حدوث و قدم و کیهان شناسی جدید، نقد دیدگاه هاوکینگ
۲۰۱۷-۱۰-۲۱ کارشناسان:حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبّاسی، دکتر میثم توکّلیبینا و علیرضا جلالیفر دبیر علمی : دکتر سیّد محمّدتقی موحّد ابطحیزمان: 1395/12/19دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین السّلام و الصّلوه علی سیّدنا محمّدٍ و علی آله الطّیّبین الطّاهرینخدمت عزیزان حاضر در جلسه عرض سلام و خیر مقدم دارم. دوستان محترم حتماً میدانند که مجمع
۲۰۱۷-۱۰-۲۱
کارشناسان:حجت الاسلام و المسلمین دکتر عبّاسی، دکتر میثم توکّلیبینا و علیرضا جلالیفر
دبیر علمی :
دکتر سیّد محمّدتقی موحّد ابطحیزمان: 1395/12/19دبیر علمی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین السّلام و الصّلوه علی سیّدنا محمّدٍ و علی آله الطّیّبین الطّاهرین
خدمت عزیزان حاضر در جلسه عرض سلام و خیر مقدم دارم. دوستان محترم حتماً میدانند که مجمع عالی حکمت اسلامی بنا به توصیهی مقام معظّم رهبری شکل گرفت و تحت اشراف حضرات آیات جوادی آملی، سبحانی و مصباح اداره میشود. یکی از برنامههایی که به صورت مرتّب در مجمع برگزار میشود، بررسی مناسبات فیزیک، فلسفه و کلام است. تا به حال مباحث مربوط به مادّه و انرژی در فلسفه و فیزیک بحث شده است. جلسهی قبل هم، در ارتباط با اصل آنتروپیک و غایتمندی عالم برگزار شد و در این جلسه قرار است درباره “حدوث و قدم در کیهانشناسی جدید” بحث کنیم.
همانطور که میدانید مباحث فیزیکی در حوزهی کیهانشناسی و بعد از آن در حوزهی مباحث فلسفی و الاهیّاتی دلالتهایی دارد. اگر ما در حوزهی فیزیک در سطح فیزیک کلاسیک باشیم، یا اینکه نسبیّتی بیاندیشیم یا کوآنتومی یا نسبیّت کوآنتومی، تلقّی خاصّی از کیهان به دست میآوریم و این تلقّی در حوزهی فلسفه و کلام دلالتهایی خواهد داشت.
به طور مثال وقتی نظریّهی انفجار بزرگ[۱] مطرح شد، برای بعضی از الاهیدانان جذّاب به نظر رسید، زیرا احساس میکردند که بحث دربارهی قبل از زمان انفجار بزرگ دلالتهای الاهیّاتی مناسبی از جمله در ارتباط با خالق داشته باشد. امّا در طرف مقابل هم تلاشهایی صورت گرفت تا با دنبال کردن برخی دیگر از نتایج نسبیّت عام انیشتین[۲] بحث ازلی بودن عالم را مطرح کنند. اینکه عالم نقطهی آغاز زمانی دارد یا به لحاظ زمانی ازلی است دلالتهای الاهیّاتی متفاوتی در ارتباط با خالق میتواند به همراه داشته باشد.
همانطور که میدانید آقای هاوکینگ در بحث کیهانشناسی دیدگاههای جذّابی دارد که بسیاری از آنها به زبان ساده در قالب کتابهایی نوشته و اغلب آنها نیز به زبان فارسی ترجمه شده است. بحثی که میخواهیم در این جلسه دنبال کنیم بررسی مناسبات فلسفه و الاهیّات با دیدگاههای مطرح شده توسّط هاوکینگ در مورد پیدایش از عدم است. اینکه هاوکینگ دقیقا چه میگوید؟ و این که آیا خلأ کوآنتومی همان عدمی است که در حوزهی فلسفه و کلام از آن یاد میشود؟ و این که ایده هاوکینگ در ارتباط با خالق و ناظم عالم چه دلالتهایی میتواند داشته باشد؟ و … از جمله مباحثی است که إن شاء الله در این جلسه دنبال خواهیم کرد.
قرار بود ابتدا در خدمت جناب حجّه الاسلام دکتر عبّاسی باشیم که بحث خلق از عدم را در فلسفه و کلام مطرح کنند و بعد از محضر آقایان دکتر توکلّیبینا و جلالیفر استفاده کنیم تا مباحث مربوط به تئوری هاوکینگ را در مورد کیهانشناسی و خلأ کوآنتومی دنبال کنند. امّا برای آقای دکتر عبّاسی مشکلی پیش آمده و با تأخیر در جلسه حاضر خواهند شد، به همین دلیل ابتدا در خدمت جناب آقای جلالیفر خواهیم بود.
رشتهی تحصیلی جناب آقای جلالیفر فیزیک بوده و ایشان مدّتهاست که در حوزهی مباحث فلسفهی فیزیک پژوهش میکنند. از ایشان میخواهیم تا ضمن اشاره به نظریّاتی که در حوزهی پیدایش عالم مطرح است، جایگاه آقای هاوکینگ را در این حوزه بررسی کنند و اگر در طول زمان در نظریّات آقای هاوکینگ تحوّلی اتّفاق افتاده است به این تحوّلات فکری هم اشاره کنند.
پس از آن در خدمت آقای دکتر توکّلیبینا هستیم تا توضیح دهند که تعبیر پیدایش از هیچ در کیهانشناسی جدید دقیقاً به چه معنا است؟ و آیا میتوان از آن نتایجی در حوزه کلام گرفت؟
إن شاء الله در انتهای جلسه که آقای دکتر عبّاسی تشریف میآورند به این بحث خواهند پرداخت که میان دیدگاههای جدید در حوزهی کیهانشناسی با مباحثی که در فلسفه و کلام اسلامی در حوزهی خلق از عدم مطرح است چه نسبتی وجود دارد؟ اگر واقعاً خلق از عدم انکار شود با بحث عدم وجود خدا چه نسبتی پیدا خواهد کرد؟ و مباحثی از این قبیل که دغدغهی ذهنی دوستان است.
آقای جلالیفر: بسم الله الرّحمن الرّحیم من سعی خودم را میکنم، البتّه کار سختی است. برای اینکه سریعتر سراغ اصل موضوع بروم، از ادّعای هاوکینگ آغاز و سعی میکنم فقراتی را که در آن مطرح شده است تا حدّ امکان توضیح دهم. اگر بعضی قسمتها کمی گنگ باقی میماند طبیعت بحث است، زیرا اگر قرار باشد همه چیز دقیق تبیین شود به زمانی بیش از این نیاز است. به هر صورت در همین ابتدا عذرخواهی میکنم چون مطمئنّاً از بعضی قسمتها به اجمال عبور خواهیم کرد.
ادّعای اصلی هاوکینگ این است که طبق مدلهای فیزیکیای که امروز داریم یا حدّاقل امیدواریم در مدّت کوتاهی به آنها برسیم میتوانیم تبیین کنیم که چگونه ممکن است عالم از هیچ به صورت خود به خودی به وجود آمده باشد.
برای اینکه معنای این عبارت را بفهمیم باید به چند نکته دقّت کنیم:
۱- معنای مدلهای فیزیکی بحث جدّیاست امّا من وارد آن نمیشوم چون احتمالاً آقای دکتر توکّلی راجع به آن توضیح خواهند داد.
۲- به وجود آمدن جهان از هیچ و به صورت خود به خودی. این دو موضوع را در مدلهای فیزیکی موجود توضیح خواهم داد. جهان فیزیکیای که در مورد آن صحبت میکنیم یعنی آن چیزی که به عنوان جهان در فیزیک به آن میپردازیم –جهان به طور عمومی، صرف نظر از اجزاء آن- سه شاخصه و در واقع سه قسمت مشخّص دارد که باید از هم تفکیک شود:
- بستری که جهان در آن اتّفاق میافتد که به آن فضا-زمان میگوییم و در فیزیک جدید آن را با عنوان پکیج فضا-زمان میشناسند. در مورد آن توضیح خواهم داد.
- مادّهی اولیه یا همان مادّهی فیزیکی که رفتارها فیزیکی را انجام میدهد و بر هم کنش دارد یعنی نیرو وارد میکند و نیرو میپذیرد و برای آن اتّفاقاتی میافتد.
- قوانینی که در این بستر و بر این موادّ حاکماند.
از ترکیب این سه آن جهان فیزیکیای که در مورد آن صحبت میکنیم پدید میآید. یعنی اگر میخواهیم جهان فیزیکی را بشناسیم باید:
- بستر را درست درک کنیم و بدانیم که فضا-زمان چیست و چگونه رفتار میکند.
- ماده اولیه را بشناسیم.
- قوانین حاکم بر آن را بشناسیم.
من سعی میکنم هر یک از این فقرات را به نحو بسیار اجمالی توضیح دهم:
۱- فضا-زمان در فیزیک کلاسیک یک مفهوم کاملاً مطلق و تفکیک شده بود به این معنا که یک فضای مطلق وجود داشت. احتمالاً اگر دوستان با مباحث فیزیک جدید قرابتی نداشته باشند در حال حاضر این دیدگاه در ذهنشان وجود دارد و اگر فیزیک جدید را دیده باشند شاید یک قدم جلوتر باشند.
در فیزیک کلاسیک فضا-زمان را از هم جدا میکردند. فضای مطلق سه بُعدی وجود داشت و زمان مطلق، طولها ثابت بود و میتوانستیم مبدأ مختصّات را در آن تغییر دهیم ولی قالب کلی فضا در[۳] این دستگاه قابل تغییر نبود. فقط میتوانستیم محورها را بچرخانیم و مبدأها را جابهجا کنیم یعنی فرمولبندیهای عوض میشد ولی فاصله های فضایی عوض نمیشد. زمان نیز کاملاً مطلق بود یعنی نه امکان برگشت به عقب در آن وجود داشت و نه امکان افزایش و کاهش سرعت آن. هیچ ربطی به ناظر آزمایشگر نداشت و کاملاً از کنترل او خارج بود و مسیر خود را طیّ میکند. فقط میتوانستیم مبدأ آن را تغییر دهیم ولی حتّی جهت آن هم قابل تغییر نبود.
با مقدّماتی که اتّفاق افتاد زمان و مکان وارد نسبیّت شد. به بعضی از این مقدّمات اشاره میکنم: مثلاً فرض کنید در فیزیک کلاسیک که بر پایهی فیزیک نیوتنی بود نتایجی به دست میآوردیم و بحثی به نام الکترومغناطیس هم در فیزیک مطرح بود، وقتی سعی میکردیم این دو را با هم ادغام کنیم اتّفاقات عجیبی میافتاد. من به جزئیّات آن نمیپردازم ولی به هر حال با هم قابل جمع نبودند. اینها و بعضی آزمایشات تجربی انجام شده که با فیزیک کلاسیک مغایرت داشت باعث شکلگیری ایدهای در ذهن انیشتین[۴] شد که به نسبیّت انجامید.
انیشتین پس از پشت سرگذاشتن آن مقدّمات به این نتیجه رسید که ما نباید فضا-زمان را مطلق تصوّر کنیم و نباید آنها را از یکدیگر تفکیک کنیم. یعنی وضعیّت ناظر میتواند بر جریان زمان و نیز بر وضعیّت فضایی نسبت به یکدیگر تأثیرگذار باشد. فرض کنید من فاصلهی زمانی میان دو پدیده را 2 ثانیه اندازهگیری کنم ولی ناظر دیگر با وضعیّت متفاوت همین فاصله را 1/2 ثانیه اندازهگیری کند. یا مثلاً یک ناظر فاصلهی بین دو انفجار در کیهان را 100 سال نوری اندازهگیری کند و ناظر دیگری همین فاصله را 80 سال نوری اندازهگیری کند.
بنابراین با توجّه به اصول نسبیّت که در زمان طرحشان اصول منطقی و معقولی بودند و در اشل علمی نیز تا حدّی تأیید شدند نه فاصلهها مطلق بود و نه زمان. این دو با هم یک پکیج چهار بُعدی تشکیل میدادند. در واقع ما به جای اینکه یک فضای سه بُعدی و یک زمان تک بُعدی مجزّا از هم داشته باشیم، یک فضا-زمان چهار بُعدی داشتیم. در فرمولبندیهای خود فضا-زمان را اینگونه در نظر میگرفتند زیرا میان آنها همبستگی وجود داشت. این مسأله در مورد نسبیّت خاصّ[۵] بود.
تا اینجا ما یک تصوّر چهار بعدی از فضا به دست آوردیم و آن را مانند دستگاه مختصّات دکارتی که یک صفحهی تخت است میدانیم. اگر یک فضای تک بعدی و یک زمان را در نظر بگیریم و بخواهیم آن را در ذهن تصویر کنیم یک نمودار دو بعدی دکارتی خواهیم داشت که یک محور آن مکان است و محور دیگر آن زمان و کاملاً مانند یک صفحهی تخت است. در واقع فضا-زمان چهار بعدی قابل شهود و تصوّر نیست ولی میتوان چنین چیزی را برای آن در نظر گرفت یعنی چیزی که تخت است و کاملاً مانند یک فضای عادی دکارتی رفتار میکند. سپس میتوانیم به این فضای تخت خمیدگی و پیچش را اضافه کنیم و بعضی از رفتارهای فیزیکی را بر این پیچشها و خمشها در فضا مبتنی کنیم.
بنابراین انیشتین در نسبیّت عام همان فضا-زمان چهار بعدی را که در نسبیّت خاص بنیان گذاشته بود خمیدگی و پیچش میدهد و میگوید این خمیدگی که در فضا-زمان –دقّت کنید که این دو را نباید از هم تفکیک کرد- اتّفاق میافتد نشأت گرفته از اموری است. هر جرمی که در یک نقطه از زمان و یک نقطه از فضا قرار دهیم در فضا-زمان اطراف خود (در بستری که در آن قرار گرفته است) تغییرات و خمشهایی ایجاد میکند و این خمش میتواند بر اجرام دیگر تأثیرگذار باشد.
مثال معروف آن این است که ما به جای اینکه فکر کنیم اجرام همدیگر را جذب میکنند بهتر است فکر کنیم که یک شبکهی لاستیکی داریم که وقتی یک وزنهی سنگین روی آن قرار میگیرد این شبکه دچار یک فرورفتگی میشود و اگر جرم دیگری در مجاورت آن قرار گیرد تحت تأثیر خمشی که در فضای اطراف این جرم ایجاد شده، این ذرّه به سمت آن حرکت میکند. بنابراین علّت جاذبه تأثیر جرم بر فضا-زمان اطراف خود و تأثیر فضا-زمان بر جرم دیگر است.
این ایدهای بود که مطرح و فرمولبندی شد و بر هندسهی دیفرانسیل خمیدهخم مبتنی است. محاسبات ریاضی آن تا حدودی پیچیده است ولی ماهیّت بحث و آنچه از نظر کیفی میتوان توضیح داد در همین حدّ است. نتیجهی آن این است که فضا-زمان خود یک عنصر دینامیک است یعنی چیزی که تأثیر میگذارد و تأثیر میپذیرد. این نکته بسیار مهمّ است: “فضا-زمان در نسبیّت عام یک عنصر دینامیک است که تأثیر میگذارد و تأثیر میپذیرد”.
این فضا-زمان خمیده در دل مجموعهای از محاسبات ریاضی قرار میگیرد. در واقع ریاضیاتِ حاکم بر این قوانین است که آن را معرّفی میکند و لزومی ندارد که ما شهود دقیق و کاملی از آن داشته باشیم و در حقیقت چنین شهودی دست نیافتنی است. زیرا حتّی تصوّر و شهود فضا-زمان چهار بعدی هم برای ما غیرممکن است چه رسد به اینکه بخواهیم این فضا-زمان چهار بعدی را خمیده کنیم. برای خمیده کردن آن لازم است آن را حدّاقل در یک بعد پنجم در نظر بگیریم. بنابراین در نسبیّت عام به دنبال شهود آن نیستیم و کسی نمیتواند شکلی را ترسیم کند و بگوید این جهان خمیدهی ما است. بلکه صرفاً مجموعه روابط ریاضی حاکم بر هندسهی خمیدهخم است که ذرّات را هدایت میکند.
داستان فضا-زمان را فعلاً در اینجا متوقّف میکنیم تا نکتهی دیگری را بیان کنم. طیّ رصدهای جدّیای که در ربع اول قرن بیستم صورت گرفت، مشاهده شد که کهکشانهایی که در اطراف ما وجود دارند در حال دور شدن از ما هستند و هر چه از ما دورتر باشند سرعت دور شدنشان هم بیشتر میشود. این مشاهدات به طرح این ایده انجامید که احتمالاً کهکشانها زمانی در کنار هم بودهاند و از یک نقطه نشأت گرفتهاند. این ایده به شکلگیری تئوری انفجار بزرگ منجر شد که تئوری معروفی است و احتمالاً دوستان همگی با آن آشنا هستند. بر اساس این تئوری تمام جرم عالم در یک زمانی در گذشته –تقریباً ۷/۱۳ میلیارد سال پیش- در یک نقطه متمرکز بوده است و بعد در اثر یک انفجار گسترش یافته است.
وقتی مفهوم انفجار بزرگ را در دل نسبیّت عام مطرح کردند مشاهده شد که وقتی جرم فشرده میشود و تراکم و چگالی آن افزایش مییابد –همانطور که گفتیم جرم در فضا-زمان تأثیرگذار است-. وقتی میزان فشردگی این جرم بینهایت افزایش یابد میزان تأثیرگذاری آن بر فضا-زمان هم بینهایت افزایش مییابد. گویا فضا-زمان را کاملاً مچاله میکند. عالم فیزیک این وضعیّت را تکینگی (تکینه بودن) مینامند. تکینه بودن یعنی جایی که پارامترهای فیزیکی در آن آنقدر زیاد میشود که محاسبات و فرمولبندیها به سمت بینهایت میل میکند.
یکی از ملاحظات نسبیّت عام در قبال پدیدهی تراکم اولیه و انفجار بزرگ همین تکینگی بود. تکینگی یعنی نقطهای که در آن بینهایت فشردگی وجود دارد. آنقدر فشردگی در آن بالا است که پارامترهای فیزیکی به سمت بینهایت میل میکند و این به معنای آن است که قوانین فیزیکی اصلاً در آن جواب نمیدهد. خود نسبیّت عام ادّعا میکند که در لحظات نخستین که این درهم تنیدگی شدید وجود دارد اصلاً هیچ قابلیّتی ندارد.
اگر بخواهیم این مسأله را در قالب یک مثال ریاضی بیان کنیم مانند این است که بگوییم و بعد بخواهیم از طرفین تساوی بینهایتها را با هم ساده کنیم. در اینجا بینهایت دیگر ماهیّت عددی نخواهد داشت تا ما با آن رفتار عددی بکنیم. به همین ترتیب قوانین نسبیّت عام نیز عملاً در آن نقطه از بین میرود و قابلیّت عقبرفت را نخواهد داشت.
ذهنیّت اولیّهی آقای هاوکینگ در آثار گذشتهاش این بود که ما به عقب باز میگردیم تا به نقطهی نظیر این تکینگی برسیم که دیگر نتوانیم از آن عقبتر برویم. یعنی قوانین فیزیکی به ما اجازه نمیدهند که از این مرحله عقبتر برویم. بنابراین چیزی به اسم شروع زمان در فیزیک معنایی ندارد و یا حدّاقل براساس قوانین فیزیکی امروز نمیتوان آن را معنا کرد. بنابراین ما باید از جایی شروع به توصیف کنیم. آقای هاوکینگ حدود 15 یا 20 سال گذشته چنین دیدگاهی داشت.
بنابراین در نسبیّت عام ماقبل آن نقطه معلوم نیست چه اتّفاقی افتاده است. ما فقط میدانیم که این فشردگی از یک نقطه وجود داشته و بعد از آن تورّم یا انفجاری اتّفاق افتاده است که باعث گسترش این فشردگی شده است. امّا در هر صورت میدانیم که این فشردگی گسترش یافته است. داستان تورّم داستان بسیار مفصّلی است و تئوریهای کاملاً متفاوتی برای تبیین آن وجود دارد.
