خاصّ باشم و رنجی متحمل شوم. در این صورت شرور و سختیها هم به هدف خداوند باز میگردد.
دبیر علمی: بحث بر سر این است که ممکن است ما در یک گام به این نتیجه برسیم که تبیینهای غایتشناسانه لازم است. امّا شما میگویید کسانی که این عقیده را دارند باید مشخّص کنند که غایتی را مدّ نظر دارند و به پرسشها و چالشهای مطرح شده پاسخ دهند. ظاهراً آقای صفاییپور معتقدند که تبیینهای غایتشناسانهی اصل آنتروپیک بهترین تبیین هستند. اینطور نیست آقای صفاییپور؟
دکتر صفاییپور: نظر شخصی خودم را مطرح کنم؟
دبیر علمی: خیر، منظورم این است که شما به دنبال بررسی ادلّهی موافقان تبیین غایتشناسانه هستید.
دکتر صفاییپور: ایدهی شخصی من این است که اینگونه جلسات بیشتر برای الهامبخشی و معرّفی سرنخها است و هر بحثی استدلالهای ریز بسیاری دارد که هر یک باید در جای خودش بحث شود. به همین دلیل من با بحث آقای دکتر آزادگان موافقم. زیرا ایشان سعی میکنند بحث را پیش ببرند. اگر انسان را هدف خداوند از این تنظیم دقیق و ظریف بدانیم تازه باید به قول راسل جوان توضیح دهیم که مگر انسان چه گل سرسبدی است که خداوند این همه کهکشانها را طیّ 13 میلیارد سال به هم بپیچدتا موجودی خلق شود که طبق قول فرشتگان در قرآن اینقدر جنایتکار و خونریز است و در زمین فساد میکند. راسل میگوید این مثل آن است که پیرمردی آرام آرام برای تو قصّه بگوید و شما حدود 10 ساعت پای سخنان او بنشینی و در نهایت ببینی که داستان او هیچ معنایی نداشت و هیچ اتّفاقی خاصی هم در آن نیفتاد.
فکر میکنم ایدهپردازیهای آقای دکتر از اینجا شروع میشود که به فرض هدف این تنظیم ظریف را موجود هوشمند و آگاه بدانیم و مصداق آن را هم انسان در نظر بگیریم. امّا این موجود که عملکرد چندان موفّقی ندارد و کارنامهی او پر از نمرههای تک مادّه است. آقای دکتر سعی میکنند که از این موضوع پلی به مسألهی شرور بزنند تا نسبت آن را با غایتمندی جهان بررسی کنند. همانطور که در مطلع کلامشان هم فرمودند در واقع در اینجاست که میتوان مفهوم جدیدی از خداوند را تصوّر کرد که با آن مفهوم سنّتی که در فضای فرهنگی خود ما هم وجود دارد، کاملاً متفاوت است. خدایی که گویا احساسات و عواطف دارد، رنج میبرد و ناراحت میشود. در واقع این نوعی کلام جدید[۳۹] است که در طیّ یک مرحلهی کلام فلسفی به یک الاهیات فلسفی جدید میرسد.
دبیر علمی:بهتر است به برهان جدید بپردازیم و پرسشهایی را که خودتان هم مطرح کردید پاسخ دهیم: برخی معتقدند که اصل آنتروپیک برهان جدید است امّا برخی دیگر معتقدند که فقط تقریر جدیدی از برهان پیشین است. فقط من دو نکته را خدمت حضّار محترم عرض کنم: با توجّه به اینکه فقط حدود 20 دقیقه از وقت باقی مانده است پیشنهاد میکنم اگر پرسشی دارند آماده کنند تا بپرسند. همچنین لطفاً فرمهای ارزیابی را هم پر کنید و تحویل دهید.
دکتر صفاییپور: من باز هم تأکید میکنم مباحثی که من در این جلسه مطرح کردم گرچه شاید در ایران جدید باشد امّا در فضای بینالمللی بسیار قدیمی است. امّامباحثی را که آقای دکتر آزدگان ایدهپردازی کردند و نکاتی از آن را گفتند نظیر بحث ارادهی آزاد بشر و رابطهی آن با علم الاهی، بحث تبیین متفاوتی بر مسألهی شرور و حضور خداوند در رنجهای بشر، مباحثی هستند که در فضای بینالمللی نیز جدید است و میتوان برای هر یک جلسات جداگانهای را ترتیب داد.
