زمان در ماوراء طبیعت
۲۰۱۷-۱۰-۲۱ کارشناسان:آیت الله فیّاضی و حجّت الاسلام و المسلمین رمضانی دبیر علمی : حجّت الاسلام و المسلمین یوسفی زمان: 1395/11/07دبیر علمی: أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لا حول و لا قوّه إلاّ بالله العلی العظیم و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و آله الأطیبین الأطهریندر این نشست با موضوع
۲۰۱۷-۱۰-۲۱
کارشناسان:آیت الله فیّاضی و حجّت الاسلام و المسلمین رمضانی
دبیر علمی :
حجّت الاسلام و المسلمین یوسفی
زمان: 1395/11/07
دبیر علمی: أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم لا حول و لا قوّه إلاّ بالله العلی العظیم و صلّی الله علی سیّدنا و نبیّنا ابیالقاسم المصطفی محمّد و آله الأطیبین الأطهرین
در این نشست با موضوع “زمان در ماوراء طبیعت” در خدمت اساتید بزرگوار حضرت استاد آیت الله فیّاضی و حضرت استاد حجت الاسلام و المسلمین رمضانی هستیم. خدمت اساتید محترم و همهی دوستان و اساتیدی که در این جلسه حاضر شدند خیر مقدم عرض میکنم.
اهمّیّت بحث زمان در فلسفه
به عنوان مقدّمه باید بگویم که زمان خود یک بحث بسیار چالشی و دقیق در فضای فلسفهی اسلامی بوده و هست. همچنانکه در فیزیک نیز این بحث اهمّیّت خاصّی دارد و بازتابهای آن در فیزیک بر اهل نظر پوشیده نیست.
شاید بتوان گفت که بحث زمان از قدیمیترین مباحث در فلسفه است. این بحث هم در فلسفهی غرب (یونان باستان) و هم در طول تاریخ فلسفه در قرون وسطی و کموبیش پس از آن مطرح بوده است. و به تبع آن در فضای فلسفهی اسلامی نیز مطرح شده است، و البته حکمای اسلامی به نحو جدّیتر به آن پرداختند. مثلاً در حکمت متعالیه بحث زمان با توجّه به بحث حرکت جوهری بسیار گسترده تر، جدّیتر و عمیق تر ارائه شد.
به هر حال اصل بحث زمان مهمّ است، امّا آنچه مورد بحث است و تقریباً میتوان گفت قاطبهی حکمای مسلمان آن را مطرح میکنند این است که زمان را از ویژگیهای عالم مادّه و طبیعت میدانند طبیعتا زمان در ماوراء طبیعت و عالم مجرّدات نفی میشود. در این فضا اگر کسی معتقد باشد که زمان یا حرکت را در آن عالم نیز میتوان مطرح کرد، جای آن است که این نظر عرضه و ادلّهی آن بررسی شود و برگزاری چنین جلسهی قطعاً ضروری خواهد بود.
در این راستا مجمع عالی حکمت اسلامی بر آن شد تا نشستی ترتیب دهد که این بحث میان حضرت آیت الله فیّاضی به عنوان مدّعی وجود زمان در ماوراء و حضرت حجّت الاسلام و المسلمین رمضانی به عنوان منتقد این نظریه، مورد گفتگو قرار گیرد. البتّه این بدان معنا نیست که حتماً دیدگاه یک طرف اثبات شود، بلکه مهمّ این است که با ادلّه پیش برویم. بر شنوندهی عاقل است که کدام ادلّه را بشنود و قضاوت کند. به عبارت دیگر انگیزهی اصلی جلسه این است که فضای اندیشه ورزی تقویت شود.
سیر کلّی بحث
روند بحث را اینگونه دنبال میکنیم که ابتدا چند مفهوم را مطرح میکنیم تا محلّ نزاع دقیقاً روشن شود. چون اگر مفاهیم روشن نشود ممکن است تصوّر شود که اصل نزاع یک نزاع لفظی است نه یک نزاع معنوی و جدّی. بنابراین چند مفهوم است که به نظر من پیش از ورود به بحث باید آنها را تعریف کرد. پیشنهاد بنده این است که چون حضرت آیت الله فیّاضی مدّعی هستند، مفاهیمی را که عرض میکنیم ابتدا ایشان تعریف کنند. سپس حضرت استاد رمضانی نظر خود را در مورد این مفاهیم بیان کنند.