بنابراین در فیزیک یک بحث جدّی در مورد خود موضوع فضا-زمان وجود دارد. موضوع دومی که به جهان فیزیکی ما معنا میدهد بحث مادّهی اولیّه است. مادّهی اولیّه همان چیزی است که در فیزیک کلاسیک آن را به اسم جرم میشناختیم. فکر میکنم همهی دوستان بدانند که در نسبیّت خاص میان جرم و انرژی –که انرژی فیزیکی از مفاهیم فیزیک کلاسیک بود- یک همعرضی به وجود آمد و این دو را به لحاظ ماهیّت یگانه و واحد دانستند. به تعبیر دیگر آنها را دو صورت مختلف از یک مفهوم دانستند به گونهای که جرم به انرژی و انرژی به جرم قابل تبدیل است.
من بحث جرم و انرژی را از هم تفکیک نمیکنم زیرا در فیزیک جدید جرم و انرژی به صورت مستقلّ مطرح نیستند. هر دو آنها در واقع مجموعهای از ذرّات هستند که ماهیّت آنها فرق میکند، گاهی به شکل الکترون و گاهی به شکل فوتون ظاهر میشود. وقتی به شکل فوتون ظاهر میشود انرژی، و وقتی به شکل الکترون ظاهر میشود مادّه نام دارد که هر دو می توانند دارای جرم یا انرژی افزوده نسبت به حالت پایه باشند. امّا از لحاظ ماهیّت فرقی با هم ندارند. اگر این همعرضی جرم و انرژی را بپذیریم آن چیزی که جرم و انرژی است همان مادّهی اولیّهی جهان خواهد بود.
مکانیک کوآنتوم نیز در همین قرن بیستم به موازات نسبیّت توسعهی خود را آغاز کرد و سعی کرد تا قوانین حاکم بر مادّه را توصیف کند. مکانیک کوآنتوم اصولی را در نظر گرفت که در آن اصول به جای آنکه ما بتوانیم به پارامترهای مرتبط با این ذرّات به طور دقیق دسترسی پیدا کنیم فقط توضیح احتمالی به دست میآوردیم. مثلاً فیزیک کلاسیک به ما میگفت که اگر بدانیم یک الکترون در زمان کنونی در کجا قرار دارد و سرعت آن به چه میزان است میتوانیم به طور دقیق محاسبه کنیم که در یک ثانیهی بعد در کجا قرار دارد. امّا مکانیک کوآنتوم میگوید اگر در حال حاضر مکان یک الکترون را بدانیم و مقدار سرعت آن را نیز با یک عدم قطعیّت بدانیم باز هم نمیتوانیم بگوییم که آن الکترون در ثانیهی بعد کجاست. تنها چیزی که میتوان در مورد آن گفت این است که با احتمال چقدر کجا میتواند باشد. یعنی تابع احتمالی به ما میدهد که ممکن است وضعیّت آن را در آینده مشخّص کند.
بنابراین ماهیّت مکانیک کوآنتومی یک ماهیّت تصادفی است یعنی فرمولبندی آن اساساً بر پایهی تصادف نوشته شده است. در این پایهی تصادفی مکانیک کوآنتومی رابطه ای به نام عدم قطعیّت وجود دارد. رابطهی معروف عدم قطعیّت هایزنبرگ[۶] در شکل اولیّهی خود به ما میگوید: اگر یک ذرّه داشته باشیم و بخواهیم مکان و اندازهی حرکت (سرعت) آن را به طور دقیق تشخیص دهیم، این کار امکانپذیر نیست. همیشه یک خطای سیستماتیک و نه یک خطای ابزاری وجود دارد –این خطا از آن جهت سیستماتیک است که طبق ادّعای مکانیک کوآنتومی نمیتوان آن را از بین برد-.
اگر بخواهید مکان و سرعت را تعیین کنید حتماً حاصلضرب خطای این دو از یک مقدار بیشتر خواهد شد. این مقدار بسیار کم است (h/2π) این رابطه را رابطهی عدم قطعیّت هایزنبرگ مینامند. رابطهی عدم قطعیّت هایزنبرگ را میتوان با تعبیر دیگر بیان کرد که این تعبیر در بحث ما بسیار سازنده است. آنچه گفته شد با تعبیر مکان و اندازهی حرکت بود، تعبیر دیگری با عنوان انرژی و زمان هم وجود دارد. یعنی اگر زمان و انرژی را در نظر بگیریم، حاصلضرب عدم قطعیّت آنها ( ) از حدّ معیّنی کمتر نمیشود. بنابراین اگر زمان ( ) را به مقدار بینهایت (یعنی یک مقدار خیلی کوچک نه بینهایت ریاضی به معنای حدّی) کوچک کنیم، میتوانیم ( ) بسیار بزرگی داشته باشیم تا حاصلضرب آن دو باز هم از آن مقدار کوچکتر باشد.
بنابراین مکانیک کوآنتومی این اجازه را به ما میدهد که در فضایی که هیچ مادّهی اولیّهای (مادّه-انرژی اولیّه) وجود ندارد برای بازههای زمانی بسیار کوتاه مقداری انرژی داشته باشیم. این همان رابطهی عدم قطعیّت است. پس اگر زمان را کوتاه کنیم عدم قطعیّت به ما اجازه میدهد که در بازهی زمانی بسیار کوتاه یک انرژی ظاهر شود و در انتهای همان بازهی زمانی هم محو شود. در واقع این جریان را در اصطلاح افتوخیزهای کوآنتومی خلأ مینامند. یعنی شما یک فضای خالی دارید ولی در بازههای زمانی کوچک در این فضای خلأ مادّه تولید میشود و از بین میرود و این جریان مرتّب تکرار میشود چون عدم قطعیّت این اجازه را میدهد.
هاوکینگ پیش از ورود به مباحث مربوط به تئوری پیدایش خود، یک تئوری دربارهی سیاهچالهها داشت. سیاهچالهها نقاطی از فضا هستند که تراکم جرم در آنها زیاد است. از آنجا که در نسبیّت عام فضا-زمان خمیده میشود گرانش میتواند بر نور تأثیر بگذارد. یعنی اینطور نیست که نور راه خود را برود و گرانش با آن کاری نداشته باشد. گرانش میتواند نور را خمیده و مسیر آن را منحرف کند. اگر گرانش به اندازهی کافی زیاد و قوی باشد میتواند آنقدر انحراف را تشدید کند که نور اصلاً نتواند از آن ناحیهای که در اصطلاح به آن سیاهچاله میگویند خارج شود. این وضعیّت پدیدهای به نام سیاهچاله[۷] را به وجود میآورد.
تئوری هاوکینگ دربارهی سیاهچالهها عبارت است از اینکه: بنابر همان رابطهی عدم قطعیّتی که گفته شد در حاشیهی سیاهچالهها در فضای خالی انرژی تولید میشود، انرژی تولید شده میتواند در تغییر ماهیّت به ذرّه (به مادّه) تبدیل شود. با ملاحظاتی که در مدل استاندارد ذرّات بنیادین وجود دارد هر گاه انرژی به مادّه تبدیل میشود باید یک جفت ذرّه به وجود بیاید که اصطلاحاً به آنها مادّه یا پادمادّه میگویند.
اتّفاقی که رخ میدهد این است که در یک بازهی زمانی کوتاه انرژی ظاهراً به صورت خودبهخود و از هیچ در فضا تولید میشود. سپس انرژی به ذرّه یا پادذرّه تبدیل میشود و در مرحلهی بعد ذرّه یا پادذرّه دوباره به انرژی تبدیل میشود و سپس انرژی محو میشود و تمامی اینها در همان بازهی زمانی رخ میدهد. حال در همین بازهی زمانی بعضی از ذرّات به سمت بیرون یعنی دقیقاً در مرز سیاهچاله قرار میگیرد و بعضی از ذرّات به داخل سیاهچاله میروند و نمیتوانند بازگردند و اصطلاحاً به دام سیاهچاله میافتند. هم ذرّات بیرونی و هم ذرّات درونی مقداری جرم و انرژی با خود دارند و طیّ بازهی زمانی مشخّصی انرژی کلّ باید صفر شود. بنابراین ذرّهای که داخل سیاهچاله رفته است باید به نحوی انرژی منفی پیدا کند و این انرژی منفی جرم سیاهچاله را کم میکند. این امر منجر به طرح تئوری تابش سیاهچاله شد که من به نحو بسیار اجمالی آن را بیان کردم.
با اینکه حتّی نور هم نمیتواند از درون سیاهچاله بیرون بیاید ولی مکانیزمی که در خلأ اتّفاق میافتد باعث میشود انرژی و جرم را از دست بدهد. این موضوع پس از مدّتی تعمیم یافت و همین نقطهی کلیدی بحث فعلی ما است.
این ایده در اصل متعلّق به خود هاوکینگ نیست بلکه مربوط به ۱۹۷۳ است که شخصی به نام ادوارد ترایون[۸] نخستینبار آن را مطرح کرد. ادّعای ترایون این بود که اساساً شاید مادّهی اولیّهی لازم برای جهان به کلّی در همین افتوخیزهای کوآنتومی شکل گرفته باشد.
حال اگر بخواهم ربط و نسبت دو موضوعی را که بیان کردم مشخّص کنم باید بگویم ما یک فضا-زمان خالی داشتیم که تخت بود و هیچ انحنایی نداشت. پس از آن در یک بازهی زمانی بسیار کوتاه یک جهش و افتوخیز کوآنتومی اتّفاق افتاد و به نحو خودبهخودی انرژی بسیار زیادی ایجاد شد. این انرژی بسیار زیاد متراکم شد و از تراکم آن مادّهی اولیّهی جهان به وجود آمد.
حال ممکن است این پرسش مطرح شود که آنچه به وجود آمد باید بعد از مدّت زمان بسیار کوتاهی از بین میرفت چرا که گفتیم این انرژی برای بازهی زمانی بسیار کوتاهی قابل ایجاد است.
این مسأله را به نحو دیگری حلّ کردند. اگر دوستان حتّی از فیزیک دوران دبیرستان هم به خاطر داشته باشند در بحث انرژی گرانشی چیزی به نام انرژی منفی وجود دارد. دو ذرّه را در نظر بگیرید، این دو ذرّه نسبت به هم گرانش دارند. اگر یکی را در جای خود نگه داریم و دیگری را بینهایت از آن دور کنیم، آنقدر که بتوانیم اثر آن را نادیده بگیریم، این نقطه را نقطهی صفر فیزیکی مینامیم و میگوییم وقتی ذرّه کاملاً آزاد است گویا انرژی آن صفر است.
هر جسم وقتی رها میشود به انرژی پایینتر تمایل دارد بنابراین به سمت پایین حرکت میکند. وقتی ذرّه را در بینهایت دور قرار میدهیم و فرض میکنیم که انرژی آن صفر است، اگر آن رها کنیم به سمت عقب میآید. یعنی وقتی در این وضعیّت قرار دارد انرژی آن باید منفی باشد. به این ترتیب چیزی به نام انرژی منفی را در فیزیک به این معنا بیان میکنند.
البتّه این نکتهی اساسی را هم متذکّر شوم که این انرژی منفی که در این بحث و در فیزیک کلاسیک مطرح میشود صرفاً یک قرارداد است. زیرا در فیزیک کلاسیک مبدأ انرژی را هر جایی میتوان قرار داد و چون مبدأ انرژی را در بینهایت قرار میدهند به همین دلیل انرژی گرانشی در هر صورتی منفی میشود. ولی در بحثهای کیهانشناسی به آن ماهیّت مطلق میدهند و انرژی گرانشی را واقعاً منفی میدانند.
حال بر میگردیم به همان لحظهی اولی که مادّهی بسیار زیادی در بازهی زمانی کوتاه و چگال ایجاد شد. این مادّهی چگال از یک طرف مقدار زیادی جرم در خود داشت و از سوی دیگر آنقدر فشرده بود که انرژی منفی گرانشی آن میتوانست با آن انرژی مثبت مادّه سربهسر شود به طوری که در واقع عملاً در فضا نه انرژی مثبت داشتیم و نه انرژی منفی. همین مسأله هستهی مرکزی آن چیزی شد که بعداً به انفجار بزرگ انجامید.
بنابراین در تئوری آقای هاوکینگ یک فضا-زمان تخت وجود دارد و افتوخیزهای کوآنتومی و بعد از اینکه این افتوخیزهای کوآنتومی اتّفاق میافتد در بازهی زمانی کوتاهی مادّه ایجاد میشود و در همان بازهی زمانی کوتاه مادّه به ماده چگال تبدیل میشود و این ماده چگال انرژی منفی ایجاد میکند و ترکیب این انرژی مثبت و منفی در واقع همان صفر را دوباره به ما میدهد. در حال حاضر با توجّه به این وضعیّت مادهی اولیّه برای پیدایش عالم وجود دارد.
موضوع سومی که به اجمال از آن عبور میکنم بحث قوانین است. تا اینجا ما فقط بستر (فضا-زمان) و مادّهی اولیّه را داریم و اکنون به قوانین نیاز داریم. بحثهای مفصّلی دربارهی قوانین صورت گرفته است. یکی از مسائل مطرح در این زمینه این است که شاید بعضی از این قوانین در فرآیند ساخته شدن و پیدایش عالم تولید شده باشند. این خود یک مسألهی مهمّی است زیرا گاهی اوقات خداباوران برای اثبات اعتقادات خود موضوع قوانین را مطرح میکنند امّا در مقابل بعضی از فیزیکدانان ملحد معتقدند که خود قوانین هم زاییدهی فرآیند تکامل است.
من این بحث را به اجمال در حدّ یک جمله بگویم: بله، در مدلهای فیزیکی ما بعضی از قوانین در فرآیند تکامل جهان به وجود میآید. ولی همان فیزیکدانانی که این ادّعا را میکنند خودشان قائلاند به اینکه بعضی قوانین پایهای وجود دارد. مثلاً وقتی دو الکترون همدیگر را دفع میکنند ظاهراً این عمل به واسطهی نیرویی انجام میگیرد. در فیزیک جدید نیرویی وجود ندارد بلکه ذرّات هستند که این اثر را انتقال میدهند. آن ذرّهای که این کار را انجام میدهد فوتون نام دارد. یعنی یکی از الکترونها فوتونی به سمت الکترون دیگر پرتاب میکند و الکترون دیگر هم همین کار را میکند. برخوردهایی که بین الکترونها و فوتونهای آنها اتّفاق میافتد باعث میشود که آنها از هم دور شوند. بنابراین ظاهراً قوانین مربوط به الکتریسیته و مغناطیس را ذرّهای به نام فوتون حمل میکند و آن ذره است که میگوید قوانین باید چگونه رفتار کنند.
حال این پرسش مطرح میشود که ماهیّت این فوتون از کجا آمده است؟ در تئوریهای جدید (ابریسمانهای) میگویند ماهیّتی درون فوتون وجود دارد و در واقع قوانین در دوران پیدایش باعث شدهاند که فوتون چنین رفتاری را از خود نشان دهد و چون چنین رفتاری از خود نشان میدهد پس قوانین عالم اینگونه عمل میکنند.
بله، این درست است. قوانین تئوری ریسمان باعث میشود که فوتون اینگونه شکل بگیرد و وقتی اینگونه شکل گرفت –اگر بپذیریم که در ست است- این رفتارها را هم از خود نشان میدهد. ولی مسأله این است که باز هم قانون را حذف نکردیم بلکه قوانین را از روی رفتار فوتون یا کلئون یا ذرّات دیگری نظیر گراویتون یا هر چیز دیگری که در نظر بگیریم که این نیروها را حمل کند، اخذ کردیم و در دل تئوری ریسمان قرار دادیم. یعنی قانون باز هم وجود دارد و فقط برچسب آن را عوض کردیم. در واقع فقط مجموعه قوانین پایهایتری آمده که قوانین جدید از آنها زاییده شدهاند و عمل میکنند.
فقط بحث فضا-زمان و مادّهی اولیّه را در جهان فیزیکی داریم و توضیح دادم که هاوکینگ با چه بیانی ادّعا میکند که مادّهی اولیّه تولید شده است و بحث قوانین را هم مطرح کردیم.
نکتهای که وجود دارد در مورد “هیچ” در فیزیک و در اصطلاح هاوکینگ است. واقعیّت قضیّه این است که این هیچ یک فضا-زمان است یعنی بستری وجود دارد و در آن بستر قوانین کوآنتوم وجود دارند. بنابراین آن چیزی که به آن هیچ میگوید عالم فاقد مادّهی اولیّهی فیزیکی است. در واقع باید جملهی هاوکینگ را تصحیح کنیم، او به جای آنکه بگوید جهان از هیچ به وجود آمده است باید بگوید طبق تئوریهای فیزیکی مادّهی فیزیکی اولیّهی جهان میتواند از هیچ به وجود آید. اگر شما تقریر هاوکینگ را ببینید کاملاً روشن است که منظور او همین بوده است. هر چند در کتاب طرح بزرگ[۹] خود تقریباً موضوع را به اجمال توضیح داده و چندان دقیق بیان نکرده است.
اگر دوستان کتاب را مطالعه کرده باشند کاملاً مشهود است که این کتاب، کتاب علمی و دقیقی نیست و هدف آن صرفاً یک ارائهی رسانهای است. شاید این بهترین تعبیر برای این کتاب باشد. البتّه من من قصد ندارم مراتب علمی ایشان را تخریب کنم. بدون شکّ ایشان فیزیکدان برجستهای است ولی اگر کسی این کتاب را مطالعه کرده باشد کاملاً اذعان میکند که کتاب علمی دقیقی نیست.
اگر کسی بخواهد در این زمینه مطالعه کند کتاب لاورنس کراوس[۱۰] که با عنوان گیتی از هیچ[۱۱] ترجمه شده همان فضا و داستان را بیان میکند امّا قطعاً بسیار پختهتر است.
دبیر علمی: در این بخش از جناب آقای دکتر توکّلیبینا درخواست میکنیم این بحث را مطرح کنند که اگر بخواهیم آنچه در چارچوب فیزیک مطرح شد را صورتپردازی فلسفی کنیم، باید چه معناشناسیای از آن داشته باشیم؟ و چه چارچوب فلسفیای را میتوان تدارک دید تا این مباحث فیزیکی و کیهانشناختی را در آن بگنجانیم؟
دکتر توکّلیبینا: بسم الله الرّحمن الرّحیم.
چون من با آقای جلالیفر زیاد گفتوگو میکنم به رسم سخنرانی کلاسیک صحبت نمیکنیم. از ایشان خواهش میکنم مثل گفتوگوهایی که همیشه با هم داریم در صحبت من دخالت کنند و صحبت خود را خاتمه یافته تلقّی نکنند. من چون معمولاً غیرعادی عمل میکنم، توضیحی در مورد پشت پرده بدهم. وقتی آقای دکتر ابطحی پیام دادند که من بیایم، من چیزی عرض کردم و میخواهم در اینجا آن را به عنوان یک سنّت مورد تأکید قرار دهم.
مشکلی که وجود دارد و خود من هم تقریباً تا ۵-۶ سال پیش به آن مبتلا بودم و بالاخره موفّق به عبور از آن شدم این است که چه در زیستشناسی و چه در فیزیک ـ حتّی من عرض میکنم در علوم انسانی نیز همینطور است ـ این بحثها باید کاملاً به صورت میانرشتهای تعقیب شود. باید افراد متخصّص در بحثها حضور داشته باشند؛ این مباحث کار تیمی است نه فردی. تصوّر غلط من این بود که «گاهی» اوقات اشتباه میفهمیم امّا بعد متوجّه شدم که همیشه اشتباه میفهمیم مگر اینکه پس از بحث خلاف آن ثابت شود.
اینکه ما هنوز کار تیمی را جدّی نگرفتهایم واقعاً در جامعهی ما درد سر بزرگی است. مثلاً وقتی یک بحث فیزیکی مطرح میکنیم حتماً باید در حضور یک فیزیکدان باشد، اگر بحث زیستشناسی مطرح میکنیم همینطور. حتّی من عرض میکنم که در علوم انسانی هم مواردی را که با دوستان جامعهشناس پیش بردم نتایج بسیار متفاوتی نسبت به دیدگاهی که قبلاً خودم پیشفرض میگرفتم به دست آمده است. به همین دلیل از آقای دکتر ابطحی تقاضا کردم و ایشان هم پذیرفتند که ما همانطور که بیرون از اینجا با آقای جلالیفر دائماً هفتهای حدّاقلّ ۵/۱-۲ ساعت بحث و گفتوگو میکنیم همان سنّت را اینجا ادامه دهیم.