پاسخ به پرسشها
دبیر علمی: اگر پرسشی هست بفرمایید.
یکی از حاضران: بین اومانیسم و اصل آنتروپیک چه رابطهای وجود دارد؟
دکتر صفاییپور: هیچ رابطهای وجود ندارد. اومانیزم در بافت دیگری مطرح شده است. اگر از ابتدای جلسه حضور داشتهاید گفتیم که این انسانمداری در فضای علم مطرح شده است، به این معنا که آیا برای تبیین بهتر کیهان و هستی نقش مرکزی برای جایی از کیهان قائل باشیم یا نباشیم؟ همانطور که در ابتدای جلسه هم عرض کردم اینجا فقط بحث بر سر انسان نیست بلکه بحث ناظر[۴۰] است. یعنی آیا در این منظرهی کیهانی جایی را ناظر هوشمند[۴۱] در نظر بگیریم یا نه؟ و کدام یک از این فرضیّهها (وجود یا عدم وجود موجود هوشمند) به ما کمک میکند که تبیین بهتری از واقعیّت ارائه کنیم و این هیچ نسبتی با فضای بحث اومانیزم ندارد.
یکی از حاضران:بهتر است تبیین هر مسأله را به متخصّص آن واگذار کنیم. علم باید تبیین مسائلی نظیر این بحث را به فلاسفه واگذار کند.
دکتر صفاییپور: این تفکیک شما مبتنی بر این است که گویا برای فیزیک و فلسفه هر یک ذات جداگانهای دارند. چنین تقسیمبندیهایی پسین از تجربیّات بشر هستند. وقتی من در حال نظریّهپردازی در حوزهی فیزیک هستم، نمیدانم که الان فیلسوف هستم یا فیزیکدان. اگر به ادبیات فلسفهی علم نگاهی بیاندازیم به واقع به ما نشان میدهد که وقتی در حال انجام یک آزمایش کوآنتوم هستیم، در مرز بین تجربه و تعقّل قرار داریم و نمیتوانیم نقش آزمایش و تجربه را از نقش فلسفه به عنوان یک علم عقلی جدا کنیم، اینها در هم تنیده هستند. همانطور که عرض کردم اگر به لحاظ تاریخی هم نگاه کنیم میبینیم که این بحث در میان فیزیکدانان مطرح شده است. این پرسش اولاً و بالذّات پرسش علمی بوده است. اینکه من مثلاً اگر میخواهم آیندهی جهان را پیشبینی کنم این فرض را مبنای کار خودم قرار دهم یا فرض دیگر را –خواه هر دو فرض شواهد تجربی داشته باشد یا نداشته باشد-.
نکتهی آخراینکه من فکر میکنم اتّفاقاً سرشت تولید تفکّر و علم هم اینگونه است. یعنی به نظر من این تفکیکها معطوف به تولید علم نیست. اگر ارسطو ارسطو شد به خاطر این بود که خودش شخصاً هم طبیعیّات را گفته است و هم متافیزیک و مابعدالطّبیعه را، بوعلی سینا هم همینطور. اتّفاقاً این تفکیک مانع زادوولدها و گفتوگوهای صریح و جدّی است و تبدیل به زبان خصوصی میشود به طوری که دانشمندان زبان فلاسفه را نمیفهمند و فلاسفه هم زبان دانشمندان را نمیفهمند. در عین حال قبول دارم که بعضی مباحث ذات فلسفی دارند.
دبیر علمی: البتّه باز هم میتوانیم با صحبتهای دوستمان اینطور همراهی کنیم که بگوییم مباحث کیهانشناسی فیزیک پرسشی را مطرح کرد که به تدریج به مباحث فلسفی نزدیک شد و در حال حاضر فلاسفهی دین درگیر آن هستند.
یکی از حاضران: من با اینکه نظرات آقای سروش را قبول ندارم و نقدهایی بر آنها دارم، امّا باید بگویم که ایشان در یکی از کتابهای خود محدودهی علم و فلسفه را از هم تفکیک کردهاند و مباحث آن بسیار جالب است. من فکر میکنم چه بخواهیم و چه نخواهیم در طول تاریخ این دو از یکدیگر جدا بودهاند و در بعضی مسائل ترابط و همپوشانی داشتهاند و به هم کمک میکردهاند.