مفاهیمی که باید به صورت جدّی روشن شوند عبارت است از طبیعت، ماوراء طبیعت، مادّه و مادّی، مجرّد، زمان و حرکت و در نهایت دهر و سرمد. با پرسش از این مفاهیم ضرورت مفهومشناسی بحث بیشتر روشن می شود:
معنای طبیعت چیست؟ تا طبیعت را نشناسیم ماوراء آن را نیز نخواهیم شناخت. ماوراء طبیعت چیست؟ آیا همان مابعدالطّبیعه است؟ وقتی میگوییم طبیعت قطعاً مادّه نیز به ذهن میآید. پس معنای مادّه و مادّی و طبیعتاً مجرّد از مادّه هم باید روشن شود. عناوین دیگری که باید با هم مورد بررسی قرار گیرند: مفهوم و ماهیّت زمان و حرکت است و رابطهی آنها با هم، دو عنوان دیگر دهر و سرمد نیز باید بررسی شوند. این مفاهیم چه در اثبات و چه در نقد و ردّ بسیار اهمّیّت دارند.
پیشنهاد میکنم حضرت آیت الله فیّاضی بحث را با تعریف این مفاهیم آغاز کنند. البتّه تقدّم و تأخّر در بیان هر یک از این واژه ها به اختیار خود ایشان است.
استاد فیّاضی: أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و الصّلوه و السّلام علی رسوله محمّد و آله الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین
در ابتدا تشکّر میکنم از جناب حضرت استاد رمضانی که عنایت فرمودند و پذیرفتند که من در این جلسه از محضر ایشان استفاده کنم و همینطور از برادر مکرّممان جناب آقای دکتر یوسفی که محبّت کردند و مدیریّت جلسه را بر عهده گرفتند.
مفهومشناسی
۱. طبیعت
در تعریف طبیعت گفتهاند: «هی مبدأ حرکه ما فیه و سکونه». امّا به نظر من تعریف روشنتر این است که: «طبیعه قوهٌ یصدر عنها الفعل علی نهجٍ واحدٍ من غیر اراده».
همهی ما صورت نوعیّه را میشناسیم. صورت نوعیّه آن است که در اجسام مبدأ آثار است. امّا صورت نوعیّه معنایی عام دارد که حتّی نفس نباتی را نیز شامل میشود، زیرا همهی فلاسفه نفس نباتی را مادّی و صورت مادّه میدانند و به همین دلیل آن هم صورتی است برای مادّهی نبات. امّا طبیعت در تعریفی که عرض کردم نفس نباتی را شامل نمیشود. زیرا نفس نباتی کارهای مختلفی انجام میدهد، در حالی که طبیعت قوّهای است که افعال آن یکنواخت و بیاراده است در مقابل نفس که افعال آن یا با اراده است یا یکنواخت نیست و یا هر دو.
به عبارت دیگر قوا را از نظر کارکرد به چهار گونه تقسیم کردهاند که سه گونهی آن نفس است و یک گونهی آن طبیعت است. ولی گاهی طبیعت به معنایی اعمّ از این معنا به کار میرود و انواع صورت نوعیّه حتّی نفس نباتی را هم شامل میشود. همین معنا در محلّ بحث مقصود است بنابراین عالم طبیعت همین عالمی است که ما در آن هستیم، مادّهای هست و صورتی.
۲. مادّه و جسم
مادّهای که مورد اتّفاق همهی فلاسفه است و به قول حاجی «اثبتت کلّ الملل» همان جسم است. زیرا کسی منکر جسم نیست. فقط مشّائیان معتقد بودند که خود جسم مرکّب از مادّه و صورت است. ولی امروز بسیاری این نظر را قبول ندارند و بنده نیز از مخالفان این تفکّر هستم و معتقدم که مرحوم صدرالمتألّهین نیز قبول ندارد. معنا ندارد که مادّه جزئی از جسم باشد و جسم در خارج از ترکیب اتّحادی دو جزء جوهری حاصل شده باشد. چون اتّحاد در فلسفهی ملاّصدرا یعنی عینیّت، یعنی مادّه و صورت عین هم هستند و اگر عین هم باشند محال است که جزء باشند زیرا یکی از احکام ضروری جزء غیریّت است. به هر حال در حقیقت ما با آن هیولا کاری نداریم. خدا رحمت کند بعضی از بزرگان ما را که میگفتند هیولا، هیولا است! اساساً ما با این مسأله که آیا چیزی به نام هیولا وجود دارد یا نه کاری نداریم، ولی هیچکس منکر این نیست که جسم مادّه است.