این نکتهی بسیار مهمّی است و من از جامعهی حوزوی خواهش میکنم به این نکتهی بسیار بسیار مهم توجّه کنند. من بعضی از سخنرانیهای دوستان را شنیدهام، در عین اینکه سعی کردهاند پخته و کامل توضیح دهند ولی اختلاف فهم از اصطلاحات و مدلسازی دردسر بسیار بزرگی است و این میتواند به جای اینکه به سود توحید تمام شود به آن آسیب برساند. بسیاری اوقات اگر ما مسألهای را از منظر فیزیک یا زیستشناسی بفهمیم مسأله حلّ شده است و در واقع ما تلاش میکردهایم مسأله درست کنیم و آن را حلّ کنیم. در بستر فیزیک کسی که فیزیکدان باشد از تئوری هاوکینگ تئوری پیدایش از هیچ نمیفهمد. آن داستان دیگری دارد و اصلاً توسّط هاوکینگ مطرح نشده است.
من تاریخچهای بگویم و فرمایشات آقای جلالیفر را هم جمعبندی کنم.
اولاً اینکه هاوکینگ تغییر نظر داده است. [مادّه و فضا-زمان را نمیتوان از هم تفکیک کرد. وقتی انفجار رخ میدهد فقط مادّه تولید نمیشود، مادّه و فضا-زمان همه با هم رشد میکنند. اینطور نیست که فضایی وجود داشته باشد و مادّه در آن تولید شود و رشد کند.] نظر هاوکینگ این بود که باید تصوّر یا تخیّل ما از فضا-زمان فاقد تکینگی باشد یعنی مانند مدل استاندارد فیزیک نباشد. وقتی تکینگی نباشد پرسشهای توحیدی هم به طور طبیعی حذف میشود. پرسشهایی نظیر اینکه چطور شد این انفجار در هیچ یا خلأ یا فقدان فضا-زمان اتّفاق افتاد.
هاوکینگ دیدگاه اولیّهی خود را در کتاب تاریخچهی زمان[۱۲] مطرح کرده است و بسیاری از دوستان هنوز در کتابهای خودشان آن دیدگاه را توضیح میدهند در حالی که زمان زیادی است هاوکینگ در این مورد تغییر دیدگاه داده است. آن دیدگاه عبارت است از اینکه فضا-زمان متناهی است ولی مرز ندارد. وقتی مرز نداشته باشد تکینگی و انفجاری هم در کار نخواهد بود. این دیدگاه اولیّهی وی بود که با طرح آن در واقع مسألهی آفرینش جهان یا پیدایش از هیچ را به تعبیر عوامانه دور میزد. به یک معنا براساس این دیدگاه پیدایش از هیچ وجود ندارد. البتّه ظاهراً این تئوری فقط متعلّق به هاوکینگ هم نیست و آنطور که به خاطر دارم نظریّهی هارتل و هاوکینگ[۱۳] است.
تقریباً در همان دوره و حتّی زودتر از بحث هاوکینگ که آن مدل اولیّه را طرح کرده بود، طبق فرمایش جناب آقای جلالیفر در 1973 آقای ادوارد ترایون[۱۴] در مقالهی خود نوشته بود که حتّی به طور طبیعی در خلأ کوآنتومی امکان پیدایش مادّه وجود دارد. این طرح و مدلی بود که آقای ترایون ارائه داد. من به عمد تعبیر طرح یا مدل را به کار میبرم و این سخن هم از هاوکینگ نیست. البتّه همین نظری هم که آقای ترایون براساس فیزیک کوانتومی مطرح کرد و فیزیکدانان بعدی آن را تکمیل کردند هم دربارهی نقطهی آغاز صحبت نمیکند بلکه میگوید در هر لحظهای چنین چیزی امکانپذیر است. یعنی هماکنون هم دنیای کوانتومی در آن لایههای زیرین، دنیای بسیار پرآشوب و پرتنشی است. دائماً در جهشهای انرژی چیزهایی به وجود میآید که ناپایدار است و از بین میرود. او ادّعا میکرد که این ناپایداری میتواند به پایداری بدل شود یعنی امکان پایدار شدن آنها وجود دارد. بحثهای بسیاری در این مورد وجود دارد.
در مرحلهی آخر آقای هاوکینگ در کتاب طرح بزرگ این نظریّه را مقداری تعمیم داد و آن را به نظریّهی پیدایش تبدیل کرد و معتقد شد آنچه که آنان بیش از 30 سال پیش در فیزیک کوانتومی مطرح کرده بودند میتواند نظریّهای در باب پیدایش باشد. در واقع این نظریّهی دوم هم اصالتاً متعلّق به هاوکینگ نیست امّا هاوکینگ نویسندهی خوبی است و به تعبیری کاریزمای خوبی برای ارائهی مباحث فیزیکی دارد؛ به همین دلیل بسیاری از مباحث به نام او تمام میشود. او غیر از اینکه فیزیکدان خوبی است طرحهای رسانهای و نوشتاری خوبی نیز ارائه میکند.
شما در طرح بزرگ شاهد یک نوع بحث علمی، فنّی و فیزیکی نیستید، بلکه نوعی نقّاشی کردن و تصویر گری است و انصافاً تاریخچهی زمان بسیار فنّیتر است. حتّی در تاریخچهی زمان هم وقتی تئوری اولیّه را مطرح میکند چون بسیار مورد نقد فیزیکدانان قرار گرفت در مورد آن تعبیر فرضیّه را به کار نمیبرد بلکه میگوید در حدّ یک پیشنهاد است. این تئوری دوم حتّی شاید در حدّ پیشنهاد هم نباشد بلکه نوعی نقّاشی یا طرح خیالی جالبی است.
آقای جلالیفر در مورد این طرح مفصّل صحبت کردند و من خلاصهی آن را میگویم: در افق سیاهچاله این امکان وجود دارد که در یکی از این افتوخیزهای کوانتومی ذرّه و پادذرّهای که تولید میشود یکی به سمت داخل و یکی به سمت بیرون سیاچاله میرود. با پیدایش انرژی منفی، ذرّه یا پادذرّهای که از سیاهچاله بیرون آمده است پایدار[۱۵] میشود و طبق ادّعای هاوکینگ در فیزیک کوانتومی مادّه میتواند به صورت فیزیکی و بدون نیاز به تبیینهای متافیزیکی یا ماوراء طبیعی از هیچ به وجود آید.-تفاوت نظر هاوکینگ با فیزیک معمول این است که در فیزیک معمول انرژی منفی در نسبت با چیز دیگری معنا پیدا میکند ولی معلوم نیست که حقیقتاً وجود داشته باشد. امّا در نظر هاوکینگ انرژی منفی دیگر نسبی نیست و باید کاملاً واقعی تلقّی شود.
در اینجا من چند نکته را عرض میکنم:
۱- همانطور که فرمودند در تئوری هاوکینگ چندین مشکل وجود دارد:
- مشکلات فیزیکی:
- فقدان شواهد تجربی: تئوری هاوکینگ اصلاً تئوری نیست، حتّی فرضیّه هم نیست. شاید در حدّ یک طرح و یا حتّی پیشطرح باشد و به اصطلاح سیاههای ترسیم کرده است. فاقد شواهد تجربی است و به همین دلیل در جامعهی فیزیکی مقبول نیست و حتّی جدّی گرفته نشده و انتقاداتی به آن شده است. بنابراین اینطور نیست که در جامعهی فیزیکی طرح مقبول و جاافتادهای باشد.
- انرژی منفی: در واقع هاوکینگ در این بحث مجبور شده است انرژی منفی را به عنوان «یک حقیقت» (نه مدلسازی ریاضیاتی) در نظر بگیرد. یعنی حقیقتاً به انرژی منفی قائل شود. تا آنجا که میدانیم این مسأله در فیزیک اصلاً سابقه نداشته و هنوز هم پذیرفتنی نیست و در واقع به لحاظ فیزیکی از نقاط بحرانی بحث هاوکینگ است.
- خلأ (هیچ): نکتهی دیگری که در بحث فیزیکی باید به آن اشاره کرد این است که خلأ در کوآنتوم فیزیک اساساً معنای متفاوتی از آنچه در عرف فهمیده میشود دارد. کما اینکه معنای تصادف در کوآنتوم فیزیک با آن معنایی که در عرف فهمیده میشود متفاوت است.
خلأی که در فیزیک کوآنتومی مطرح است دو مشخّصه را دارد و یکی را ندارد: اول اینکه نقطهی از فضا-زمان است یعنی حتماً در فضا-زمان قرار دارد. دوم اینکه قوانین کوآنتومی در آن برقرار است. امّا فقط مادّه در آن حضور ندارد.
آقای جلالیفر: نکتهای که گفتم دوستان باید به آن دقّت کنند همینجا است. نقطهی فضا-زمانی که آقای دکتر توکّلیبینا هم فرمودند، آن نقطه واقعاً هم تأثیر میگذارد و هم تأثیر میپذیرد. ما قرار است چیزی را عدم بدانیم که هم تأثیر میگذارد و هم تأثیر میپذیرد؟ چنین چیزی در کجای ذهن ما به عنوان یک امر عدمی محسوب میشود؟
دکتر توکّلیبینا: بحثی که هاوکینگ مطرح میکند و در طرح بزرگ میتوانید آن را ببینید داستان بسیار جالبی است. در واقع او در مورد نقطهای از فضا-زمان صحبت میکند که باید قوانین کوآنتومی هم در آن برقرار باشد تا این اتّفاق بیافتد. پس دو مؤلّفه از سه مؤلّفه حضور دارند.
اتّفاقاً اینجا یکی از تعارضهای فیزیکی بحث است. دلیل این مسأله یک مقدار فنّیتر است بنابراین خواهش میکنم توجّه بفرمایید: در حقیقت فضا-زمان در فیزیکی که ما میشناسیم یک مدلسازی است. من اینجا ناچارم در مورد مدلسازی هم صحبت کنم. در واقع مدلسازی در فیزیک به این معنا نیست که دقیقاً در حال توضیح واقعیّت هستیم. مدلسازی به ما کمک میکند تا فیزیک را ریاضیاتی کرده و آن را به مدلی تبدیل کنیم که بتوان در مورد آن صحبت کرد.
وقتی نیوتن در مورد نیرو صحبت میکرد، نیرو بسیاری از مسائل را حلّ میکرد. اگر به خاطر داشته باشید در دورهی دبیرستان با نیرو مسائل فیزیک را حلّ میکردیم. ولی آیا واقعاً دو جرم وقتی در کنار هم قرار میگیرند همدیگر را میکشند و به یکدیگر نیرو وارد میکنند؟ ما فقط رفتار را میبینیم که مثلاً این دو جرم به سمت هم میآیند یا از هم دور میشوند ولی اینکه واقعاً در این بین حقیقتی به نام نیرو وجود داشته باشد چیزی است که فیزیک در مورد آن صحبت نمیکند بلکه صرفاً مدلسازی میکند. به تعبیر من نیرو در این بین یک کلمهی مدلسازانه است. این مسأله بعدها در فیزیک کوآنتوم مورد چالش قرار گرفت. به همین دلیل نیرو را کنار گذاشتند و بحث تبادل فوتونها و بحث در هم تنیدگی را پیش کشیدند و مدل دیگری را برای آن ترسیم کردند.
فضا-زمان انیشتین نیز در واقع یک مدلسازی برای توضیح پدیدههایی است که قبلاً در فیزیک کلاسیک مطرح میشد و جزء پارادوکسهای نظریّه بود و حلّ نمیشد. مدلسازی فضا-زمان مسأله را حلّ کرد و آثار تکنولوژیکی برای ما به ارمغان آورد. GPSهایی که در دست ماست فقط با مدل فضا-زمان انیشتین کار میکند نه با مدل فیزیک کلاسیک نیوتن. ولی از اینجا به بعد دیگر نمیتوان در فیزیک جلوتر رفت که مثلاً بخواهیم بگوییم فضا-زمان در بیرون به عنوان یک حقیقت متعیّن و قابل اشاره وجود دارد. چنین چیزهایی فقط مدلسازیهای ما هستند. تمامی طرحهایی که در این زمینه وجود دارد مختصّاتی دارند که نمیتوانیم بگوییم چنین چیزی واقعاً در خارج وجود دارد.
هر چند هاوکینگ از کسانی است که در آثار خود به شدّت قائل است به اینکه در فیزیک در دنیای مدلسازی قرار داریم و این مطلب را مورد تأکید هم قرار داده است، امّا در عین حال از وضعیّت مدلسازی فراتر میرود و فضا-زمان را یک امر واقعی و متعیّن میداند. اینجا همانجایی است که او پا را از فیزیک بیرون نهاده و مورد اعتراض دیگران واقع شده است.
در اینجا این پرسش مطرح میشود که بر مبنای چه دلیلی میگوییم هاوکینگ فضا-زمان را نه یک امر مدلسازانه بلکه امری واقعی و متعیّن در نظر گرفته است؟ دلیل ما این است که اگر فضا-زمان را واقعی در نظر نگیرد، نمیتواند بگوید قوانین کوآنتومی برقرار است و چنین سخنی اساساً بیمعنا خواهد بود. آیا قوانین کوآنتومی در هیچ برقرار است؟ اصلاً امکان ندارد. زیرا قانون متأخّر از امر واقعی است. وقتی ما روابط بین اشیاء یا اجزاء را میفهمیم در مدلسازیای که از آنها انجام میدهیم میگوییم این قانونِ آن شیء یا پدیده است و در مورد آن برقرار است. ولی اگر آنقدر به عقب بازگردیم که به نقطهی صفر آن پدیده یا شیء برسیم دیگر چگونه میتوان گفت این قانون برقرار است و اصلاً این سخن چه معنایی دارد. تصوّر کنید قانونی در عدم برقرار باشد این اصلاً به چه معنا خواهد بود؟ قانون حتماً متعلَّق میخواهد.
بنابراین هاوکینگ فضا-زمان را امر متعیّن در نظر گرفته است و این در فیزیک یک مسألهی بدیع و حتّی یک بدعت است. زیرا در واقع عبور از وضعیّت مدلسازی در فیزیک است. مدلسازیهایی که ما در نظر میگرفتیم مشکلاتی را حلّ میکرد با این وجود چندان هم قاطعانه صحبت نمیکردیم. تجربهی تاریخی فیزیک و تغییرات آن به همه نشان داده است که تا حدّی قاطع صحبت نکنیم. امّا اگر کسی از این حوزه و حدود خارج شد طبیعتاً کسی نمیفهمد او چه میگوید.
- مفهوم تصادف: در فیزیک کوآنتوم با مفهوم تصادف عرفی بسیار متفاوت است و این نقطهای است که یک باب فلسفی برای ما باز میکند. ابتدا باید بگویم که تقریر هایزنبرگ یکی از تقریرهای کوآنتومی است و ما فقط این تقریر را نداریم. مسألهی کوآنتوم مسألهی پیچیدهای است. تقریر معادله زمان شرودینگر و تقریر معادله مسیر فاینمن نیز در مورد آن مطرح است و تفاسیر مختلفی هم دارد. ما هنوز در مورد پدیدهی کوآنتومی پرسشها و ابهامات بسیاری در فیزیک داریم.
در واقع فیزیک کوآنتومی یک تغییر در مدلسازی است. در فیزیک کلاسیک تمامی روابط مشخّص بود و ما در مدلسازیهای آن از پدیده به نتیجه میرسیدیم. مثلاً میگفتیم یا . اگر شرایط تا برقرار باشد به دست خواهد آمد. تفاوت فیزیک کوآنتومی در همین مدلسازی است که میگوید اگر تمامی عواملی را که میشناسیم در کنار هم بچینیم باز هم نمیتوانیم بگوییم به نتیجه میرسد. معنای تصادف چیزی بیشتر از این نیست. این معنا تا چه اندازه با فهم عرفی ما از تصادف متفاوت است. آنچه در فیزیک کوآنتوم میتوان گفت این است که براساس مشاهدات، آزمایشها و تکرارهای بسیار با احتمال ، و با احتمال ، و… به دست میآید. این مدلسازی نسبت به مدلسازی فیزیک کلاسیک پیچیدهتر است.
این مفهوم تصادف با آن مفهوم تصادفی که افراد عادی میفهمند بسیار متفاوت است. اگر تصادف به معنای یک امر گترهای و بیحساب و بیقانون بود پس اصلاً فیزیکدانان حتّی جناب هاوکینگ باید عالم را بیقانون میدانستند و مطالعات خود را تعطیل میکردند، در حالی که اینطور نیست. اتّفاقاً وقتی فیزیک کوآنتومی را بررسی میکنند به این معناست که آن نظام سادهی درجه اول که قبلاً میفهمیدیم نیست بلکه نظام بسیار پیچیدهتر و چندحالتی و چندوضعیّتی با مکانیسم احتمالاتی مدلسازی شده حاکم است. باز هم تأکید میکنم توجّه داشته باشید که تمامی اینها مدلسازی است. نمیخواهم بگویم که تعلیق واقعیّت کنیم ولی باید حدود و اندازهی فیزیک را به اندازهی خودش متوجّه شویم.
پس از اینکه متوجّه تفاوت مفهوم تصادف در معنای فیزیک کوآنتوم با معنای عرفی آن شدیم باید بدانیم که فیزیکدان نسبت به اینکه حقیقت این تصادف چیست ساکت است. فیزیکدان نفیاً و اثباتاً در مورد اینکه چطور این اتّفاق میافتد صحبت نمیکند. فیزیکدان در مورد آنچه که مردم نوعاً میفهمند که این ذاتاً تصادفی است و هیچ علّتی ندارد اصلاً اظهار نظر نمیکند چون این مسائل در حوزهی فیزیک نیست. حوزهی مدلسازی فیزیکدان این بود که بگوید تصادفی و براساس نظام احتمالاتی است ولی اینکه آیا در واقعیّت هم تصادفی است اصلاً به فیزیک ارتباطی ندارد. اگر بخواهیم ذات پدیده را بررسی کنیم که آیا تصادفی است یا نه وارد عرصهی ماوراءالطّبیعه خواهیم شد. بررسی این مسأله در حدّ آزمایشات تجربی نیست و فیزیک نمیتواند ذاتشناسی کند و اساساً ابزار این کار را ندارد. در فیزیک فقط رفتارشناسی انجام میگیرد و تمامی مقالات در مورد رفتار ذرّات صحبت میکنند.
آقای جلالیفر: اگر کسی معادلات مکانیک کوآنتومی را بررسی کند تمام ذرّاتی که در این معادلات ظاهر میشوند فقط یک مجموعه پارامتر هستند. مثلاً الکترون این x را دارد، سرعت آن این مقدار است، اندازهی حرکت زاویّه این مقدار است و… تمامی اینها یک مجموعه پارامتر و بردار است. این بردار در فیزیک به اسم الکترون شناخته میشود. در عالم فیزیک الکترون مابهازای شهودی ندارد. همه چیز در قالب برداری است که روابطی بر آن حاکم است. جریان مدلسازی که جناب آقای دکتر توکلّی توضیح میدهند دقیقاً اشاره به همین موضوع دارد. یعنی در فیزیک چیزی غیر از مجموعهای از اعداد که معرّف یک شیء فیزیکی است وجود ندارد.
دکتر توکلّیبینا: اصلاً ذرّه در فیزیک به چه معناست و شما چه تلقّیای از آن دارید؟ غیر از مجموعهای از اعداد که میدانهای اطراف یک نقطه را توصیف میکند چیز دیگری در دست ما نیست. اصلاً اینطور نیست که بگوییم میتوان ذرّه مانند یک تیلهِی بسیار ریز تصوّر کرد. اگر بنا بر تصوّر کردن باشد باید نقطهای به شعاع صفر را تصوّر کرد. آیا میتوان چنین چیزی را تصوّر کرد؟ یا فقط باید معادلات آن را نوشت. در این صورت چندان تفاوتی میان میدان و یک ذرّه وجود نخواهد داشت.
آقای جلالیفر: ذرّه با تمامی سادگی عامیانهی خود شاید یکی از پیچیدهترین مفاهیم فیزیک باشد مانند مفهوم فضا-زمان و امثال آن. به راحتی نمیتوان شهودی از آن داشته باشیم، هیچ شهودی. به هیچ عنوان نمیتوان یک تیلهی بسیار کوچک شده را شهودی برای ذرّه در فیزیک کوآنتوم دانست. این شهود کاملاً اشتباه و گمراهکننده است. زیرا یک ذرّه میتواند به اندازهی تمامی عالم توسعه داشته باشد و در عین حال گاهی اوقات ظاهراً رفتار نقطهای از خود نشان بدهد.