یکی از حاضران: ضمن تشکّر از اساتید محترم، خواهش میکنم در مورد جهانهای متعدّد و موازی بیشتر توضیح دهید. عمدتاً روی این مسأله تأکید دارم که آیا تبیینهایی که فیزیکدانان در مورد این جهانها ارائه میکنند صرفاً طبیعی است یا تبیینهای فراطبیعی هم وجود دارد. آیا میتوان بین مباحث فیزیکی و مباحث ماوراء طبیعی در مورد تبیین جهانهای موازی پلی برقرار کرد یا خیر؟
دکتر صفاییپور: سناریوهای مختلفی در مورد جهانهای متعدّد وجود دارد: جهانهای موازی، جهانهای کوآنتومی –که در یک افتوخیز کوآنتومی به وجود میآیند و مدل ریاضی آن بحثهای تخصّصی خاصّ خود را نیاز دارد و از تخصّص من خارج است امّا در حدّ کلّیّاتی میدانم که تقسیمبندیهایی دارد-. برای توضیح این مطالب میتوانیدبه هر کتابی که به صورت درآمدگونه در این حوزهها نوشته شده باشد مراجعه بکنید. این نوع کتابها بسیارند و انتشارات مازیارهم چندین کتاب در این زمینه ترجمه کرده است.
امّا در مورد پرسش دوم باید بگویم که تبیینهای فراطبیعی در مورد هر مسألهای که مطرح شوند چنین پرسشی را به دنبال خود خواهند داشت. در مورد جهانهای متعدّد هم اگر تبیین فراطبیعی ارائه کنیم این پرسش مطرح میشود که تبیین طبیعی آن چیست؟ آیا تبیین طبیعی کنار زده شد؟ ولی من معتقدم که این پرسشها پرسشهای اصلی نیستند. پرسش اصلی این است که از آنجا که در علم مجموعهای از مفاهیم نظری[۴۲] داریم و تمامی این مفاهیم نظری مشاهدهپذیر نیستند، همین امر ما را مجاز میکند که گاهی اوقات در مرز بین مشاهده و نظریّه در علم مفاهیمی نظیر الکترون که به واقع و به آن معنایی که من اکنون این میز را مشاهده میکنم، مشاهدهپذیر نیست، یا مفهوم ژن را بپذیریم. به همین معناست که آقای دکتر میفرمایند ممکن است کسی طبیعتگرا باشد امّا این به معنای فیزیکالیست بودن آن شخص نیست. بلکه ممکن است قائل به مفاهیم باشد که ماهیّت آنها نظری است.
یکی از حاضران: عذرخواهی میکنم چون من اطّلاعات کاملی در مورد بحث جهانهای موازی ندارم، پرسشم این است که با توجّه به تخصّصتان توضیح دهید که آیا تبیینهای ارائه شده از جهانهای موازی، این جهانها را به عنوان جهانهای طبیعی معرّفی میکنند؟
دکتر صفاییپور: بله.
یکی از حاضران: آقای دکتر گلشنی مباحثی را مطرح کرده بودند پیرامون اینکه در تبیینهای جدید فیزیکدانان معاصر مرز میان فیزیک و متافیزیک در حال شکسته شدن است، به نظر شما آیا این فرض ممکن هست که بتوانیم بعضی از جهانهای موازی را همان جهانهای درهم فرورفته و محاط بر هم بدانیم که در فلسفهی اسلامی با عنوان عالم طبیعت، عالم مثال و عالم عقل مطرح میشوند؟
دکتر صفاییپور: نمیدانم نقل قولتان درست است یا نه، ولی من آن تعبیر را تعبیر دقیقی نمیدانم. من اینطور میگویم که نه در فیزیک معاصر بلکه در فیزیک قرن بیستم یعنی دههی ۱۹۳۰ این بحث مطرح شد که شکاف بین عین و ذهن فرو میریزد –نه شکاف بین فیزیک و متافیزیک-. در واقع بحث اینگونه میشود که آیا آن چیزی که من در آزمون شکاف در مکانیک کوآنتوم مشاهده میکنم، آیا آن چیزی است که میخواهم مشاهده کنم یعنی ذهن واقعیّت را تحدید میکند یا واقعیّت با من سخن میگوید؟
به نظرم این انطباقها بسیار دشوار است، زیرا این تعابیر و کلمات اساساً در بافتهای کاملاً متفاوتی تولید شده است و اساساً زمینهها و کارکردهای متفاوتی دارند و اتّصال اینها به نظر من ادّعای بسیار سنگینی است و به دلایل محکمی نیاز دارد.