۳. مادّی
از همینجا به این پرسش منتقل میشویم که مادّی و جسم به چه معنا است؟
منظور ما از جسم مادّی یا جسم عنصری آن جسمی است که یا بالفعل محسوس است یا قابلیّت محسوس شدن را دارد هر چند بالفعل محسوس نباشد. مادّی یعنی همین جسم و هر آنچه که با موجودیّت جسم میتواند وجود داشته باشد به طوری که اگر جسم نابود شود آن هم نابود میشود. از این مسأله به منطبع تعبیر میشود. مادّی یعنی مطلق خود مادّه و منطبع در مادّه یعنی خود جسم و هر آنچه که به گونهای به جسم وابسته است که اگر جسم نباشد آن هم نیست.
مثلاً الان گفته میشود که اجسام دارای یک حوزهی مغناطیسی هستند که تا محدودهی مشخّصی اشیا و اجسام اطراف خود را به سمت خود میکشند. این حوزهی مغناطیسی جسم نیست ولی به معنایی که تعریف کردم منطبع در جسم است یعنی به گونهای است که اگر جسم نباشد آن هم نمیتواند باشد. از خواصّ جسم و وابسته به آن است.
پس مادّی را اینگونه تعریف میکنیم مادّی یعنی همان جسم، امّا جسم محسوس، جسمی که محسوس به حواسّ ظاهری ما است نه به معنای مطلق محسوس. پس مادّی یعنی جسم محسوس به حواسّ ظاهری و هر آنچه که به این جسم وابستگی دارد به طوری که اگر جسم نباشد محال است که باشد.
۴. مجرّد
وقتی معنای مادّی معلوم شد قطعاً مجرّد یعنی آنچه اینگونه نیست زیرا مجرّد دقیقاً عدم ملکهی مادیّت است. البتّه مجرّد در فلسفهی شیخ اشراق و به تبع آن فلسفهی آخوند اعمّ است از مثالی و عقلی. مثالی خود میتواند جسم باشد زیرا جسم مثالی نیز یکی از انواع جسم است. ابعاد ثلاثهی جوهری دارد ولی به آن مادّه گفته نمیشود چون محسوس به حواسّ ظاهری نیست و اگر قابلیّت ادراک حسّی را دارد با حسّ دیگری به نام شهود است که معنای عام دارد و در واقع همان علم حضوری است. محسوسی که در معنای مادّی ذکر شد همان چیزی است که به حواسّ ظاهری قابل درک است.
۵. حرکت و زمان
همانطور که دوستان مستحضرند رابطهی زمان و حرکت رابطهی جسم تعلیمی و جسم طبیعی است. جسم طبیعی را به جوهر ذوابعاد تعریف میکنند. امّا در این تعریف ابهام وجود دارد که جسم چه اندازه ذوابعاد باشد. جسم، جسم است، در کوچکترین اندازه باشد جسم است و بینهایت هم باشد از جسم بودن خارج نمیشود. جسم تعلیمی همان حجم است که عبارت است از یک کمّ متّصل ممتدّ در سه جهت؛ یعنی سه بُعدی است. حجم سه بُعدی است، جسم نیز سه بُعدی است. فرق این دو در آن است که جسم جوهر است و حجم عرض، جسم مبهم است و آنچه به آن تعیّن میدهد مقدار است که در واقع همان حجم است.
در اینجا این پرسش مطرح میشود که حجم که یک عرض است با جسم که معروض است در خارج چه وضعی دارند؟ آیا دو موجودند و دو وجود دارند؟ در پاسخ گفته شده که دو موجود هستند ولی به یک وجود. یعنی در خارج جسم وجود دارد و حجم نیز به عین وجود آن در خارج موجود است. زیرا ابهام حقیقت جسم ناشی از عقل است، عقل است که جسم را به عنوان یک جوهر از حجم به عنوان یک عرض تفکیک میکند و در مقام تفکیک میفهمد که مقدار یک عرض است و جسمیّت جسم نه به مقدار بلکه به ابعاد جوهری آن است.