دکتر توکلّیبینا: این نکته را کامل کنم که چون معنای تصادف در فیزیک کوآنتوم با معنای عامیانهی آن متفاوت است به همین دلیل ما نمیدانیم که چرا ذرّات چنین رفتار میکنند تنها چیزی که میگوییم این است که رفتار ذرّات اینگونه است. آنچه در آزمایشات مشاهده میکنیم این است که ذرّات با نسبتهای احتمالاتی رفتارهایی را از خودشان نشان میدهند. عجیب این است که این رفتارها رفتارهای همگرایی هستند به این معنا که آنقدر بیضابطه نیستند که جهان به طور کلّی از قانون خارج شود. مثلاً ما در جهان ماکروسکوپیک بر مبنای مجموعهای از قوانین هواپیما میسازیم و ۵۰۰ نفر انسان در آن سوار میکنیم و با آرامش آنها را به هوا میفرستیم. در حالی که اگر واقعاً بخواهیم به حاقّ فیزیک کوآنتومی به معنای تصادفی محض نگاه کنیم، این کار جنایت جنگی است و آن را انجام نمیدهیم.
بنابراین اینکه در مورد فیزیک کوآنتومی صحبت میکنیم در واقع نظام پیچیدهتری است که این نظام پیچیدهتر به سمت فروپاشی و واپاشی نیست بلکه یک نظام قابل اعتمادتری است که ما در جهان ماکروسکوپیک آن در مورد قوانیناش صحبت میکنیم و به آن تکیه و اعتماد میکنیم و اشیاء پدید آمده از آن را در زندگی به کار میبریم. وگرنه من باید در اینکه الان صدای من به شما میرسد هم تردید میکردم.
در اینجا میخواهم این نکته را بیشتر مورد تأکید قرار دهم که حتّی در مورد همین مفهوم تصادف هم محتمل است که هیچ وقت نتوانیم بفهمیم که چرا این رفتار تصادفی است. ممکن است که این موضوع واقعاً از حوزهی فیزیک خارج باشد. محتمل است روزی در اثر پیشرفتهای فیزیک متوجّه شویم که همین رفتارهای تصادفی عاملهایی داشته است که صرفاً به دلیل ناشناخته بودن آنها، آن عوامل را تصادفی نامیده باشیم. چون در واقع ما این طرف دیوار نظارهگر بودیم نمیتوانستیم پیشبینی کنیم که آن طرف دیوار مکانیزمی برقرار باشد.
حتّی احتمال عجیبتر برای فیزیکدان ولی ملموستر برای خداباوران اینکه ممکن است در اینجا واقعاً تعدادی فاعل[۱۶] وجود داشته باشد. زیرا بعضی از فیزیکدانان احساس کردهاند که ظاهراً باید عوامل دیگری در میان باشد. این سیستم همینطوری حلّ نمیشود. رفتارهای ذرّات باید رفتارهای آگاهانه و مختارانه باشد. چون یکی از مدلهای تصادفی همین است. مثل اینکه من در اتومبیل خود در کنار جادّهای توقّف کرده باشم در همان لحظه آقای ابطحی هم در کنار من توقّف کند. ما این وضعیّت را یک وضعیّت کاملاً تصادفی تلقّی میکنیم در حالی که هیچ اتّفاق تصادفی در این بین نیفتاده است. من و او هر دو با اختیار خودمان به آنجا رفتهایم و همه چیز کاملاً مشخّص و معلوم است.
در حال حاضر ما ذرّات را صلب و فاقد آگاهی در نظر میگیریم، البتّه بحث آگاهی در کوآنتوم فیزیک مطرح شده است و واقعاً یک مشکل به حساب میآید. توجیه در هم تنیدگی ذرّات بدون قبول آگاهی واقعاً بسیار دشوار است. ممکن است مجبور شویم علاوه بر عنصر آگاهی، عنصر اراده و اختیار را هم اضافه کنیم و این به اعتقاد اسلامی ما بسیار نزدیک میشود که طبق ظواهر قرآن برای ذرّه ذرّهی عالم فهم، شعور، تسبیح و… قائل هستیم.
عرض من این است که فیزیک اصلاً وارد این حوزهها نمیشود ولی میتواند با همهی اینها قابل جمع باشد. هر چند آنها را اثبات نمیکند ولی نفی هم نمیکند، از اینجا به بعد نفیاً و اثباتاً ساکت است.
نتیجهای که من از این بحث میگیرم این است که اگر فرمایش جناب هاوکینگ را جدّی تلقّی کنیم و فرض کنیم که شواهد تجربی هم به نفع آن فراهم آمد و مشکل تعیّن انرژی منفی را هم حلّ کردیم و توانستیم از مدلسازی عبور کنیم. مشکل تعیّن فضا-زمان را هم حلّ کردیم –فکر میکنم هر کس بتواند هر یک از اینها را حلّ کند نوبل دریافت خواهد کرد. هنوز هیچکس حتّی انیشتین هم به خاطر فضا-زمان نوبل دریافت نکرده است- و به این نقطه رسیدیم که در نقطهای از فضا-زمان براساس قوانین کوآنتومی اتّفاقی میافتد و مادّهای به وجود میآید. امّا این تازه آغاز ماجرا است نه آخر آن؛ یعنی پس از آن تازه این پرسش مطرح میشود که چرا این اتّفاق افتاد؟ چرا این قانون باید وجود داشته باشد؟ قوانین کوآنتومی به اقتضای قانون بودنشان ذاتی نیستند، هیچجا ذاتی نیستند. چرا چنین حادثهای باید رخ دهد؟
ببینید ما فرض کردیم که فیزیک از طریق رفتارشناسی مشاهده کرده است که این اتّفاق میافتد یا میتواند بیافتد امّا پرسش که حلّ نمیشود. این پرسش بزرگ باید به قوّت خود باقی بماند. کما اینکه وقتی ترایون نیز ایدهی خود را برای وضعیّت فعلی ما مطرح میکند باز هم همین پرسش برای آن لحظه و هر لحظهی عالم مطرح است. پرسش این است که “چرا در افتوخیز کوآنتومی مادّه یا ذرّه میتواند تولید شود”. این چراها بسیار عمیق هستند. برای ملموس کردن آن فرض کنیم که من به عنوان یک فیزیکدان کوانتومی در آزمایشگاه نشسته باشم، ناگهان ببینم که ذرّهای تولید شد. من به عنوان یک فیزیکدان و شاهد، این پدیده را ثبت میکنم و ممکن است احتمال آن را نیز اندازهگیری کنم ولی پرسش “چرا” همچنان به قوّت خود باقی است.
اگر هاوکینگ ادّعا کند که فیزیک میتواند پیدایش از هیچ را توضیح دهد –که تا به حال ندیدهام چنین ادّعایی کرده باشد- من آن را سخن خوبی میدانم. فیزیک حدّاکثر میتواند این مسأله را توضیح دهد ولی نمیتواند بگوید چرا؟ فکر میکنم این سخن از کرواس است که میگوید باید حواسمان باشد که در فیزیک فقط در مورد چگونگیها صحبت میکنیم. میگوییم چه چیزی و چگونه در حال اتّفاق افتادن است. حتّی وقتی از ما در مورد چرایی مسأله و اتّفاق پرسش میکنند باز هم به صورت بسیار دقیق در مورد چگونگی توضیح میدهیم. پس حتّی اگر فرض کنیم که تمام این بحث طبق تلقّی نه چندان دقیقی که از آن وجود دارد واقعاً بحث دقیق و اثباتشدهای باشد و یک فیزیک را شکل دهد ولی در نهایت باز هم فیزیک است و فیزیک از یک مرزی نمی تواند عبور کند.
نکتهی پایانی اینکه طبق نظر لناکس[۱۷] ریاضیدان اساساً قانون چیزی را تولید نمیکند. مثلاً قانون اندازهی حرکت یا قانون پرتاب نیوتنی را در نظر بگیرید، آیا صرف وجود این قوانین حرکتی صورت میگیرد یا توپی به سمت سبد بسکتبال پرتاب میشود؟ در مورد قانون افتوخیز کوآنتومی نیز همینطور است. منظورم این است که صرف وجود قانون افتوخیز کوآنتومی تمام مسأله را حلّ نمیکند. ما فقط در حال توضیح دادن هستیم، کار ما نوعی تبیین است. صرفاً درکی داریم و نمیتوانیم بگوییم که آیا درک ما درک کاملی است یا نه.
آقای جلالیفر: لطفاً به این نکته دقّت کنید قانونی که در اینجا مورد بحث است قانون افتوخیز انرژی است. یعنی باید مفهومی به نام انرژی وجود داشته باشد تا افتوخیز بکند. بنابراین حتّی برای فهم این قانون نیاز به اموری دارید که قبل از این قانون وجود داشته باشد. چون ما در مورد قانون بقای انرژی تردید داشتیم و میگفتیم انرژی نمیتواند خودبهخود تولید شود، قانون افتوخیز انرژی میگوید چنین چیزی ممکن است امّا قبل از آن باید به این مسأله توجّه کنیم که در این بین چیزی به نام انرژی وجود دارد. مفهوم انرژی که در حال افتوخیز است از کجا آمده است؟ وجود یا در واقع مفهوم انرژی به هر حال معنایی دارد و باید ببینیم چه کسی این معنا را به آن داده است.
دبیر علمی: از جناب آقای جلالیفر و جناب آقای توکّلیبینا تشکّر میکنم.
دوستانی که در جلسهی قبل با موضوع اصل آنتروپیک حضور داشتند با پرسش پایانی آقای توکّلیبینا که چرا این قوانین به این شکل خاصّ هستند، میتوانند ارتباط برقرار کنند. در جلسهی قبل دیدیم که برای نسبت قوانین و نسبت ثوابت فیزیکی تبیینهای تکاملی مطرح شده است و این داستان داستان بسیار پیچیدهای است که باید با جلسات متعدّد فقط در حدّ طرح مسأله با آن آشنا شویم و بعد در جلسات آموزشی که إن شاء الله مجمع تدارک میبیند این بحثها به صورت دقیقتری دنبال شود.
از جناب آقای دکتر عبّاسی تقاضا میکنم با توجّه به بحثهایی که در مورد کیهانشناسی و پیدایش از خلأ کوآنتومی -که در زبان عرفی به پیدایش از هیچ تعبیر شده است- صورت گرفت، توضیح دهند که این مباحث فیزیکی و کیهانشناسی با آنچه که در سنّت فلسفه و کلام اسلامی تحت عنوان خلق از عدم مطرح است چه نسبتی دارد و مباحث فیزیکی و کیهانشناسی چه پرتوافکنیهایی میتواند بر مباحث فلسفی و کلامی داشته باشد و چه گفتوگوهایی میان ادبیات فلسفی و کلامی با مباحث کیهانشناسی ممکن است صورت بگیرد و دلالتهای آن در حوزهی الاهیات چیست؟
دکتر عباسی: بسم الله الرّحمن الرّحیم سلام علیکم
ابتدا عذرخواهی میکنم که توفیق نداشتم از آغاز جلسه حضور داشته باشم و از مطالبی که دوستان محترم بیان کردند استفاده کنم. کلاسی داشتم که هفتهی قبل هم تعطیل شده بود باید حتماً میرفتم.
از آقای دکتر ابطحی و همکارانی که این موضوع را در دستور کار این جلسهی مجمع عالی حکمت اسلامی قرار دادند سپاسگزاری میکنم. موضوع قابل توجّهی است. موضوع خلق جهان، پیدایش عالم و حدوث جهان از گذشته مورد توجّه خاصّ متکلّمان و فلاسفه بوده است و علم فیزیک بیشتر در سدهها و دهههای اخیر وارد این بحث شده است. امّا الاهیون، متکلّمان و نیز فیلسوفان از گذشته به این موضوع توجّه داشتهاند.
آنچه که معمولاً حدّاقلّ از ظواهر بیانات متون مقدّس استفاده و استنباط میشود این است که جهانی که ما در آن قرار داریم جهان حادثی است. به این معنا که نبوده و بعداً پیدا شده است. این موضوع هم مورد توجّه الاهیون قرار گرفته است و هم کسانی در قالب انتقاد از آن و نفی وجود خالق برای هستی به این ظاهر اشکال کردهاند. به اعتقاد آنان شاید این عالم همیشه بوده است و چه لزومی دارد حدوثی برای آن تصوّر کنیم و بگوییم خلق شده است. طبعاً لازم است که خداباوران استدلالهایی میآوردند و صرف استناد به ظواهر متون کفایت نمیکرده است. لذا دلایلی نیز در این رابطه که چرا ما معتقدیم این جهان مخلوق است مطرح شده است.
متکلّمان اسلامی و مسیحی مخلوق بودن را به معنای فهم عرفی یعنی حدوث زمانی تلقّی کردهاند. از نظر آنان این عالم یک زمانی خلق شده است. گویا زمان ظرف خالی مستمرّی است و قبل از اینکه این جهان ایجاد شود هم وجود داشته ولی در یک نقطهای از آن، عالم با این وضعیّتی که شاهد آن هستیم پدید آمده است. اساساً خلق یعنی این که عالم ایجاد شده، یعنی قبلاً نبوده و بعد بود شده است.
اشکالی که در اینجا مطرح میشود این است که آن زمانی که پیش از پیدایش جهان وجود داشته چیست؟ یعنی واقعاً بدون این جهان و این مادّه زمانی داشتهایم که خودش استمرار، ابدیّت و دوامی داشته است؟ چنین زمانی از کجا آمده است؟
در میان متکلّمان ما تعبیر رایج این است که آن زمان را زمان موهوم میدانستهاند. البتّه این تعبیر با زمان موهوم فیزیک فرق دارد. منظور این است که این زمان یک زمان واقعی که همراه مادّه باشد و ما آن را از مادّه و حرکت مادّه انتزاع کنیم، نیست. هیچ مادّهای حضور ندارد ولی امتداد زمانی جریان دارد. نه مادّهای کنار آن بوده است و نه هیچ موجود دیگری، ولی خود زمان به صورت لولهی مستمرّی که امتداد دارد ولی درون آن خالی است و هیچ اتّفاقی رخ نمیدهد، حضور داشته است. فقط وهم ما میتواند چنین چیزی را تصوّر کند.
این متکلّمان در پاسخ به اینکه چنین مفهوم موهومی از کجا درست شده است گفتهاند آن را از ابدیّت و سرمدیّت ذات الاهی انتزاع میکنیم.
امّا چنین نظری مشکلاتی را هم ایجاد میکند. از جمله اینکه زمان در درون خود نوعی تغیّر، انقضاء، و منقضی شدن اجزاء دارد، اگر بنا باشد زمان از ذات خداوند انتزاع شود این تغیّر به ذات الاهی هم سرایت میکند. پس باید ذات خداوند را یک ذات متغیّر در نظر بگیریم تا زمان را از آن انتزاع کنیم. در غیر اینصورت نمیتوان آن را توهّم کرد. برای توهّم کردن چنین زمانی یا باید قائل شویم که چیز دیگری در کنار خداوند به نام زمان وجود دارد. این قول به تعدّد قدیم میانجامد و این همان مشکلی است که متکلّمان در پی فرار از آن بودهاند. به اعتقاد متکلّمان جز خداوند قدیم دیگری وجود ندارد. در حالی که بنابر این اعتقاد زمان هم قدیم میشود. اگر زمان را منتزَع از ذات الاهی هم بدانیم تغیّر را به ذات الاهی سرایت دادهایم.
به این ترتیب مفهوم زمان موهوم دردسری شد که فلاسفه به دنبال حلّ آن برآمدند. راه حلّ آنان این بود که گفتند به دلایلی از جمله مشکلی که زمان موهوم ایجاد میکند نباید حدوث زمان را به معنای حدوث زمانی در نظر بگیریم. زمان امری است که با مادّه پیدا شده و همراه با آن جریان پیدا کرده است. قبل از مادّه اصلاً زمانی در کار نبوده است. همچنانکه پیش از آنکه مادّهای وجود داشته باشد مکانی در کار نبوده است. اگر شما تمام موجودات مادّی را از صفحهی وجود حذف کنید دیگر نه مکان میماند و نه زمان.
مسألهای که فلاسفهی ما به طور ویژه به آن پرداختند این بود که مکان و زمان را از خصوصیّات مادّه میدانستند. این مسأله در تعابیر مرحوم صدرا کاملاً آشکار است: موجودات مادّی دو کشش و امتداد دارند. یک امتداد دفعی که همان مکان است و در ابعاد سهگانه تبیین میشود و یک امتداد تدریجی. شبیه همین تعبیری که امروزه در مورد چهار بعدی بودن فضا-زمان گفته میشود، ایشان هم ادّعا میکند که این ابعاد در هم تنیده هستند و از هم جدا نیستند. در واقع ابعاد مکانی و بُعد زمانی در هم تنیده و مربوط به یک حقیقت هستند و آن حقیقت همان مادّه است. مادّهای که وجود داشت دو امتداد را با خود دارد.
طبیعتاً فلاسفه باید توجیه دیگری برای مسألهی خلقت و پیدایش جهان مییافتند که هم با ظواهر کتب دینی و متون مقدّس سازگار باشد و هم اشکالاتی که در بیان متکلّمان وجود داشت، نداشته باشد؛ یعنی منجر به زمان موهوم نشود. به علاوه اشکالات دیگری هم که در این زمینه مطرح شده است را نداشته باشد. اشکالاتی نظیر اینکه اگر قرار باشد بپذیریم که عالم وجود نداشته و بعداً پدید آمده است، چگونه این عقیده را با مسألهی دوام فیض الاهی سازگار کنیم. فیّاضیّت خداوند یک امر دائمی است، چطور ممکن است زمانی بوده باشد که خداوند از فیض خود امساک کرده و آن را به هستی نداده است؟ دلیل این مسأله چه بوده است؟
البتّه شبیه این اشکال را کسانی نظیر کانت هم در فلسفهی غرب مطرح کردهاند که چگونه میتوان قائل شد به اینکه زمانی بوده که با اینکه خداوند وجود داشته ولی عالم را خلق نکرده است؟ حکمت اینکه در یک زمان خلق نکرده و بعد در زمان خاصّی آن را خلق کرده چه بوده است؟ امّا مهمترین مسأله و اشکال این است که با توجّه به اینکه عالم را مخلوق و خداوند را خالق آن میدانیم بدون وجود زمان موهوم چگونه میتوانیم خلقت عالم را توجیه کنیم؟
یکی از راه حلّهایی که فلاسفهی ما ارائه کردهاند حدوث ذاتی است که تقریر آن اینگونه است: موجودات مادّی، موجودات ممکن هستند و وجود برای آنها ضروری نیست؛ به عبارت دیگر ضروری الوجود نیستند و همواره به علّتی نیاز دارند که قوامبخش آنها باشد. حتّی اگر فرض کنیم این موجودات دائماً بودهاند باز هم میتوان گفت که دائماً فقیر بودهاند و هر لحظه و حتّی در همین لحظه هم در حال حادث شدن هستند. عالم در حال خلق شدن است، نه اینکه در یک زمانی در یک نقطهای این اتّفاق بیافتد. مشکل ما پیدا کردن این نقطه برای عالم نیست که ببینیم آیا عالم در فلان نقطه خلق شده یا نه؟ بلکه اساساً طبیعت و واقعیّت و ماهیّت این هستی طبیعی و مادّی به گونهای است که دائماً نیاز به خالق دارد چون اصلاً وجود آن وجود امکانی است. در همین لحظه هم این نیاز وجود دارد. حادث از آن جهت که حادث است محدِث دارد و همین الان هم در حال خلق شدن است.
این مسأله که موجودات همین الان هم در حال حدوثاند و دائماً در حال خلق شدن هستند، با آنچه که فلسفهی صدرا و حرکت جوهری تبیین شده است وضوح بیشتری یافته است. «أَ فِی اللَّهِ شَکٌّ فاطِرِ السَّماواتِ وَ الْأَرْض»[۱۸] آیا در مورد چیزی که جلوی چشم شما اتّفاق میافتد و بدیهی است شکّی هست؟ در واقع این یک استفهام انکاری است. تعجّب میکند از اینکه آیا در وجود خداوند و فاطر آسمانها و زمین شکّ دارند. از این آیه بر میآید که این مسأله باید آنقدر بدیهی باشد که انکار آن موجب تعجّب شود. «آیا در خدا شکّ است»؟! کدام خدا؟ همین که در پیش چشم شما در حال فَطر و ابداع کردن آسمانها و زمین است، همین الان در حال خلق کردن است.