دکتر آزادگان: اولاً جهانهای متعدّد ربطی به جهانهای ممکن[۴۳] متافیزیکی ندارد. جهانهای متعدّد به این معناست که مثلاً پارامترهای گرانش تغییر کند و هر پارامتری که تغییر کند جهانهای موازی با این جهان را میتواند به وجود آورد که البتّه اینها قوانین خود را دارد. جهان ممکن متافیزیکی یعنی اینکه من خودکاری را که الان در دست راستم دارم به دست چپم بدهم، در این صورت یک جهان ممکن متافیزیکی ایجاد میشود و این هیچ ارتباطی با جهانهای متعدّد ندارد.
سخن دکتر گلشنی این است که ما در انتخاب قوانین حاکم بر ریاضیات جهانهای متعدّد، ناچار به انتخاب تئوریهای متافیزیکی میشویم، مثلاً اینکه اصل علّیّت را بپذیریم یا نپذیریم و یا اصل آنتروپیک را بپذیریم یا نپذیریم انتخابهای متافیزیکی ما هستند که در تصمیمگیری برای پذیرش تئوری ریاضی حاکم بر جهانهای متعدّد به ما کمک میکند. هر چند که تبیینهای مختلفی از جهانهای متعدّد وجود دارد، امّا اینکه کدام تبیین را انتخاب کنیم به متافیزیک ما بر میگردد.
دبیر علمی: چون وقت بسیار محدود است یکی دو پرسش دیگر را مطرح میکنیم.
یکی از حاضران: ضمن عرض تشکّر، دو پرسش کوتاه مطرح میکنم: ۱- مقدار بُرد این ثوابت چهارگانه به لحاظ معرفتی چقدر است. مثلاً شما فرمودید تیری را که قسمتی از مسیر را رفته است میتوان به ابتدای انفجار باز گرداند، این برد در آینده تا کجا پیش میرود. عرض من این است که در فیزیک نمیتوانیم عمر انسان را با عمر جهان مقایسه کنیم و بگوییم حیات انسان در اواسط عمر جهان شکل گرفته است و همیگونه ادامه پیدا خواهد کرد. بنابراین اصل آنتروپیک چیزی را ثابت نمیکند که ما بخواهیم بر اساس آن بگوییم این جهان آمد که به حیات انسان منجر شود.
دکتر صفاییپور: توجّه داشته باشید که برهان ما پیشینی نیست که نتایج ضروری و همیشگی داشته باشد بلکه پسینی است. ما گفتیم فعلاً که ما اینجا هستیم و بسیاری از امور هم با میل و طبع ما مطابقت دارد و به قول مدافع این برهان گویا ما نظرکرده[۴۴] هستیم.صدها میلیون سال فقط شهابسنگ به زمین میخورد به طوری که آهن روی کرهی زمین وجود نداشت و مقدار بسیاری از آن از همین شهابسنگها به دست آمده است. فرض کنیم همین شهابسنگها هست و نیست ما را به باد فنا دهند در این صورت دیگر اصل آنتروپیک به چه کار ما میآید؟ پاسخ این است که این برهان یک برهان پسینی و مبتنی بر تجربه است و در آن صورت این اصل و برهان اصلاً قابل طرح نخواهد بود. ولی در حال حاضر مدافعانی وجود دارند که این دلیل را نه دلیلی در کنار سایر دلایل بلکه اقوی دلیل میدانند. اشکالات بسیاری به برهانهای پیشینی وارد میکنند و از بین برهانهای پسینی هم این برهان را که شما اینطور به آن اشکال وارد میکنید و محدودیّتهای آن را بیان میکنید، قویترین برهان میدانند.
دبیر علمی: اگر اجازه بدهید آخرین پرسش هم مطرح شود.