تمامی این امور ناشی از تحلیل عقل است. به تعبیر آخوند عرض شأن جوهر است. پیش از آخوند، ابنسینا و دیگران نیز اعراضی نظیر اعداد را در خارج موجود میدانستند امّا معتقد بودند که به عین وجود موضوعشان موجود هستند یعنی از نوع خارج محمول است نه محمول بالضّمیمه. آخوند گفت: همهی اعراض شؤون جوهراند امّا ابنسینا و دیگران معتقد بودند که گرچه در همهی اعراض اینگونه نیست ولی در خصوص حجم و جسم اینگونه است.
رابطهای که در خصوص جسم و حجم بیان شد بین حرکت و زمان نیز وجود دارد. حرکت عبارت است از وجود سیّال؛ خواه در جوهر باشد یعنی جوهر سیّال یا در عرض باشد یعنی عرض سیّال. این امری که حرکت نام دارد و حقیقت آن چیزی جز سیلان نیست مانند جسم ابهام دارد و مقدار، تناهی و عدم تناهی آن مشخّص نیست.
آنچه مقوّم حرکت است سیلان است و مقدار چیزی است که عارض بر حرکت میشود. به عبارت دیگر مقدار عرض است برای حرکت چنانکه حجم عرض است برای جسم. به تصریح گفته شده است که سیلان عرضی است که عین وجود معروض خود یعنی حرکت و معلول آن است. بنابراین حرکت عبارت است از وجود سیّال و زمان مقدار حرکت است که به عین آن موجود است. این علّیّت، علّیّت تحلیلی است، به این معنا که وقتی عقل این دو را از هم تفکیک میکند -در حالی که در خارج به وجود واحد موجودند- میفهمد که حرکت به وجود آورنده و تولیدکنندهی زمان است.
نظیر اینکه وقتی عقل حیات را در وجود خدای متعال ملاحظه میکند و علم و قدرت او را هم میبیند میفهمد که این علم و قدرت آثار حیات و معلول آن هستند. هر چند بسیار روشن است که حیات و علم و قدرت در ذات حقّ تعالی به وجود واحد بسیط حقّ تعالی موجود است و آنجا تعدّدی در خارج نیست که عینیّت خارجی باشد، امّا فلاسفه حیات را علّت و مبدأ علم و قدرت دانستهاند و فرمودهاند که این مبدأیّت نیست مگر مبدأیّت تحلیلی. مبدأیّت و علّیّت تحلیلی در فلسفه کاربرد بسیاری دارد.
اگر بخواهیم حرکت را در قالب یک مثال توضیح دهیم مثال آن این است که فرض کنید کسی سوزنی در دست دارد و آن را روی سطح آب میکشد. اثری که روی سطح آب ایجاد میشود نقطه نیست زیرا نقطه مربوط به زمانی است که سر سوزن را روی سطح آب بزند و نگه دارد یا بر دارد. البتّه با در نظر گرفتن مسامحهای که عرف در این مورد دارد و این را نقطه میگوید، زیرا نقطه در حقیقت آن است که نه طول داشته باشد و نه عرض. ولی اگر بخواهیم خطّی ایجاد کنیم باید سوزن را روی سطح آب راکد حرکت دهیم. در این صورت وجود ممتدّی به نام خطّ ایجاد میشود ولی این خطّ با خطّ کشیده شده روی یک تابلو فرق دارد. خطّ روی تابلو همهی اجزاء خود را یکجا دارد امّا خطّی که روی آب ایجاد میکنید آن قسمتی که هنوز سوزن به آن نرسیده است به وجود نیامده و آن قسمت که از زیر سوزن ردّ شده محو شده است.
حرکت نیز اینگونه است. وجود واحد و ممتدّی است که در حال حاضر هیچ موجودیّتی ندارد. گذشتهی آن از بین رفته و آیندهی آن هم هنوز موجود نشده است. آنچه که در حال حاضر (زیر سوزن) موجود است حدّ حرکت است نه خود حرکت. به همین دلیل است که فلاسفه میگویند زمانِ حال نداریم. اینکه گفته میشود زمان حال براساس مسامحات عرفی است والاّ زمان گذشته دارد و آینده. زیرا حرکت گذشته و آینده دارد. حالِ بالفعلی که در آن بگنجد و بتوان گفت که الآن حرکت موجود است تصوّر ندارد.