به همین دلیل سعی شده تا حدوث را از آن معنای کلامی دور کنند و بگویند حدوث به معنای حدوث زمانی نیست که ما در عالم نقطهای را پیدا کنیم و بگوییم عالم در این نقطه خلق شده است و قبل از آن این عالم وجود نداشته است.
این تبیین از آن جهت که نیاز عالم را به یک علّت اثبات میکند و نشان میدهد که این نیاز یک نیاز دائمی است نه یک نیاز در یک لحظهی خاصّ، تبیین کاملاً درستی است. موجودات این عالم در همین لحظه در حال خلق شدن هستند نه اینکه دنبال نقطهای بگردیم و بعد ببینیم چگونه عالم در آن نقطه توسّط محدثی خلق شده است. در حال حاضر هم باید ببینیم که چرا عالم خلق میشود. اگر ما مشکل تکینگی عالم را حلّ کردیم و گفتیم عالم خودکفا بوده و در همان نقطهی خاصّ از هیچ انرژی مثبت و منفی ایجاد شده است و احتمالاً در نهایت هم به هیچ بر میگردد. اگر انرژیهای مثبت و منفی دوباره به هم پیوند بخورند یا به هم باز گردند یا بنابر بعضی از سخنان هاوکینگ اگر جهانهای نوزاد داشته باشیم در واقع این هیچ برآمده از جهانهای دیگر خواهد شد. نمیدانم دوستان به بحث جهانهای نوزاد هم اشاره کردند یا نه.
در واقع هاوکینگ در این تبیین هیچ را زائدهای از جهانهای دیگر میداند. اگر این را بپذیریم عملاً هیچ از هیچ بودن خارج میشود و تعیّنی پیدا میکند و معلوم میشود که در آن نقطه از فضا-زمان که ادّعا میکنیم هیچ است، چیزی بوده است ولی زائدهای از جهان دیگر است و قاعدتاً انرژی منفی هم به آن سمت مقابل رفته است و انرژی مثبت آن هم همان چیزی است که در حال حاضر ما شاهد آن هستیم. امّا فقط این پرسش را به تأخیر میاندازد که پس آن جهان اصلی که این زائدهی هیچ از آنجا بوده است چه میشود؟
البتّه در روایات هم نکاتی شبیه این مطلب (جهانهای دیگر) ذکر شده است ولی ما فعلاً به دنبال تطبیق بحث نیستیم. مثلاً حضرت امام جعفر صادق ـ علیه السّلام ـ میفرماید که ما هزاران جهان داریم شبیه همین جهانی که هفت آسمان و زمین است.
اگر چنین چیزی باشد به معنای آن است که این جهان میتواند گوشهای از جهانهای دیگر باشد. بنابراین برای تبیین این جهان چارهای نداریم جز اینکه جهانهای دیگر را نیز در محاسبات خود بیاوریم. ولی گویا ظواهر بیانات شرعی و دینی به حدوث زمانی جهانی که شاهد آن هستیم اشاره میکند. یعنی ما نمیتوانیم حدوث را به حدوث ذاتی تقلیل دهیم یا مثلاً به تعبیری که میرداماد بیان کرده است حدوث دهری بدانیم. حدوث ذاتی یعنی همهی موجودات مادّی -بدون اینکه مرتبهی طولی برای آنها در نظر بگیریم، صرفاً با در نظر گرفتن خود موجودات و علّت آنها- ذاتاً محتاج علّت هستند و در حال حاضر نیز نیاز به علّت دارند. این وجود در همین لحظه نیاز به علّت دارد و در همین لحظه علّت آن حاضر است و بنابراین در همین لحظه در حال حادث شدن است، پس به یافتن زمان و نقطهی مشخّص نیازی ندارد. یا بنابر بیان دیگر این مرتبه از عالم بر مرتبهی دیگری مبتنی است که در آن مرتبه تغیّر وجود ندارد. یعنی وعاء یا ظرفی به نام زمان وجود دارد که موجودات متغیّر در آن جای میگیرند. وعاء یا ظرف (عالم) دیگری به نام دهر وجود دارد که مرتبهی بدون تغیّر موجودات در آن جای میگیرد و در واقع عالمی که در حال حاضر ما با آن سروکار داریم برآمده از عالم دهری است.
لازمهی این سخن آن است که در حال حاضر موجودی در عالم تغیّرات است در عالم دهر نباشد و نسبت به آن (مرتبهی بالاتر از خود) حادث باشد. پس مرتبهی دیگری وجود دارد که بنابر اصطلاح میرداماد دهر نامیده میشود و موجودات مادّی و متغیّر نسبت به آن مرتبه حدوث دارند. ولی هر یک از اینها دو عالم جدا از یکدیگر هستند. این عالم نسبت به مرتبهی مافوق خود حادث است و مرتبهی مافوق (دهر) هم نسبت به عالم الوهیّت حادث است. به این ترتیب موجودات ثابتات هم در زمان خلق نشدهاند بلکه وعاء خاصّ خود را دارند. موجودات مادّی در وعاء زمان خلق میشوند نه در وعاء دهر، پس نسبت به وعاء دهر حادثاند. وعاء دهر نیز نسبت به وعاء سرمد که ذات الاهی است حادث خواهد بود. این توجیه دیگری برای حدوث است و البتّه غیر از حدوث ذاتی است. اینکه آیا این بیان درست است یا نه جای بررسی دارد و بعضی آن را نپذیرفتهاند.
امّا آنچه تحت عنوان حدوث ذاتی شایع شده است -به این معنا که از جهت زمانی نمیتوان نقطهی آغازی برای موجودات یافت- به نظر میرسد که حتّی با ظواهر شرعی هم چندان به راحتی تطبیق نیابد چه رسد به اینکه بگوییم با ظواهر متون دینی کاملاً سازگار است. البتّه میتوان شواهدی در تأیید آن آورد ولی خلاف آن نیز شواهدی از آیات و روایات وجود دارد.
بنابراین مسألهی حدوث زمانی به تبیین جدّیتری نیاز دارد و شاید بعضی از متفکّران قائل باشند که در مورد این دو دیدگاه تکافؤ ادلّه وجود دارد به این معنا که نمیتوان یک طرف را به صورت قطعی اثبات شده تلقّی کرد. عالم هم میتواند حدوث زمانی داشته باشد به نحوی که مستلزم محال نشود –و تبیینهای لازم هم وجود دارد که چرا امر محال و زمان موهوم لازم نمیآید- و هم فیض الاهی میتواند دوام داشته باشد و هیچیک از اینها اقتضای محال ندارد.
گرچه این بیان فلاسفه که اقتضای محال ندارد بیان درستی است امّا هم با شواهد علمی و هم با شواهدی از آیات و روایات دچار مشکل میشود. شواهد علمی نظیر اینکه امروزه براساس قانون دوم ترمودینامیک و سرد شدن عالم برای جهان آغازی در نظر میگیرند و میگویند اگر ابتدای زمانی نداشت شاید از مدّتها پیش وضعیّت آن به حالت مردگی رسیده بود و این تبادلات گرمایی در آن وجود نداشت. پس معلوم میشود این مرحله از عالم نقطهی آغازی دارد. ظواهر آیات و روایات نیز بیشتر با وجود نقطهی آغاز برای عالم سازگار است.
امّا اینکه چطور ممکن است پذیرش این مسأله مستلزم امر محال و زمان موهوم نشود تبیینهایی دارد. به نظر میرسد بهترین و قابل قبولترین تبیین تبیینی است که علاّمه طباطبایی و بعضی دیگر از بزرگان فرمودهاند: زمان و مکان خصوصیّات مادّه است و ما به زمانی جدا و بیرون از مادّه قائل نیستیم. بعضی از سخنان هاوکینگ را نیز میتوان به این معنا نزدیک کرد که خود آغاز، دیگر آغاز ندارد، خود زمان، زمان ندارد و ما نیازی نداریم به اینکه به دنبال زمانی برای زمان بگردیم. به عبارت دیگر نیاز نیست فکر کنیم که باید زمان موهومی باشد تا زمان واقعی -که همین جهان ما است- در درون آن زمان موهوم آغاز شود. اصلاً زمانی وجود ندارد و خلق این عالم نیاز به زمان ندارد. این عالم در عین حال که حادث است و از نقطهی شروع شده امّا به معنای آن نیست که قبل از خلق نیاز به زمان داشته باشد. حادث هست امّا آغاز زمانی ندارد، چون زمان با خلق آن شروع شده و قبل از آن زمانی وجود نداشته است که دنبال آن بگردیم.
یکی از همکاران هاوکینگ به نام دان پیج[۱۹] میگوید هاوکینگ فکر میکند اگر نقطهی آغاز را خودکفا کنیم و بگوییم محیط بستهای است که نیاز به بیرون ندارد، نیاز به خالق را از آن برداشتهایم. یک هنرمند را در نظر بگیرید، این هنرمند گاهی خطّی رسم میکند که ابتدا و انتهایی دارد، میگوییم از نقطهای آغاز کرد و به نقطهای ختم کرد. این هنرمند گاهی هم دایره رسم میکند. هر چند دایره یک محیط بسته است [که آغاز و پایان آن مشخّص نیست] ولی به همان اندازه به ترسیمکننده نیاز دارد که خطّ دارای ابتدا و انتها به ترسیمکننده نیاز داشت. یعنی اگر شما عالم را یک موجود بسته هم در نظر بگیرید که بیرون از آن زمانی نباشد باز هم برای خلق آن به هنرمند ترسیمگر نیاز داریم و بسته کردن محیط نیاز آن را به ترسیمکننده از بین نمیبرد.
شبیه همین بیان را امثال علاّمه طباطبایی نیز میفرماید: این جهان آغاز و کرانه و مرز زمانی ندارد ولی نیاز به خالق دارد و حادث است. همین موجودی که بیرون آن زمانی نیست، خلق شده است؛ یعنی آغاز و نقطهی شروعی دارد. هر چند این نقطهی شروع، نقطهی شروع زمانی نیست چون برای کلّ زمان نمیتوان زمانی ترسیم کرد. حتّی اگر همین بیان هاوکینگ را هم بپذیریم که قواعد فیزیکی اقتضا میکند نقطهی تکینه خودکفا باشد و قبل از آن زمانی نباشد تا دنبال نقطهی آغاز برای آن بگردیم و اصلاً آغاز زمانی در اینجا معنا نداشته باشد، ولی نیاز به خلق، حدوث و پیدایش همچنان باقی است. همین موجود که طبق نظر شما قبل از خودش زمانی ندارد به هر حال پیدایش دارد، خلق میشود و خلق او خودبهخودی نیست.
این در واقع تبیین امثال علاّمه طباطبایی در مورد مسألهی حدوث است که میگوید عالمی که در آن هستیم آغاز و پیدایش دارد ولی زمان ندارد، نیاز به ظرف زمانی ندارد که در درون آن پیدا شده باشد. در عین حال واقعاً مخلوق است و نقطهی شروعی دارد. محدود است نه نامحدود، خطّ منحنی بسته است و خود این محدودیّت و بسته بودن مستلزم حدوث آن میشود. امّا ضرورتی ندارد که آن را تا ابد بکشانیم و برای آن قدم زمانی قائل شویم.
مباحث فیزیک جدید، مسألهی انفجار بزرگ و توجیهی که امثال هاوکینگ مطرح کردند این بحث را که یک بحث فلسفی بود به فضای مباحث فیزیک و دنیای طبیعیّات نیز کشاند. همانطور که دوستان اشاره کردند مشکل اساسی بحثهایی که در فیزیک نظری و فیزیک جدید مطرح شده است است که عمدهی این مباحث براساس مدل تصوّرات و -البتّه جسارت نباشد- گاهی توهّمات ریاضی است. برادرمان جناب آقای جلالیفر تعبیر درستی را به کار بردند که اینها امور شهودی واقعی عینی نیستند. مثلاً انرژی منفی به چه معناست و چه تصوّری میتوان از آن داشت؟ البتّه بسیاری از امور عقلگریزند. مثلاً ما از بینهایت بودن علم خداوند نیز تصویر شهودی نداریم ولی عینیّت آن را میتوان از طریق ادلّه اثبات کرد. ولی در مورد انرژی منفی نه تنها از آن تصویر شهودی نداریم بلکه عینیّتی هم نمیتواند داشته باشد.
مشکل اساسی این مفاهیم این است که آنها عمدتاً فرضهای ریاضی هستند. زمان موهومی و عدد موهومی نه تنها تصویر شهودی ندارند بلکه معنای عینی هم ندارند و در واقع یک فرض و به تعبیر دوستان یک مدلسازی است. اگر بخواهیم پیدایش عالم را براساس همین مدلسازیها توجیه کنیم صرفاً فرضهای ریاضی قابل طرح روی کاغذ خواهند بود. یعنی براساس شواهد موجود ترسیم میکنیم که جهان از نقطهای آغاز شده است ولی آن نقطه را ما اینگونه توجیه میکنیم که شواهد عینی و موجود نشان میدهد این جهان در حال گسترش و انبساط است و چون در حال گسترش و انبساط است حتماً از نقطهای آغاز شده است. بنابراین اگر مسیر حرکت آن را برگردانیم به نقطهی آغاز آن خواهیم رسید. مشکل در آن نقطهی آغاز خواهد بود که یا باید به وجود یک محدِث و ایجادکننده و مبدعی که آن را ابداع کرده است قائل شویم یا اینگونه توجیه کنیم که خودکفا بوده است.
بیان متأخّر هاوکینگ خودکفایی نقطهی آغاز را توجیه میکند تا نشان دهد که با همین قوانین موجود و با فرض اینکه این قوانین در نقطهی آغازین هم صدق میکنند میتوان براساس افتوخیزهای انرژی این جهان از هیچ یا صفر ایجاد شده است. چون مجموع انرژیهای مثبت و منفی که با هم برابرند صفر خواهد بود و چون از صفر شروع میکنیم در نهایت هم باید به صفر بازگردیم.
ولی این صرفاً یک مدل روی کاغذ است. هیچ دلیل اثباتی برای آن وجود ندارد. به تعبیر دقیقتر صرفاً یک تبیین است امّا توجیه و دلیل نمیشود و چرایی را توضیح نمیدهد. فقط نشان میدهد که اگر چنین فرضی را بپذیریم، مثبت و منفی در نهایت همدیگر را صفر میکنند. بنابراین باید سراغ تحلیلهایی برویم که تحلیل عینی اثباتی ارائه کند.
به نظر میرسد این موضوع، موضوعی است که جز با تحلیلهای عقلی و فلسفی نمیتوان به آن پرداخت. نظیر اینکه بخواهیم بحث عدم قطعیّت را بر نفی علّیّت حمل کنیم که اشاره کردند. علّیّت یک قانون عقلی است و هر چند ما امروز براساس شواهد موجود -که شاید این شواهد ناشی از متغیّرهای پنهانی باشند که به دلایلی بر آنها وقوف نداریم- با یک نگاه احتمالی موجودیّتهای عالم را توجیه میکنیم ولی اصل علّیّت را نمیتوان انکار کرد. در ماجرای حدوث نیز باید دنبال راه حلّ عقلی باشیم که بتواند عینیّت موجود را برای ما توجیه کند. در غیر اینصورت یک مدل ریاضی که در نهایت به صفر بیانجامد فقط روی کاغذ قابل ترسیم است، امّا آیا میتواند عینیّت هم داشته باشد؟
دبیر علمی: از جناب آقای دکتر عبّاسی بسیار متشکّرم. تا بدین جا بحث خلق از خلأ کوآنتومی و دلالتهای آن در حوزهی فلسفه و کلام به اجمال مطرح شد. همانطور که میدانید این مباحث، مباحث بسیار گستردهای است و این محدوده زمانی تنها در حد طرح مسئله میتوان این موضوع را مطرح کرد و بیشک کسانی که به این موضوع علاقمند شدهاند، مباحث را در منابع دیگر دنبال خواهند کرد. در این بخش اگر حضّار محترم در ارتباط با مباحث مطرح شده پرسشی برایشان مطرح شده است، بفرمایند. قبل از آن اگر اساتید مایلاند در حدّ چند دقیقه گفتوگویی با هم داشته باشند.
دکتر توکّلیبینا: جالب است که هاوکینگ در طرح بزرگ بسیار روشن و واضح میگوید فلسفه مرده است. ابتدا این ضربه را میزند تا کسی اشکال فلسفی نکند. چون او طرح خود را در یک جمله بیان میکند و همین یک جمله پر از اشکال است. نخستین اشکال همین است که میگوید طرح من این است که براساس قوانین کوانتومی جهان میتواند خود را بیافریند. این جمله فقط با همان جملهی قبلی متناسب است که بگوییم فلسفه مرده است. یعنی اگر ابتدا فلسفه –به معنای عامّ تفکّر- را بکُشیم خیلی راحتتر میتوانیم بحث کنیم!
امّا این نکته را عرض کنم که به هر صورت همانطور که آقای عبّاسی هم فرمودند واقعیّت این است که در فیزیک این فرض وجود ندارد که پیدایش از هیچ به طور کامل محال است. آنچه بنده و آقای جلالیفر مطرح کردیم اصلاً بحث فلسفی نبود. فعلاً آنچه در فیزیک مقبول و پذیرفته است این است که مدل انفجار بزرگ را بپذیرد و به سمت نقطهی صفر برود. هر چند در بعضی مناطق به خصوص قبل از هیچ توضیح و توجیهی نداشته باشد و اگر چه بسیاری از بخشهای این مسیر تکاملی ابهاماتی داشته و هنوز هم در جریان است.
من فقط میخواهم عرض خودمان را روشن کنم که اتّفاقاً به نظر میرسد اگر بخواهیم به خرد جمعی اعتماد کنیم، حدّاقلّ من تا به حال ندیدهام که فیزیکدانی عقیده داشته باشد که پیدایش جهان از هیچ یک امر نشدنی است و نباید در مورد آن بحث کرد. ظاهراً این یک پیشفرض مقبول است که پیدایش جهان از هیچ محال عقلی لازم ندارد، فقط مسأله این است که چگونه تبیین شود. در حال حاضر مدل استاندارد به نحو کرانمندی جهان است، یعنی به نفع این است که فضا-زمان آغاز داشته باشد و مادّه و فضا-زمان همه با هم یک حقیقت باشند و نه اینکه حقایق جداگانهای باشند تا بعد منجر به اشکالاتی شود. این نکته را برای روشنتر شدن بحث عرض کردم.
نکتهای دربارهی زمان بگویم و بعد به پرسشهای دوستان بپردازیم. در حال حاضر واقعاً سادهترین حرف در فیزیک این است که ما در مورد زمان چیز زیادی نمیدانیم.
پرسش یکی از حضار: در منظومه اشاره شده است که در حکمت نظری هم به طبیعیّات میتوان پرداخت هم به ریاضیات و هم به علوم عقلی. اگر در این بحث منظور از حدوث، حدوث زمانی باشد، فلاسفه به خوبی میتوانند در این زمینه ورود داشته باشند. اینکه گفته میشود محاسبات احتمالی را ما را به صفر میرساند، در ریاضی ممکن است، ولی در مادّه نمیتوان چنین محاسباتی انجام داد. در مادّه ما با یک عینیّت طبیعی سروکار داریم.
دکتر عبّاسی: ما براساس آموزههای خودمان یک جسم طبیعی داریم و یک جسم تعلیمی. جسم طبیعی یک امر انتزاعی نیست بلکه یک واقعیّت عینی است. آنچه معمولاً با آن سروکار داریم و در مدلها از آن استفاده میکنیم همان جسم تعلیمی است که یک امر انتزاعی است. یعنی براساس انتزاعی که از واقعیّت بیرونی میکنیم ابعادی برای آن در نظر میگیریم و برداری ترسیم میکنیم و بعد مؤلّفهها یا اعدادی را که توصیفکنندهی واقعیّت هستند به آن نسبت میدهیم و یک ماتریس یا تانسور درست میکنیم. به هر حال اعدادی را نسبت میدهیم تا آن پدیدهی بیرونی را با آن توضیح دهیم. این امور انتزاعیّات هستند و از این به بعد ما با انتزاعیّات سروکار داریم.