یکی از حاضران: بر اساس این نظریّه آیا ما واقعاً شناخت کاملی نسبت به جهان پیرامونی پیدا کردهایم که حالا به دنبال جایگاه انسان میگردیم یا نه بر اساس فرمایشات شما با شناخت محدودی که تاکنون به دست آوردهایم میخواهیم جایگاه انسان را پیدا کنیم؟ به نظرم این مسأله بسیار مهمّ و تأثیرگذار است. پرسش دیگر اینکه آیا این نظریّه تعریف جدیدی از زمان ارائه میکند؟
دکتر آزادگان: فکر نمیکنم نه این نظریّه و نه هیچ نظریّه یا فرد دیگری ادّعا کرده باشد که جهان را کاملاً شناخته است.
دبیر علمی: بحث بر سر این است که نظریّاتی که در این زمینه مطرح شد چنین ادّعا میکنند که از ثانیههای آغازین انفجار بزرگ تا کنون را تبیین بکند. حال بحث بر سر این است که چطور این ثوابت این توانایی را برای ما به وجود میآورند.
دکتر صفاییپور: این بسیار مهمّ است که ببینیم این بحثها در چه فضایی مطرح میشوند. این بحثها در فضای عقلانیّت علمی[۴۵]یعنی عقلانیّتی که برای علم اهمّیّت قائل است، ارادهی معطوف به علم دارد و علم را پیشبینیکننده و رهاییبخش میداند مطرح میشود. بنابراین روششناسی علم به عنوان عینیترین موضوعی است که ما میتوانیم در مورد آن صحبت کنیم چون در حوزههای دیگر آشفتگی بسیار بیشتر میشود، ولی علم به خاطر عینیّتی که دارد و روششناسی آن یکی از مبانی محکم عقلانیّت علم و تفکّر جدید است، باعث میشود که این مباحث در آن شکل بگیرد. البتّه خود عقلانیّت علمی به دستاوردهای علمی شکّ دارد و این دستاوردها را بر اساس معیارهایی ارزیابی و نقد میکند. فیلسوفان علم بحثهایی بر سر چیستی روش علمی[۴۶]، تأیید و ابطال دارند، امّا باز هم این شکّاکیّت در درون خود علم است.
دبیر علمی: از حضور حضّار محترم بسیار تشکّر میکنم.
دکتر صفاییپور: دقیقاً بحث بر سر همین است. مدافعان میگویند اگر میخواهید در علم موفّق باشید باید تبیین غایی را وارد کنید. نیگل اخیراً تا حدودی از موضع قبلی خود دست کشید و قائل شد به اینکه تبیین تکاملی برای پیدایش حیات کافی نیست و باید تبیین غایی را نه در حدّ خداباوری ولی تا یک حدودی بپذیریم. امّا مخالف میگوید هنوز تبیین علمی بسنده است و نیازی به استفاده از تبیین غایی نیست.
دبیر علمی: از حضّار محترم و اساتیدی که رنج سفر را متحمّل شدند بسیار تشکّر میکنم. من دیگر فرصت خلاصه کردن بحث را ندارم و همگی شما را به خداوند مهربان میسپاریم. إن شاء الله در برنامهی بعدی شاید بتوانیم نتایج اصل آنتروپیک را با فرض اینکه بهترین تبیین است و میتواند به خدای متشخّصی منتهی شود بررسی کنیم و اینکه متألّهان، متکلّمان و فلاسفه چه پرسشهایی را باید پاسخ بدهند.________________________________________________________
[۱]. setting principle[2].teleological design argument[3].new design argument or modern design argument[4].naturalistic[5].center[6].hot topic[7]. analogy[8].best explanation[9].Carbon BasedLife[10].naturalistic[11].chance[12].theism[13].to save the phenomena[14].Tidy Explanation[15].thought experiment[16].Atheist[17].observation _selection effect[18].consciousness[19].multiverse or multi universe[20].personal[21].state[22].super natural explanation[23].natural explanation[24].God; failed hypothesis[25].Carbon based life[26].natural explanation for anthropic coincidences[27].silicon[28].ad hoc[29].modern science[30].God of the gaps[31].scientific causation[32].superman[33].teleological design argument[34].traditional[35].transcendent[36].impassible[37].free will[38].deterministic[39].new theology[40].observer[41].intelligent observer[42].theoretical concepts[43].possible worlds[44].privilege[45].scientific rationality[46].scientific method
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