۶. دهر و سرمد
مفاهیم دیگری که باید توضیح داده شوند دهر و سرمد هستند. همانطور که میدانیم یکی از اسماء الاهی باقی است. خدای متعال باقی است: «یَا مَنْ یَبْقَى وَ یَفْنَى کُلُّ شَیْء». پرسش این است که آیا این بقا از صفات ذات حقّ است یا از صفات فعل؟ صفت فعل صفتی است که متوقّف بر وجود غیرحقّ باشد. غیرحقّ قطعاً فعل حقّ است و هیچ موجودی در عالم نیست که غیرحقّ باشد و فعل حقّ نباشد. امّا آیا اتصاف خداوند متعال به بقاء به وجود چیزی دیگر نیاز دارد؟ خیر، خداوند برای بقاء خود به وجود چیز دیگری نیاز ندارد. پس باقی از صفات ذات است. بنابراین اگر خداوند متعال باقی است و بقاء از صفات ذات است، باید برای آن ظرفی در نظر بگیریم تا بتوانیم بگوییم بود، بوده است، هست و خواهد بود.
نام این ظرف چیست؟ ظرفی که در آن حرکت نیست و قطعاً زمان هم در آن نیست. زیرا زمان، معلول حرکت و عرض تحلیلی آن است. گفته شده همانطور که شما زمان را ظرف حرکت میدانید در حالی که این ظرفیّت در واقع چیزی جز تحلیل نیست. زیرا زمان عین حرکت است و این عقل است که زمان را از حرکت تفکیک میکند و میگوید این حرکت در این مقدار از زمان واقع شده است –البتّه باید به این نکته توجّه داشت که منظور ما از زمان، زمان عامی که معیار آن حرکت زمین است، نیست. در بحث ما زمان هر حرکت مقدار خود همان حرکت است که به عین همان حرکت موجود است- بقاء خداوند متعال نیز ظرفی دارد که نام آن دهر است.
دهر در معنای عام، ظرفی است که برای بقاء موجود غیرمادّی است. یعنی موجود غیرمادّی اگر بقا داشته باشد بقای آن نه در ظرف زمان که در ظرف دهر است. دهر در این معنای عام ظرفی است که برای بقای تمام موجودات ماوراء طبیعت در نظر گرفته میشود. امّا دهر در معنای خاصّ ظرف بقا برای مجرّدات غیر از حقّ تعالی است و ظرف بقای حقّ تعالی سرمد نام دارد. این تفکیک از آن جهت است که حقّ تعالی ازلی و ابدی است ولی در مورد سایر مجرّدات اختلاف است که یا بسیاری حادثاند یا همه حادثاند؛ البتّه –ما معتقدیم که- همه حادث هستند.
بنابراین دهر یک معنای عام دارد که اگر به آن قائل باشیم آن را مانند ظرف برای آب نمیدانیم، همانطور که زمان برای حرکت اینگونه نیست. این ظرف به عین آن چیزی که عقل آن را مظروف میداند موجود است. زیرا همهی اینها تحلیل عقل است و در خارج یک وجود واحد بسیط است که همان خداوند متعال است و او عین دهر است. با این نگاه معنای روایتی که میگویند: «لا تسبُّوا الدهرَ فإنَّ الدّهرَ هو اللّه» کاملاً روشن میشود. دهر وجودی غیر از حقّ ندارد و وجود حقّ و وجود دهر به وجود واحد موجود هستند. روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد ولی فکر میکنم این مقدار کفایت میکند.
دبیر علمی: تشکّر میکنیم. بسیار خوب و روشن بیان فرمودید. با توجّه به اینکه عناوین هم زیاد بود ولی وقت را نیز رعایت کردید. خلاصهای از فرمایشات جناب استاد را عرض میکنم:
طبیعت در معنای خاصّ عبارت است از آن چیزی که فعل بدون اراده و به صورت یکنواخت از آن صادر میشود. امّا این معنا محلّ بحث نیست. بلکه طبیعت به معنای عام مورد بحث ما است که این معنای خاصّ را نیز شامل میشود. در این معنای عام مادّه و هر آنچه مادّی است را در تعریف طبیعت قرار می گیرد.
در مورد مادّه گفته شد که فلاسفه اتّفاق نظر دارند که جسم مادّه است. هر چند مشّائیان برای جسم اجزاء خارجی (مادّه و صورت) در نظر میگیرند ولی ملاّصدرا جسم خارجی را مرکّب نمیداند و چنین ترکیب از ماده و صورت را تحلیل ذهنی میداند.