مشکل فیزیک جدید این است که در پیشروی خود از مرز منشأ انتزاع عبور کرده است. گاهی اموری را انتزاع میکنیم بعد در ادامه خودمان پیشروی میکنیم بدون اینکه چندان توجّهی داشته باشیم که آنچه در عالم بیرون دیدیم و ایدهای را از آن انتزاع کردیم چه بوده است. جسم طبیعی منشأ انتزاع مفهومی نظیر حجم ذهنی است که میتوان برای آن ابعاد ثلاثه و عدد در نظر گرفت و با آن اعداد مکان شیء را نشان داد. ولی از این به بعد میتوانیم فرض کنیم که یک پدیده را به جای 3 پارامتر با 10 پارامتر نشان دهیم. از این به بعد دیگر پیشرفت خود عقل است.
امثال کانت این فعّالیّتها را اعمال استعلایی عقل مینامیدند. اینها فضولیهای عقل است. از این به بعد خود عقل است که پیش میرود و به آنچه در عالم واقع میگذرد کاری ندارد. از این به بعد میتواند برای خود پیشفرضهایی درست کند، این فرضها کار عقل هستند و با واقعیّت نسبتی ندارند. آنچه در ابتدا انتزاع میکند، مربوط به واقعیّت است و از واقعیّت انتزاع میکند. ولی وقتی شروع به بوالفضولی میکند فرضیّاتی میسازد که هیچ نسبتی با واقع ندارند.
پرسش یکی از حضار: پیشفرضی که به نظرم در ابتدا باید به آن میپرداختیم ولی اساتید در صحبت خود به آن اشاره نکردند این است که ما زمان مورد بحث در فیزیک را با زمان مورد بحث در فلسفه یکسان فرض کردیم. در حالی که زمان مورد بحث هاوکینگ در نظریّهی انفجار بزرگ، بر نظریّهی نسبیّت عام مبتنی است. از خصوصیّات این زمان این است که به تناسب ناظر اتّساع و انقباض مییابد و حالت روانشناختی دارد. امّا زمان در فلسفه براساس حرکت جوهری ذاتی جسم است. ممکن است اصلاً اینها با هم ارتباطی نداشته باشند.
بحث دیگر در مورد آن چیزی است که هاوکینگ در کتاب تاریخچهی زمان مطرح کرده است. آیا امکان دارد که زمان ازلی نباشد و لبه داشته باشد؟ چون اینها حالت نفی و اثبات دارند. زمان یا ازلی است و ابتدا ندارد، یا ازلی نیست و ابتدا دارد.
آقای جلالیفر: دربارهی ماهیّت زمان در فیزیک و فلسفه، بحث فلسفی آن را دکتر عباسی خدمتتان خواهند گفت. ولی بحث فیزیکی آن این است که اگر شما در تاریخ فیزیک به عقب بازگردید زمان چیزی است که فرآیندهای فیزیکی را نظم میبخشد. ما در فیزیک اساساً زمان را به عنوان پارامتر نظمدهنده به فرآیندهای فیزیکی تلقّی میکنیم. به این معنا که وقتی شما میخواهید یک مدل فیزیک را پیادهسازی کنید، عموماً پارامتر متغیّر اصلیتان زمان است. مثلاً معادلهی مکان-زمان، معادلهی سرعت-زمان، معادلهی شتاب-زمان، معادلهی چگالی بار برحسب زمان در الکترومغناطیس یا معادلهی میدان الکتریکی برحسب زمان. زمان به عنوان نقطهی اتّکای اساسی در فیزیک است که یک سر همه چیزی به آن برمیگردد و از آن نقطه شروع میشود.
قبلاً تصوّر بر این بود که این زمان میان تمامی ناظران در تمام شرایط، یکسان است؛ یعنی جریان مستمرّ یکسانی دارد و بنابراین بین دو پدیده فاصلههای زمانی یکسان اندازهگیری میشود. در فیزیک این داستان، داستان روانشناختی نیست. یعنی نسبیّت زمان در فیزیک اصلاً ماهیّت روانشناختی ندارد.
آقای جلالیفر: در سنجش زمان لزوماً ناظر، ناظر انسانی نیست، بلکه میتواند ابزار سنجش باشد. مثلاً نقطهای را به عنوان نقطهی شروع در نظر بگیرید. در نسبیّت، ناظر به دور از تأثیرات روانشناختی به عنوان پایه است و زمان یک پارامتر غیرمطلق محسوب میشود. یعنی من ناظر در مرکز آزمایشات خودم قرار میگیرم و شما به عنوان ناظر دیگر در مرکز آزمایشات خودتان قرار میگیرید و آن چیزی که بین ما ردّ و بدل میشود چیز غیرمطلقی به نام زمان خواهد بود. به این ترتیب در نسبیّت جایگاه زمان و ناظر عوض شد. در فیزیک کلاسیک زمان مطلق بود و ناظرها باید خود را با آن تطبیق میدادند. امّا در نسبیّت در واقع ناظرها هر یک برای خود مطلقاند و زمان باید خودش را با آنها تطبیق دهد.
در مورد پرسش دوم که فرمودید آیا زمان میتواند بدون مرز باشد و در عین حال ازلی هم نباشد، باید بگویم که پاسخ دقیقاً همان نکتهای است که خودتان فرمودید. یعنی یک مدل ریاضی است که برای فهم دقیقتر آن به جای سه بعد مکانی و یک بعد زمانی بهتر است دو بعد مکانی و یک بعد زمانی در نظر بگیریم. فرض کنید اجسام میتوانند روی یک دایره توسعه پیدا کنند. وقتی شما محور زمان را به آن اضافه کنید دایره گسترش مییابد و بسته میشود. اگر شما این پکیج سه بعدی که دو بعد آن مکان و یک بعد آن زمان است را در نظر بگیرید، این پکیج یک کره ایجاد میکند. کرهای که از یک نقطه آغاز و به یک نقطه ختم میشود. در تئوری نسبیّت متعارف این کره بدون مرز نیست، زیرا در ابتدا و انتها یعنی در قطب جنوب و قطب شمال آن تکینگی یا دو سوراخ وجود دارد. پس این کره مرز دارد. ولی هاوکینگ این مرزها را برمیدارد و میگوید تکینگی وجود ندارد بنابراین روی این کره میتوان چرخید.
دکتر عبّاسی: راجع به ماهیّت زمان در فلسفه و فیزیک، همانطور که دوستان اشاره کردند در فیزیک نسبت به زمان فقط پدیدارشناسی میشود. یعنی با زمانسنجی سروکار داریم هر چند ادّعا میکنیم که در مورد همان واقعیّت زمان صحبت میکنیم. ادّعا میکنیم که زمان به عنوان پارامتری که در همهی معادلات وارد میشود برای سرعت، شتاب، میدان و هر پدیدهی دیگری به کار میرود همان زمان واقعی است امّا راجع به آن تبیین فلسفی ارائه نمیشود. آنچه که مهمّ است کمّیّت، مقدار و سنجش این زمان است و اینکه این زمان چقدر طول کشیده است. بنابراین سروکار فیزیک با سنجش زمان است و به ماهیّت فلسفی آن چندان اشارهای نشده و اصلاً به این بحث نپرداختهاند.
البتّه شاید بعضی از سخنانی که در تبیین فیزیک کلاسیک گفته میشود نظیر اینکه زمان، زمان مطلق است و فارغ از هر ناظر و سیستم جریان دارد تا اندازهای ما را به بحثهای متکلّمان خودمان و فضای موهومی نزدیک کند. ولی فیزیکدانان چندان به ماهیّت، حقیقت و وجودشناسی زمان کار ندارند، بلکه به پدیدارهای آن از جمله طول، امتداد و سنجش آن میپردازند. بنای فلسفه بر شناخت واقعیّات و ذوات است و بنابراین باید بپرسیم که اساساً زمان چیست و چگونه درست میشود. به همین دلیل است که براساس حرکت جوهری، زمان را به اندازهی حرکت وجودی اجسام و مادیّات تبیین میکنیم. این تبیین اساساً در فیزیک مورد توجّه نیست و قرار هم نبوده که به آن توجّه شود.
بنابراین در نسبیّت و هر جای دیگر فیزیک که زمان در آن ظاهر میشود با واقعیّات و موجودیّتهای پدیداری زمان مواجه هستیم و اصولاً با ذات، حقیقت و هستیشناسی زمان کاری نداریم. در پرداختن به زمان این تفاوت میان فیزیک و فلسفه موجود است. ولی همانجایی هم که فیزیک از زمان یاد میکند به همان واقعیّت اشاره میکند و منظورش زمان دیگری غیر از آن زمانی که در فلسفه مورد بحث است نیست. امّا راجع به اینکه زمان چیست توضیحی نمیدهد و فقط عوارض آن نظیر امتداد، کمّیّت، سنجش و طول را بیان میکند. از نگاه فیزیک در هر حادثه آنچه برای ما مهمّ است طول زمان است و اینکه برای وقوع یک حادثه چه اندازه زمان طول میکشد. امّا اینکه خود زمان چیست و چه واقعیّتی دارد اصلاً مورد بحث نیست. فهم عرفی از زمان نیز با فهم فلاسفه و فیزیکدانان یکسان است. فیلسوفان زمان را به نحو آنتولوژیک تبیین میکنند ولی در فیزیک به تبیین آنتولوژیک از زمان نیازی نداریم بلکه راجع به عوارض و پدیدارهای آن صحبت میکنیم.
پرسش یکی از حضار: پرسشی از دکتر توکّلی داشتم. در فلسفهی اسلامی بحثی مطرح است که فعلیّت را قبل از قوّه میداند. البتّه این در درون عالم مادّه است ولی اگر عالم مادّه را در کلّ در نظر بگیریم فلسفه آن را قوّه میداند. بنابراین مشکل اساسی نظریّهی هاوکینگ که میگوید جهان از هیچ پدید آمده، این است که:
ذات نایافته از هستیبخش کی تواند که بُوَد هستیبخش
من از این سخن شما که فرمودید در فیزیک محال وجود ندارد تعجّب کردم، چون علوم هم باید براساس قواعد عقلی سنجیده شوند. از نظر فلسفی همیشه فعلیّت قبل از قوّه است یعنی محال است که چیزی در اینجا باشد ولی در عالم فوق آن نباشد. به عبارت دیگر هرگز 1 از 0 ایجاد نمیشود، 1 میتواند به 0 تنزّل پیدا کند ولی هزاران ۰ هم هرگز یک 1 ایجاد نمیکنند. 1 باید باشد تا بتوانیم آن را به نیم تقسیم کنیم. این یک اشکالی است که میخواستم از آقای دکتر توکّلی بپرسم و اینکه چطور ممکن است امر محال وجود نداشته باشد؟
پرسش دوم را از آقای جلالیفر میپرسم: اینکه شما فرمودید در فیزیک ذرّه قابل شهود عینی نیست، آیا این مشکل همهی علوم آزمایشگاهی نیست؟ آیا تا به حال علمی کشف شده که ذات شیء را شهود عینی کند؟
دکتر توکّلیبینا: این پرسش باعث میشود که ما وارد بحث دیگری شویم. در حدّ مجمل عرض کنم همانطور که آقای عبّاسی فرمودند در داستان دلایل مرافعات حدوث و قدم – حدّاقلّ از دید من- تکافؤ ادلّه وجود دارد یا جدلی الطّرفین است و به اندازهی کافی هم جدلی الطّرفین است. فلاسفهای نظیر ابنرشد هم به آن اشاره کردهاند و یادم هست که حتّی ابن میمون هم که سینوی است تصریح کرده و من خودم مدل ابن میمون را بیشتر میپسندم. ذهنیّت من این است که در هیچ طرفی تناقض یا محالی وجود ندارد و لامحاله میتوان به ظواهر شرعی تمسّک و در واقع مسأله را نقلی یا فیزیکال پیگیری کرد.
فقط تأکید من بر این است حدّاقلّ به نظر من با قاطعیّت نمیتوان گفت این محال است یا تناقض دارد و تقریر شما از تناقض براساس براهینی است که آن براهین بر انبوهی از اصطلاحات مبتنی هستند. همان اصطلاحاتی که شما در حال به کار بردن آنها بودید: مادّه، هیولا، فعلیّت، قوّه و…. اگر بخواهیم قضیّه را با نگاه فیزیک بررسی کنیم در واقع نمیتوانیم هیچیک از آنها را جدّی بگیریم. فعلیّت و مادّه تحلیلهای فلسفی ما از واقعیّت است و تلقّی ما در فیزیک از مادّه با آن تلقّیای که در فلسفه وجود دارد هیچ نوع ارتباطی ندارد. نه اینکه فرض کنید ارتباط آن کم یا اندک باشد، بلکه کاملاً بیارتباط و صرفاً اشتراک لفظی هستند. حتّی من نمیتوانم بگویم مثل شیر است که دو معنا در آن است. بسیار متفاوت از هم هستند.
در فیزیک تلقّی ما از مادّه، ذرّهی مادّی و جرمدار بودن به کلّ تفاوت یافته است. با این تلقّیها و تفاوت در تلقّیها اصلاً دیگر نمیتوان آن برهانهای قدیمی و کهنی که در میراث ما وجود دارد را به عنوان نشانههای نقض مطرح کرد. داستان فعلیّت و قوّه واقعاً مسألهی مبهمی است و نمیتوانیم به سادگی از آن عبور کنیم. ولی اگر بخواهیم فعلیّتی در نظر بگیریم من میگویم جامعهی فیزیکی نمیتواند این مفهوم را به سادگی آنالیز کند تا بعد محالپنداری کند.
پس در مجموع دو نکته عرض کردم که آن را خلاصه میکنم تا بعد آقای جلالیفر بیشتر توضیح دهند.
۱- اشتراک لفظی بین مفاهیم فلسفی و مفاهیم فیزیکی دورهی معاصر بسیار زیاد است. قبل از اینکه ما در این جلسه بنشینیم من به آقای جلالیفر گفتم وقتی میخواهیم از مادّه و انرژی صحبت کنیم اصطلاح مادّه را به کار ببریم و مسألهی آن را باز کنیم. امّا نظر ایشان این بود که شاید بحث مفصّل شود. چون در واقع اینطور است که ما هر جا صحبت میکنیم اصطلاحات بسیاری به کار میبریم. مثلاً ذرّه، الان تلقّی و فهم شما از ذرّه بسیار تفاوت کرد. داستان مادّه هم همین است، داستان جرمدار بودن که مکانیزم آن را از طریق بوزون هیگز برقرار میکنیم همین است. پس یک بحث بحث اشتراک لفظی است و حدّاقلّ من نمیتوانم با مفاهیم فلسفی در فیزیک چیزی را محال بدانم.
۲- تکافؤ ادلّه و جدلی الطّرفین بودن این بحث است یعنی در مورد همهی فرمایشات شما به اندازهی کافی گفتوگو شده ولی برهان قاطعی وجود ندارد.
به عنوان نکتهی آخر عرض کنم که این اتّفاق افتاده است که ما فقط در واقعیّتهای پیرامونی خودمان –یعنی دقیقاً باز هم استقرایی است- تصوّر یا تصویر خاصّی از اینکه چیزی از هیچ پدید آید نداریم یا نمیبینیم. این یک امر تقریباً استقرایی و نرمال است. یعنی جهان مخلوق پیرامون ما به گونهای است که پذیرش این مسأله برایمان بسیار ناملموس و سخت است. امّا محال بودن حرف دیگری است و اتّفاقاً اینطور است که اگر به چنین نقطهای بخوریم به شدّت دنبال عوامل ماوراء طبیعی میگردیم. شاید ادیان هم روی همین نقطه دست گذاشتهاند و همین مسأله در انفجار بزرگ یک برگ برنده روی میز ادیان قرار داده است.
در حال حاضر هم بین فیزیکدانان کسانی که تمایلات الحادی دارند سعی میکنند بیشتر به نظریّاتی تمایل نشان دهند که برای جهان آغازی قائل نیست، تا مجبور نباشند پرسش خاصّ آن را پاسخ دهند. این مباحث دیگر تا حدودی از حوزهی فیزیک خارج میشود. از سوی دیگر کسانی که نسبت به این امور بیطرف هستند یا تمایلات توحیدی دارند بیشتر به سمت نظریّات استاندارد متمایل میشوند. این یارکشی فکری بین فیزیکدانان وجود دارد. امّا نظر شخص من این است که بیشتر براساس یافتههای عادی ما در زندگی روزمرهمان باشد نه براساس اینکه چیزی را محال بدانیم یا نه.
این پاسخ من به پرسش شماست امّا اگر بخواهیم بحث حدوث و قدم و محال بودن یا محال نبودن را بکنیم به نظرم این نشست که چه عرض کنم این همه بحث شده امّا هنوز به نتیجه نرسیده است. من یک بار رساله الحدوث جناب ملاّصدرا را نگاه کردم ولی در نهایت نفهمیدم که نظر ایشان چیست.
دکتر عبّاسی: اینکه جناب آقای توکّلی فرمودند مادّه در معنای فلسفی با مادّه در معنای فیزیکی صرفاً اشتراک لفظی است، به نظرم بهتر است این بینونت را این اندازه پررنگ نکنیم. به هر حال همانطور که در باب زمان اشاره کردم ما چه در فلسفه و چه در فیزیک سعی میکنیم به واقعیّتی که همه با آن سروکار داریم اشاره کنیم. در مورد مادّه هم کموبیش ما به همین واقعیّتهای بیرونیای که مشاهده میکنیم و با حواسّمان درک میکنیم و دنبال تبیین روابطشان هستیم اشاره میکنیم. امّا شاید در تعریف و بیان ویژگیها و عوارض، بین نگاه فلسفی و نگاه فیزیکی تفاوت زیادی وجود داشته باشد.
اینکه نگاه ما به ذرّه عوض شده و دیگر آن را یک تیلهی کوچک نمیدانیم بلکه براساس نظرات کوآنتومی یک پخشیدگی در فضا برای آن قائل هستیم، اینها تصاویری است که براساس مدلهای جدید در ذهن ما القا شده و ما اینگونه تصوّر میکنیم. گرچه در مقام عرفی چنین رفتاری با آن نداریم ولی به لحاظ ذهنی شنیدهایم که اینگونه است و این مدلها در ذهنمان جای گرفته. به همین دلیل در تبیین مادّه میگوییم از ذرّاتی درست شده که آن ذرّات تعیّناتی را که ما قبلاً با نگاه عرفیمان برای آنها قائل بودیم در مکان و زمان ندارد و نوعی بیتعیّنی برای آن قائلیم و این براساس آموزههایی است که فراگرفتهایم.
بنابراین هر چند تصویر ذهنیمان تغییر کرده ولی به همان واقعیّت اشاره میکنیم. فیلسوف هم به همان واقعیّت اشاره میکند و میخواهد بگوید این مادّه مکان و زمان و ابعاد دارد و فیزیکدان نیز به همان اشاره میکند و میگوید تعیّن زمانی-مکانی آن در بعضی مراحل بسیار مبهم است. ولی به هر حال به یک چیز اشاره میکند و نباید آنقدر بینونت ایجاد کنیم که بعد نتوانیم با همدیگر گفتوگو کنیم و اساساً ارتباط طبیعیّات و فلسفه قطع شود.
امّا در مورد اینکه فرمودید حتماً قبل از هر قوّه فعلیّتی وجود دارد، البتّه ما معمولاً در فلسفه برعکس این را میگوییم یعنی قبل از فعلیّت قوّهای وجود دارد. منتها وقتی میگوییم قبل از فعلیّت قوّه است، قوّه به معنای استعداد است و منظورمان استعدادی است که در شیء وجود دارد. براساس مبانی فلسفی همواره اگر شیءای بخواهد به فعلیّت برسد و اگر قوّه و استعداد آن را دارد باید جایی باشد که قوّه در آنجا باشد و حاملی هم وجود داشته باشد تا آن قوّهی استعدادی را حمل کند.
مسألهی خلق از عدم یا خلق از هیچ ارتباطی با این موضوع ندارد. براساس دیدگاه امثال هاوکینگ این عالم در نقطهای آغاز شده است که خود این نقطه به توجیه بیرونی نیاز ندارد. ادیان (الاهیون) معتقدند اگر سلسلهی موجودات این عالم را در نظر بگیریم امر زائدی بر تکتک آنها وجود ندارد و هر کدام از آنها نیاز به علّت دارند. اگر کلّ آنها را هم در نظر بگیریم تا به نقطهای برسد باز هم به علّت بیرونی نیاز دارد. مجموعه موجودات ممکن و نیازمند به هیچوجه از نیاز خارج نمیشوند. این یک بحث فلسفی است و پاسخ فلسفی هم دارد. این موجود از ابتدا تا انتها نیازمند است.
آنچه هاوکینگ تحت عنوان خلق از عدم “هیچ” مطرح میکند، همانطور که دوستان هم به درستی اشاره کردند آن “هیچ” واقعاً هیچ نیست. درست است که میگوید “هیچ” ولی واقعیّت این است که آنجا هیچ نیست، چیزی به نام انرژی در نظر گرفته و آن را به مثبت و منفی تقسیم کرده است. بنابراین در واقع یک تعیّن انرژیتیک برای آن فرض کرده است. این تعیّن در صورتی میتواند معنا داشته باشد که ما آن جهانهای نوزاد را هم بپذیریم و بگوییم آنجا باز با چیزی هست امّا انرژی آن در حدّ صفر است ولی میتواند مثبت و منفی شود و ما با بخش مثبت آن سروکار داریم و بخش منفی را برای پایان کار نگه میداریم.
بنابراین آن هیچ واقعاً هیچ نیست. یک صفر ریاضی خیالی است نه هیچ فلسفی، چون از هیچ فلسفی مثبت و منفی به دست نمیآید ولی در صفر ریاضی میتوان گفت جمع منهای 2، 2 است. امّا این مسأله هم دیگر ارتباطی با فعلیّت داشتن ندارد. ممکن ذاتی یا –اگر مانند ملاّصدرا امکان را فقری بدانیم- ممکن فقری هر کاری بکنی تا انتهای خطّ میلیاردها میلیارد از این ممکنات بیافزایی در نهایت از حالت امکان خارج نمیشود این یک امر عقلی است. یعنی از داخل چیزی به آن اضافه نمیشود و باید از بیرون چیزی به آن افزود تا این امکان ذاتی یا امکان فقری علاج شود. این مباحث از پیشفرضهایی است که عمدتاً افراد خواه فیزیکدان یا دیگران از جای دیگر گرفتهاند و با خود حمل میکنند.
پرسش یکی از حضار: نکتهی اول اینکه فرمودید بسته بودن جهان دلیل بر نفی خداوند نیست، نکتهی بسیار متینی است که آقای پلانتینگا[۲۰] نیز در کتاب یا مقالهای با چنین عنوانی نسبت میان طبیعتگرایی و دین این بحث را مطرح میکنند. امّا ایشان روی اقتضائات ذاتی علم تجربی و رنگ و بوی پوزیتیویستی علم تجربی نیز تحلیل دارد بدون اینکه از نهضتهای فلسفی پیشین آن نام ببرد. به هر حال اینکه در علم جدید فرض موحّدان و الاهیون بر این است که هر جا مشاهداتشان خلأ را نشان میدهد خداوند را پرکنندهی این خلأ بدانند.
بعد وقتی به جایی میرسند که احساس میکنند میتوان توضیح و توجیه خود به خودی برای این جریان ارائه کرد، خداوند را کنار میگذارند. به نظرم این دو باید کنار هم بررسی شود و توجّه داشته باشیم که فضای ذهنی آنها اینگونه است.
نکتهی دوم فرمودید آنها خودشان هم میگویند مدلهای ریاضی فاقد ذات اشکال دارد و ما هم این مدلها را نمیپسندیم و احساس میکنیم که دارای اشکال است ولی فیزیک ما را به این سمت میبرد و به هر حال فضای اعتماد به علم[۲۱] در جهان بسیار قوی است و در حال حاضر علم ما را به آن رسانده است. فعلاً تنها نقطهی اتّکای ما این است. پرسشم این است که چه پاسخی باید به آنها داد.
نکتهی سوم اینکه آقای لاورنس کراوس که رسماً ملحد و مبلّغ الحاد است در کتاب همه چیز از هیچ تبیینی دارد که میگوید وقوع انفجار بزرگ باعث شد که جهان از هیچ با آن تبیین هاوکینگی به وجود آید و آنچه محرّک این جریان بود جهانهای چندگانه[۲۲] بود و آن جهانهای چندگانه ازلی و ابدی هستند. به نظر من این تبیین نسبت به تبیین هاوکنیگ تبیین مناسبتری است. با توجّه به اینکه آنها این مطلب را نمیپذیرند که چون ازلی است باید صفات واجب الوجودی را داشته باشد، این تبیین را چگونه باید پاسخ داد؟ متشکّرم.
دکتر عبّاسی: تصویری که در ذهن امثال هاوکینگ و بعضی از متفکّران غربی در مورد خداوند وجود دارد این است که میگویند جایی که هیچ توجیهی برای آن نداریم برای خدا جا باز میکنیم و اگر توجیه داشتیم خدا را بیکار میکنیم. البتّه نمیداتم شخص هاوکینگ هم چنین نظری داشته یا نه ولی در تفکّر غربی چنین چیزی وجود دارد و الاهیون آنها نیز تحت عنوان خدای رخنهپوش به این مسأله پرداختهاند. یعنی خدایی که فقط در جاهایی که رخنهای در هستی وجود دارد و ما قادر به توجیه آن نیستیم دخالت میکند امّا در جاهای دیگر که تکلیف روشن است با خدا کاری نداریم و خدا بیکار است. این تصویر با آن خدایی که مخصوصاً در تفکّر عقلی ما شناخته شده است بسیار متفاوت است. ما خدا را فقط در رخنههای عالم نمیبینیم بلکه در همان حوادثی که در پیش چشممان اتّفاق میافتد میبینیم.
دکتر توکّلیبینا: همه جای عالم رخنه است.
دکتر عبّاسی: بله همه جای عالم رخنه است، اصلاً ذات این عالم رخنه است. ممکن بودن کلّ این عالم یعنی رخنه بودن آن؛ کلّ آن نیاز است. هماکنون هم نیاز است و هماکنون هم رخنه است. بنابراین برای نقطهی خاصّی در عالم دنبال خدا نمیگردیم.
بعضی از غربیها -مخصوصاً در گذشته و اکنون هم قاعدتاً چنین تفکّری وجود دارد- دنبال این هستند که برای خداوند در نقطهای که هیچ توجیهی برای آن ندارند جا پیدا کنند و مشکل این کار در این است که اگر توجیه و علّتی برای آن نقطه پیدا شود یا باید خدا را از هستی طرد کنند یا باید به دنبال جای ابهام دیگری در عالم باشند تا خداوند مدّتی برای برطرف کردن آن نقطهی ابهام مشغول باشد. ما خدا را در ابهامهای عالم نمیبینیم، خدا را باید در همین هستی امروز و آشکار عالم دید. این نکتهی درستی است و فرقی است که واقعاً میان این دو تفکّر وجود دارد.
البتّه اینطور نیست که این را فقط ما بگوییم، در تفکّر الاهیاتی غرب نیز به این نکته تفطّن وجود دارد. بسیار از متفکّران غرب هم به این مسأله توجّه دارند که خدا، خدای همین عالم نیازمندی است که اکنون پیش چشم ماست نه اینکه فقط محدود به نقطهی نیازی باشد که توجیه آن را نمیدانیم.
در مورد اینکه فرمودید عملاً ناچار هستیم به سمت مدلهای ریاضی برویم و فیزیکدانان هم گفتهاند مدلها ابزارهایی هستند که ما ناگزیریم سراغ آنها برویم. این واقعیّتی است که تا اندازهای درست است. عرض کردم وقتی وارد عالم ریاضیات میشویم، از زمان دکارت به این سمت ریاضی به عنوان یک ابزار قدرتمند در خدمت دانش طبیعی و به ویژه فیزیک قرار گرفت. اصل این کار هم درست است. واقعیّت این است که ما ناچار باید واقعیّتهای بیرون را انتزاع کنیم، در قالبهای کمّی درآوریم، بعد براساس این کمّیّتها استنتاجات ریاضی بکنیم و نتایج به دست آمده را به عالم خارج نسبت دهیم. این کار را انجام میدهیم و در بعضی موارد هم درست است. با همین محاسبات است که ما موشک به هوا میفرستیم و هواپیما به پرواز درمیآوریم و کارهایی که انجام میگیرد با همین محاسبات است.
تا اینجا اشکالی ندارد ولی عرضم این است اینکه شما میفرمایید ناچار باید به سمت اینها برویم درست نیست. یکی از اشکالاتی که خود فیزیکدانان -مخصوصاً فیزیکدانانی که جنبهی عملی فیزیک برای آنها مهمتر است- بر فیزیک نظری جدید وارد میکنند بازی کردن با این مدلها است. میگویند شما بیش از حدّ غرق در این مدلها شدهاید و به یک معنا این مدلها شما را فریب داده است. فکر میکنید با واقعیّت کار میکنید در حالی که مرحلهای که مدل از واقعیّت با واقعیّت منطبق بوده است فاصله گرفتهاید. این مدل دیگر منتزَع و حاکی از واقعیّت نیست بلکه بوالفضولی عقل است. این همان استعلا پیدا کردن کانتی است. چه کسی گفته است ما ناچاریم با این امور درگیر شویم. مخصوصاً اگر این با بعضی از اصول بنیادین عقلی در تنافی باشد، اصول عقلی میتواند ما را پایبند کند و جلوی این بوالفضولیها و زیادهرویها را بگیرد.
راجع به مطلبی که از کراوس نقل کردید نمیدانم اگر منظور او از جهانهای چندگانه همین جهانهای نوزاد آقای هاوکینگ است به این معنا خواهد بود که در واقع خود نقطهی آغاز هم به عالم دیگری مربوط خواهد شد. در مقام تشبیه مانند بادکنکی که حبابهایی روی آن ایجاد شده باشد و ما در یکی از آن حبابها باشیم امّا در واقع خود آن حباب هم به بادکنک متّصل است. وقتی میگوییم “هیچ” این همان حبابی است که درست شده است، ظاهرش این است که حباب نبود و خود به خود پیدا شد ولی فی الواقع قبل از آن چیز دیگری بوده است.
اگر منظور این باشد، در این صورت مشکل به آن جهانها منتقل میشود و باید ببنیم که جهان بعدی چگونه درست شده است. بنابراین مشکل حلّ نشده و باید دنبال پاسخ ریشهایتر باشیم و قاعدتاً پاسخ عقلی میخواهد. امّا اگر منظور این باشد که همین جهان هاوکینگی ازلی و ابدی باشد این جهانهای چندگانهای که میگویید ازلی و ابدی است این جهانها هر جا ایراد داشته باشد یکی از این جهانها هم همین جهان است و مشکلاتی که برای ازلی و ابدی بودن این جهان وجود دارد برای جهانهای دیگر نیز به وجود خواهد آمد. ظاهر قضیّه این است که علم جدید هم ادّعا نمیکند که این جهان ازلی و ابدی باشد. حدّاقلّ ازلی بودن آن را ادّعا نمیکند و در مورد ابدیّت آن بحث هست که براساس قضیّهی ویریال جرم عالم چقدر است و بالاخره بازگشتی اتّفاق میافتد یا نه. اگر بازگشت نداشته باشیم ابدیّت آن اثبات میشود.
دکتر توکّلیبینا: ببخشید من نکتهای عرض کنم، فکر میکنم بعد آقای جلالیفر باید در مورد جهانهای چندگانه مقداری توضیح دهند.
دلیل اینکه در فیزیک بر نظریّههای استاندارد تأکید میکنند این است که به محض دور شدن از نظریّهی استاندارد، آنقدر خلأ شواهد تجربی به وجود میآید که رسماً وارد بحثهای متافیزیکی خواهید شد. خواه در مورد جهانهای نوزاد صحبت کنید یا جهانهای چندگانه، هر چیزی بگویید نوعی بحث ماوراء الطّبیعه خواهد بود. منتها ماوراء الطّبیعههای رقیب. سعی میکنیم به آن نظریّه ملتزم نشویم و از آن فرار کنیم ولی واقعاً از حوزهی فیزیک خارج میشویم چون شواهد تجربی برای جهانهای چندگانه یا چیزهایی شبیه آن اصلاً وجود ندارد. آنجا فقط و فقط با بازیهای ذهنی و ریاضیاتی سروکار داریم و کاملاً انتخابی عمل میکنیم، یعنی پیشفرضهای خاصّی داریم. هم هاوکینگ، هم کراوس و هم ساسکیند[۲۳] که در حال حاضر اخترفیزیکدان مهمّی در آمریکا است اینگونه عمل میکنند.
این نظریّهها در واقع فقدان شواهد تجربی دارند و فقط با پیشفرضها میتوان تا حدودی در مورد آنها نظریّهسازی کرد. همانطور که دیدهاید اینگونه نظریّهها کم هم نیستند.
آقای جلالیفر: من دو نکته در مورد بحث شما عرض میکنم. ابتدا به پرسش دیگری که با پرسش دوستمان مشترک است به اجمال پاسخ میدهم، بعد وارد بحث جهانهای چندگانه میشود.
اینکه میگوییم چیزی نظیر ذرّه در فیزیک یک مفهوم کاملاً ریاضی است و با شهود و تعیّنی که قبلاً برای آن قائل بودیم کمی اختلاف دارد، به این دلیل است که اگر از یک نقطه از تاریخ فیزیک نگاه کنیم میبینیم که فلسفه و فیزیک از یک جا نشأت گرفتهاند. مثلاً برای توصیف یک گلوله از مسیرهای متفاوت پیش رفتهاند. امّا وقتی نظریّه روی نظریّه و در واقع تاریخ فیزیک و تاریخ فلسفه پشت سر هم آمد، این دو از هم فاصله گرفتند. آنچه که امروز در فیزیک به عنوان ذرّه تلقّی میشود آنقدر از مفهوم گلولهی اولیه فاصله گرفته که اگر بخواهیم برای مفهوم فعلی شهودی شبیه مفهوم ذرّه در گذشته در نظر بگیریم به نتایج شهودیای میرسیم که به جای اینکه به ما کمک کند کاملاً گمراهکننده خواهد بود.
به همین خاطر ما در فیزیک کوآنتومی برای چیزی مثل الکترون مابهازائی در جهان ماکروسکوپی نداریم. فیزیک کوآنتومی میگوید ذرّه-موج یا تابع حالت یا هر چیز دیگر است. به هر حال یک مابهازاء عینی خارجی که در جهان ماکروسکوپی آن را ببینیم ندارد تا بتوانیم بگوییم این شبیه آن است و آن هر طور رفتار کند این هم همانطور رفتار میکند. بنابراین ما مجبوریم صرفاً به سمت مدلسازی ریاضی برویم. در واقع موقعیّت کنونی ما در فیزیک صرفاً مدلسازی است و ما خودمان را به پرتگاهی رساندهایم که دیگر چارهای جز مدلسازی نداریم. آنقدر از شهود عرفی فاصله گرفتهایم که هیچ چارهای برای مدل باقی نمانده است– همان نکتهای که هم جناب آقای دکتر عبّاسی و هم جناب آقای دکتر توکّلی فرمودند-. گاهی اوقات این مدلسازی آنقدر پیچیده، انتزاعی و عجیب و قریب میشود که به نتایج بسیار خندهداری میرسد.
البتّه ممکن است به لحاظ یک بازی ذهنی برای امثال من که فیزیک کار میکنم جذّاب باشد. مثل کسی که در حوزهی ریاضیات، شاخهی جدیدی تولید میکند و آن را توسعه میدهد امّا از آن انتظار نتایج کاربردی ندارد، صرفاً یک بازی ذهنی بسیار زیبا است مانند حلّ چیستان. بسیاری اوقات در فیزیک نظری هم همین اتّفاق میافتد امّا ما اصرار داریم آن را فیزیک و چسبیده به واقعیّت بدانیم. در حالی که برای رسیدن به واقعیّت هزار واسطه وجود دارد.
گاهی شما آزمایش میکنید در کنار آزمایش شما مدلی وجود دارد که تنگاتنگ آزمایش شماست، امّا گاهی میان تئوری شما و جایی که بتوان آزمایش کرد 1 لایه تا 15 لایه فاصله وجود دارد. هر کدام از این لایهها کمی بلغزد تمام تئوری شما به هم میریزد. بنابراین اینکه میگوییم تعیّن به آن معنا قابل شهود نیست به همین دلیل است که مدلسازیها بسیار پیچیده شده است.
نکتهی دوم در مورد جهانهای چندگانه است که من میخواهم از زاویهی دیگری به قضیّه نگاه کنم. بحث مولتیورس را کنار بگذاریم. ادّعا میشود که در این فضا ذرّاتی به وجود میآیند، از بین میروند، میتوانند بر هم تأثیر بگذارند و در واقع میتوان فضای خالی را وزندار تلقّی کرد. کما اینکه این اتّفاق در مورد اتم هم میافتد. در مورد یک اتم هم میتوان گفت هستهای هست و تعدادی الکترون دور آن میچرخند، زوجهای مثبت و منفی ایجاد میشوند و از بین میروند. ممکن است در مجموع طیّ این جریان چیزی اتّفاق نیافتاده باشد ولی در لحظه زوجی که ایجاد شده و از بین رفته است میتواند روی مدارهای آن الکترون تأثیرگذار بوده باشد. ممکن است همین اتّفاق در مورد جهانهای چندگانه هم بیافتد.
این موضوع را هم کنار بگذاریم و کلّیتر به قضیّه نگاه کنیم. بحثی که تمام دوستان اینجا مطرح کردند این بود که ما در مورد عدم و به وجود آمدن از عدم (هیچ) صحبت میکنیم. ادّعای نهایی ما این است که هیچ فیزیکی مترادف عدم فلسفی نیست بلکه صرفاً یک خلأ فیزیکی است. حال فرض کنیم که به جای این جهان، جهانهای چندگانه را بگذاریم، چه اتّفاقی میافتد؟ باز هم همان است، باز هم فضا-زمانی مطرح میکنیم که به جای 4 بعد، 11 بعد یا 100000 بعد دارد. این اصلاً مهمّ نیست، مهمّ این است که به هر حال بستری وجود دارد و مجموعه قوانینی وجود دارند که اجازه میدهند این جهانهای موازی یا متوالی یا هر شکلی که بگوییم – دقیقاً به همان دلیلی که آقای توکّلی میگویند هزار خوانش از آن وجود دارد. از آن جهت که ما به آنها دسترسی نداریم در لبهای قرار دارد که تقریباً ادّعا شده نه ابطالپذیر است و نه اثباتپذیر. یعنی اساساً از ذات خود تفکّر پوزیتیویستی خارج است به طوری که نه ابطالپذیر است و نه اثباتپذیر. پس این چه عینی است؟!
همهی اینها را هم کنار بگذاریم باز هم نقدی که در این جلسه وارد میشود به جهانهای چندگانه هم وارد است و هیچ مشکلی ایجاد نخواهد کرد.
پرسش یکی از حضار: یک نکته در مورد تأکید روی مدل بودن نظریّههای فیزیکی این است که خود فیزیکدانان قبول ندارند که حرفشان مدل است. اگر از ابتدای پیدایش همین فیزیک جدید یا حتّی از دورهی نیوتن تحقیق کنیم، نگاه آنان این است که ما از واقعیّت انتزاع میکنیم.
دکتر عبّاسی: متأخّران دیگر این ادّعا را ندارند.
دکتر توکّلیبینا: اتّفاقاً تاریخ علم یاد داد که فقط مدل است. یعنی قبلاً فکر میکردند که مدل نیست امّا نیوتن این درس را به همه داد که دیگر اینطور محکم صحبت نکنند.
آقای جلالیفر: شکست فیزیک نیوتنی در واقع شکست این توهّم و غرور فیزیکدانان بود. یک زمانی تصوّر بر این بود که فیزیک نیوتنی روایت غایی عالم را پیدا کرده است. وقتی در ابتدای قرن بیستم دو انشقاق جدّی در فیزیک اتّفاق افتاد تقریباً تصور فیزیک به عنوان واقعیت جهان از بین رفت.
پرسش یکی از حضار: در آن زمان نظریّههایی پیدا شد که نظریّههای فیزیکی را مدل میدانست ولی هنوز نگاه غالب همان نگاه واقعگرایانه بود.
دکتر توکّلیبینا: غالب فیزیکدانان را از غالب عموم که مخاطب فیزیک هستند جدا کنید.
پرسش یکی از حضار: بله، غالب فیزیکدانان.
دکتر عبّاسی: مخصوصاً فیزیک نظری و آن هم در میان متأخّران.
پرسش یکی از حضار: مکانیک کوآنتوم را کاملاً عین واقعیّت به شمار میآورند.
آقای جلالیفر: هایزنبرگ در فیزیک و فلسفه خود کاملاً خلاف این را ادّعا میکند.
دکتر توکّلیبینا: نگاه ایدهآلیستی پیدا میکند.
آقای جلالیفر: من این نکته را بگویم که فیزیکدانان دو دستهاند. یک دسته افرادی که – به صراحت میگویم- بیمار فیزیک هستند. اینها فقط دوست دارند محاسبه کنند و با فیزیک بازی کنند (دقیقاً فیزیکباز هستند). عدّهی دیگر میخواهند از این فضا کنده شوند و بیرون بیایند تا ببینند بیرون چه خبر است. کمی تنه به تنهی فلسفهی علم میزنند.
من در بین این جماعت البتّه از بین متأخّرانشان برنخوردهام ولی دستهی اول میگویند برای ما مهمّ این است که این فرمول در نهایت به چه میرسد.
-: نکتهای دربارهی افتوخیز کوآنتوم داشتم. من انتظار داشتم آقای دکتر عبّاسی به نظریّهی تجدّد امثال و خلق مدام عرفا اشاره کنند که حدّاقلّ شباهت ظاهری به این مسأله دارد.
دکتر عبّاسی: البتّه شباهت ندارد امّا مجبورم بگویم.
پرسش یکی از حضار: دو نکته هم مربوط به بخش فیزیک است. در معاملهی اصل عدم قطعیّت ، با ، یک تفاوت اساسی دارد و آن این است که x و p عملیاند امّا t و e پارامتر هستند. از این جهت از همان ابتدا در مورد این معادله شکّ و تردید وجود داشت. امّا نمیدانم چرا این مقدار روی این تأکید میکنند.
آقای جلالیفر: نقد شما وارد است و من حرفی ندارم امّا تبیین کردن آن برای کسی که فیزیک نخوانده کمی دشوار است. واقعیّت این است که زمانی که در مدل شرودینگری عدم قطعیّت، انرژی و زمان را مطرح کردند اگر شما اثبات آن را از روی عدم قطعیّت ببینید، عدم قطعیّت از توضیح نرمال که کمترین خطا را میدهد اثبات میشود که خوب کمترین مقدار خطای ما این حاصلضرب است. دوستان میتوانند در همین کتابهای کلاسیک مکانیک کوآنتوم ببینند. وقتی میخواهند آن را تبدیل کنند ملاحظاتی انجام میشود که این ملاحظات را وارد بحث میکنند. اینطور نیست که یک استدلال شسته رفتهی ریاضی اتّفاق بیافتد و از به برسند.
بنابراین نقدی که میفرمایند کاملاً وارد است. یعنی در واقع ملاحظات فیزیکی را به آن اضافه کردهاند و آن ملاحظات فیزیکی به آن نتیجه رسیده و واقعاً روی آن اشکال است. اگر برای عدم قطعیّت هایزنبرگ قوّتی قائل باشیم این یک سطح از آن پایینتر است.
پرسش یکی از حضار: بر فرض هم که ما را بپذیریم و فرض کنیم انرژی تولید میشود. در اینجا تبدیل انرژی به مادّه، نیازمند حضور مادّه است تا قانون بقای اندازه-حرکت درست از کار درآید.
آقای جلالیفر: زوجمادّه است. قانون بقای اندازه-حرکت زمانی مشکلساز خواهد شد که ذرّهای که ایجاد شده و شما آن را دیدهاید یک ذره باشد. اگر ما دو ذرّه از انرژی در اینجا تولید کنیم که یکی به سمت بیرون پرتاب میشود قانون بقای اندازه-حرکت میگوید ذرّهای خلاف جهت آن میرود. ولی اگر هر دو سر جای خودشان بایستند حرکت عمومی آنها صفر است و بقای اندازه-حرکت نقض نمیشود.
مثلاً یکی از شواهدی که براساس آن میگویند عالم از هیچ به وجود آمده این است که چرا جهان به طور کلّی دَوَران ندارد در حالی که کهکشانها و سیّارات میچرخند –اینها را من در تأیید آن دیدگاه میگویم-. پاسخ آنها این است که جهان دوران ندارد چون اندازهی حرکت زاویهی کلّ آن صفر است. چرا صفر است، چون از هیچ به وجود آمده است و اندازه-حرکت زاویهی هیچ صفر است بنابراین چیزی که از هیچ به وجود آمده اندازه-حرکت زاویهای آن صفر است. همین بحث را در مورد اندازه-حرکت خطّی هم میتوان بیان کرد. یعنی منافاتی با قانون بقای اندازه-حرکت ندارد.
دکتر عبّاسی: در مورد تشابه تجدّد امثال با افتوخیز کوآنتومی باید بگویم اینها در واقع دو موضوع بسیار دور از هم هستند و نمیتوان آنها را به هم تشبیه کرد. در بحث تجدّد امثال شما فکر میکنید موجودی که در حال ایجاد شدن است، همان موجود زوال پیدا میکند و مجدّد خلق میشود. در افتوخیز کوآنتومی اینطور نیست که همان موجود در حال ایجاد زوال یابد و دوباره خلق شود. در اینجا دو چیز در حال خلق شدن است. یعنی دو ذرّه یا دو موجودیّت وجود دارد که مثبت و منفیاند، ایجاد میشوند و با هم الحاق پیدا میکنند و محو میشوند. بنابراین خلق و ایجاد مربوط به دو موجود است و به تجدّد امثال که مربوط به حدوث و زوال، و زوال و حدوث یک موجود است هیچ شباهتی ندارد. این دو بحث کاملاً از هم جدا هستند و تفاوت زیادی با هم دارند و نمیتوان آنها را به هم تشبیه کرد.
پرسش یکی از حضار: من از آقای دکتر توکّلی پرسشی دارم. بحث تصادف را مطرح کردند و گفتند تصادفی که در فیزیک کوآنتوم گفته میشود عکس آن چیزی است که در فیزیک کلاسیک گفته میشود. مثلاً در فیزیک کلاسیک گفته شده a الزاماً b میدهد یا ab الزاما c میدهد. این همان بحث سنخیّت علّت و معلول است که در فلسفه هم بیان میشود. امّا خواستم بدانم آنچه که در فیزیک کوآنتوم به عنوان تصادف مطرح شده همین عدم سنخیّت بین علّت و معلول است. به عبارت دیگر در فیزیک کوآنتوم اینطور مطرح میشود که امکان دارد از هر علّتی هر معلولی به وجود آید بدون هیچگونه سنخیّتی؟
دکتر توکّلیبینا: در مورد مسألهی سنخیّت اگر بخواهیم صحبت کنیم به نظرم بین من و آقای جلالیفر هم اختلاف پیش بیاید چه رسد با آقای دکتر عبّاسی و آقای دکتر ابطحی. چون بحث سنخیّت بحث دشواری است و در بعضی قسمتهای فیزیک به سادگی نمیتوان در مورد آن نظر داد که سنخیّت اصلاً یعنی چه.
ولی پیش از آن نکتهای فقط در حدّ تفریحی عرض کنم. من این را خیلی جاها گفتم چون واقعاً عجیب است.
آقای پاکینگ هورن که شاگرد دیراک بوده و از فیزیکدانان موحّد و مشهور است، عبارت بسیار جالبی در کتاب خود میگوید: در اوائل قرن بیستم بسیاری از دانشجویانی که به دانشگاه میآمدند، برای انتخاب رشته از اساتید راهنمایی میخواستند. اساتید فیزیک به آنها میگفتند سراغ فیزیک نیایید، فیزیک تمام شده و هیچ جایی برای پیشرفت ندارد.
یعنی همهی قوانین آن کشف شده و براساس فیزیک کلاسیک شده است. این درست در حدود ۱۹۰۰ تا ۱۹۱۰ است و بعد در ۱۹۱۷ یکباره فاجعهای که شاید اصلاً پیشبینی نمیشد اتّفاق افتاد و اگر اتّفاق نیفتاده بود ما در این دنیا با این تکنولوژی زندگی نمیکردیم. یعنی در حقیقت تحوّلی نه فقط در فضای نظری بود ثمرات تکنولوژیکی آن این بود که بشر توانست پروازهای فضایی انجام دهد و بسیاری کارها که اصلاً با فیزیک کلاسیک امکان نداشت. این گوشهی ذهن ما باشد. هیچیک از ما علمستیز نیستیم و فیزیک قابل احترام است ولی عرض من این است که به هر چیز باید در جایگاه خودش، به اندازهی خودش، در محدودهی خودش و با فهم خودش بها داده شود نه بیشتر و نه کمتر.
پاسخ پرسش شما این است که در زمانی که فیزیک بسیار با فلسفه آمیخته بود، مثلاً در دورهی گالیله و نیوتن در مورد علّیّت هنوز تا حدودی فلسفی بحث میشد. ولی امروزه حتّی در فیزیک کلاسیک هم دیگر به آن معنا در مورد علّیّت به نحو فلسفی بحث نمیشود. آن چیزی که من عرض کردم دقیقاً این بود که مفهوم تصادف یک مفهوم سلبی است. یک روز من با شناخت عامل میتوانستم نتیجه را پیشبینی کنم و قانون به دست میآمد. این همان فیزیک کلاسیک و موجبیّت بود. در حال حاضر با شناخت همهی عوامل هم نمیتوانم پیشبینی قطعی و موجبیّتی کنم. این سلبی است و در واقع همان نظام تصادفی است که نظام احتمالات بر آن حکومت میکند.
آقای جلالیفر: در این مورد مثالی میزنند و میگویند فیزیک کلاسیک میگوید اگر شما شرایط اولیهی عالم را بگویید و بگویید که در حال حاضر هر ذرّه کجای عالم قرار دارد و چقدر سرعت دارد، من میتوانم برای هر زمانی که شما دوست دارید توضیح دهم که جهان چه وضعیّتی خواهد داشت. یعنی اگر شما شرایط اولیه را داشته باشید آینده به قطع و یقین و به طور متقن قابل پیشبینی است. این همان تفکّر علمی سنّتی است که در فلسفه نیز وجود داشته و این دو از یک نقطه نشأت گرفتهاند.
این نکته را هم به سخن شما اضافه کنم شاید کمکی به بحث بکند. اتّفاقی که در فیزیک افتاد این بود که فیزیک ابتدا ریاضیات را وارد علوم تجربی کرد. سپس به حلّ بعضی از مسائل پرداخت و یک لایه از مباحث متقن را روی آن نشاند. مثلاً دو ذرّه را به هم بزنیم سرعت آنها این مقدار میشود.
در قرن نوزدهم لایهی دیگری به آن اضافه شد و مکانیک آماری شکل گرفت. مکانیک آماری اصل قضیّه را زیر سؤال نمیبرد و نمیگفت اتّفاقات، تصادفی رخ میدهند. فقط میگفت چون اطّلاعات اولیهی ما کم است مثلاً اگر این اتاق پر از ذرّات گاز باشد نمیدانیم ذرّات گاز هر کدام چه شکلی دارند، بنابراین کار ما مانند انداختن یک سکّه است و نمیتوانیم نتیجه را محاسبه کنیم. ولی میتوانیم نگاه آماری-احتمالی به آن داشته باشیم و پارامترهای آماری از آن به دست آوریم.
بنابراین در اواخر قرن نوزدهم یک لایه شواهد بود، یک لایه اطلاعات متقن و یک لایه فیزیک آماری. ناگهان لایهی میانی آن حذف شد. یعنی به جایی اینکه از لایهی متقن به لایهی آماری برسند، از یک لایهی نظری با یک لایهی آماری شروع کردند و گفتند ما تئوریای داریم که در آن شما اصلاً نمیتوانید بگویید دقیقاً این اتّفاق میافتد یا نمیافتد یا حدّاقلّ این تئوری به شما این اجازه را نمیدهد. شما فقط میتوانید بگویید که چقدر احتمال وقوع دارد.
جزئیّات مکانیک کوآنتومی اصلاً مهم نیست. آن چیزی که به درد بحث ما میخود همین چیزی است که گفتم. مکانیک کوآنتومی یک مدل ریاضی است که نمیگوید با این شرایط اولیه این اتّفاق میافتد. در مکانیک کوآنتوم اگر همهی آن چیزهایی که به عنوان شرایط اولیه میشناسیم همه را به طور دقیق بدانیم باز هم به ما نخواهد گفت که این اتّفاق میافتد یا نمیافتد. فقط به ما میگوید 50% احتمال دارد اتّفاق بیافتد و 50% احتمال دارد اتّفاق نیافتد یا 10% احتمال دارد اتّفاق بیافتد و 90% احتمال دارد اتّفاق نیافتد. فقط به ما یک احتمال میدهد. بنابراین اصلاً ذات آن عوض شد و فقط لایهی توصیف آماری از جهان در آن باقی ماند.
دکتر توکّلیبینا: بنابراین با این معنا من پرسش شما را اینگونه پاسخ بدهم: حقیقت این است که من سنخیّت را در فلسفه هم چندان درک نمیکنم و نمیتوانم به طور منقّه بگویم که چقدر از آن را میفهمم. ولی اگر بخواهم در فیزیک بگویم باید به آن فکر کنم. یعنی نمیدانم بگویم فیزیک کلاسیک سنخیّتی است و در فیزیک فعلی سنخیّتی وجود ندارد یا دارد. نمیدانم چطور باید تبیین کنم. به نظرم در حوزهی تفسیر فیزیک است و شاید ما هیچ وقت به آن فکر نکنیم.
دکتر عبّاسی: در مورد علّیّت چند بحث وجود دارد: اصل علّیّت، سنخیّت علّی و معلولی و ضرورت علّی و معلولی. آن بحثی که شاید با مکانیک کوآنتومی دچار مشکل باشد بحث ضرورت علّی و معلولی است نه خود اصل علیّت. براساس آنچه که بین ما تحت عنوان سنخیّت مطرح است –که معنای آن را هم عرض خواهم کرد، خیلی معنای نامتعیّنی نیست و قابل فهم است- گفته میشود اگر پدیدهای باشد و بعد پدیدهی دیگری از آن ناشی شود، نه اینکه به دنبال آن پیدا شود بلکه از آن وجود پیدا کند؛ به عبارت دیگر این (پدیدهی اول) بتواند آن (پدیدهی دوم) را خلق کند حتماً یک رابطهی وجودی بین آنها وجود دارد. چون این پدیده (دوم) از هر چیز دیگری صادر نشده است.
اگر سنخیّت وجود نداشته باشد معنای آن این خواهد شد که هز چیزی از هر چیزی اتّفاق بیافتد. بنابراین سنخیّت یعنی هر چیزی از هر چیزی اتّفاق نمیافتد و هر چیزی از هر چیزی خلق نمیشود. رابطهی سنخیّت یعنی اینکه درست است من نمیدانم این چیست و کیفیّت این سنخیّت چیست ولی میدانم یک ربط وجودی بین آنها وجود دارد که این شیء از این شیء ایجاد میشود. این شیء از چیز دیگری ایجاد نمیشود. از ترکیب هیدروژن و اکسیژن است که آب درست میشود نه از ترکیب کربن و مسّ یا هر چیزی دیگر. سنخیّت یعنی همین؛ چیز خیلی پیچیدهای نیست که بگوییم من معنای آن را درک نمیکنم.
آقای دکتر توکّلی عرض من این است که معنای سنخیّت روشن است و در فیزیک هم ما این را میفهمیم که از هر چیزی نمیتوانیم هر چیز دیگری را نتیجه بگیریم. هر پدیدهای با هر پدیدهای ترکیب شود نتیجهی واحدی نمیدهد. این دو پدیدهی خاص که با هم ترکیب شوند این نتیجهی خاص را خواهند داد.
دکتر توکّلیبینا: اینکه شما فرمودید در فیزیک بیشتر از یک قرارداد است؟
دکتر عبّاسی: ممکن است من دلیل آن را ندانم ولی حتماً امر عقلی است و شما با فیزیک به آن نمیرسید.
دکتر توکّلیبینا: منظورم این است که ما از بیرون شاهد آن هستیم و نمیتوانیم به حقیقت یک سنخیّت پی ببریم. این را میگویم نمیتوانیم بفهمیم.
دکتر عبّاسی: چون این اصلاً علمی نیست. اصل علّیّت، سنخیّت و ضرورت را از طریق فیزیک نه میتوان اثبات کرد و نه میتوان نفی کرد. دترمینیزمی[۲۴] که لاپلاس[۲۵] قائل بود این بود که آیندهی جهان کاملاً مبتنی بر گذشتهی آن است. اگر گذشته یا وضعیّت موجود را بدانیم آینده را کاملاً میتوانیم پیشبینی کنیم. این دیدگاه را حتّی بسیاری از الاهیون هم قبول ندارند. به دلیل اینکه –همانطور که آقای جلالیفر یا آقای توکّلی هم اشاره کردند- یکی از عواملی که میتواند در آیندهی عالم تأثیر بگذارد حضور موجودات دارای علم و اختیاز است. همین مسأله تعیّن عالم و ضرورت آینده را بسیار به هم میریزد.
فرض کنید که فقط انسانها موجودات ذیشعور و صاحب اختیار نباشند بلکه حتّی خود ذرّات عالم نیز از چنین تواناییهایی برخوردار باشند. ببینید دترمینیزم تا چه اندازه زیر سؤال میرود. دترمینیزم مبتنی بر این است که یک جهان مکانیکی محض کلاسیک داشته باشیم و هیچ اراده و اختیاری در آن حاکم نباشد تا براساس این وضعیّت بتوانیم آینده را پیشبینی کنیم.
البتّه نظریه کوآنتوم ادّعایی بیش از این دارد. کوآنتوم میگوید حتّی بر فرض وجود وضعیّت مکانیکی و عدم دخالت عامل ناشناخته، براساس وضع موجود هم ما دترمینیزم نداریم و نمیتوانیم آینده را با قطعیّت پیشبینی کنیم. ولی اینطور هم نیست که ادّعا کند هر چیزی عامل پیدایش هر چیزی است. به عبارت دیگر سنخیّت را زیر سؤال نمیبرد بلکه در واقع قطعیّت و موجبیّت آینده را زیر سؤال میبرد. امّا حیث آماری به آن میدهد و میگوید به احتمال 90% فلان اتّفاق میافتد و به احتمال 10% فلان اتّفاق میافتد. بعضی از احتمالات هم که ممکن است 1 در میلیارد باشد که ما عملاً در جهان بزرگ با آن سروکار نداریم و با آن زندگی نمیکنیم. ولی اگر به دنیای ریز برویم آن احتمال هم ارزش و جایگاه پیدا میکند و مجبور میشویم آن را لحاظ کنیم. مانند پدیدهی مکانیک آماری که اگر در جهان بزرگ سراغ حرکات رندم ملکولها برویم گرفتار مشکل خواهیم شد امّا اگر ماکروسکوپیک آن را در نظر بگیریم برایمان قابل پیشبینی خواهد شد.
در مکانیک کوآنتوم ادّعا میشود که ما در ماکروسکوپیک جهان به دانستن آن احتمالات نیازی نداریم چون احتمال اصلی را میدانیم با قاطعیّت پیشبینی میکنیم و میگوییم اتّفاق میافتد ولی وقتی به جهان ریز میرویم آن احتمالات ارزش پیدا میکند. دلیل این امر چیست؟ آنها ادّعا میکنند که این ذاتی پدیدههای عالم است. البتّه تئوریهای بدیل هم وجود دارد که میگویند ممکن است متغیّرهای پنهان وجود داشته باشد که آنها باعث شوند ما این عدم تعیّن را داشته باشیم.______________________________________
[۱] . The big bang theory[۲] . General relativity[۳] . Scale[۴] . Albert Einstein[۵] . Special Relativity[۶] . Werner Karl Heisenberg[۷] . Black hole[۸] . Edward Brian[۹] . The Grand Design[۱۰] . Lawrence Maxwell Krauss[۱۱] . A Universe from Nothing[۱۲] . A Brief History of Time[۱۳] . Hartle and Hawking[۱۴] Tryon[۱۵] . stable[۱۶] . agent[۱۷] . John Lennox[۱۸] . ابراهیم (۱۴)، ۱۰.[۱۹] . Don N. Page[۲۰] . Alvin Plantinga[۲۱] . science[۲۲] . Multiverse[۲۳] . Leonard Susskind[۲۴] . Determinism[۲۵] . Pierre–Simon de Laplaca
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