وقتی روشن شد که مادّه همان جسم است معنای مادّی نیز روشن میشود. هر چند مادّی یعنی منسوب به جسم، امّا در اصل به معنای خود جسم و آنچه که متعلّق به جسم است به گونهای که بدون آن نمیتواند موجود باشد، به کار میرود.
مجرّد نیز طبیعتاً در مقابل مادّی قرار دارد و آن چیزی است که اینگونه نباشد؛ یعنی جسم نباشد یا به گونهای باشد که بدون جسم بقا داشته باشد.
زمان با حرکت معنا شد. در واقع به معنای مقدار حرکت است و رابطهی آن با حرکت، رابطهی تعیّن و ابهام است. زمان معیّن است و خود حرکت معیّن نیست. دقیقاً مثل اینکه جسم طبیعی معیّن نیست ولی جسم تعلیمی آن را معیّن میکند. در واقع عرض تحلیلی است و از طریق تحلیل به دست میآید. به عبارت دیگر زمان و حرکت دو موجود هستند که با یک وجود موجودند.
دهر و سرمد نیز اینطور معنا شد که دهر در معنای عام برای خدا و همهی مجرّدات به کار میرود و به عین وجود آن مجرّد موجود است. دقیقاً مانند زمان که به عین وجود حرکت موجود است. وقتی دهر را به معنای خاصّ در نظر بگیریم سرمد فقط در مورد خداوند متعال به کار میرود و به عین وجود خدای متعال موجود است و تفکیک آن به تحلیل عقل حاصل میشود. این تقریباً خلاصهی بحثی بود که بنده از فرمایشات جناب استاد برداشت کردم. اکنون از محضر استاد رمضانی استفاده میکنیم.
اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم
استاد رمضانی: أعوذ بالله من الشیطان الرّجیم بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاه و السّلام علی سیّد الانبیاء و المرسلین حبیت اله العالمین ابیالقاسم المصطفی محمّد اللّهم صلّ علی محمّد و آل محمّد و عجّل فرجهم و علی آله الطّیبین الطّاهرین المعصومین المکرّمین
با تشکّر از حضرت استاد فیّاضی و جناب آقای یوسفی و حضّار محترم که عرایض حقیر و فرمایشات حضرت استاد را تحمّل میکنند. ابتدا خاطرهای را از مرحوم آقای فلسفی خطیب عرض میکنم.
ایشان میفرمودند یک آقایی قصد داشت برای گذراندن دورهی خبرنگاری به اروپا برود و پس از پایان دوره بازگردد. برای خداحافظی نزد من آمد. به او گفتم اگر در آن دیار چیزی را که باب منبر باشد، دیدی یا شنیدی یادداشت کن تا من در منابر از آن استفاده کنم.
رفت و برگشت. پرسیدم آیا برای من چیزی آوردی؟ گفت آری. روزی استاد در کلاس پرسشی را مطرح کرد. پرسش این بود که خبر چیست؟ دانشجویان در مقام پاسخگویی ذهنشان به سمت خبر در برابر انشاء رفت و هر کدام طبق تشخیص خود خبر را تعریف کرد. ولی استاد نپذیرفت. بعد خود استاد خبر را اینگونه تعریف کرد و گفت: خبر آن داستان و قضیّهای است که زاویهی منحرف داشته باشد و چشمها را چهارتا کند و توجّه را به سمت خود جلب کند. مثالی زد و گفت: مثلاً اگر در خیابان سگی پای زید را گاز گرفت این را نباید خبر به حساب آورد. این جزو حوادث است و آن را باید در آخر روزنامه لابهلای حوادث گزارش کنید. امّا اگر قضیّه عکس شد و زید پای سگ را گاز گرفت این خبر است و باید آن را در صفحه اوّل روزنامه تیتر کنید زیرا جلب توجّه میکند.
حال داستان تیتر و عنوان حرکت در ماوراء یا زمان در ماوراء چنین داستانی است. حضرت استاد فیاضی میخواهند حرکت و زمان را به ماوراء ببرند!
امّا آنچه که ایشان تاکنون فرمودند همه از قبل تعاریف بود که بنابر درخواستی که جناب آقای یوسفی داشتند انجام شد و لذا به ایشان اشکالی وارد نیست. در هر صورت چیزی گفته نشد که ما آن را نقد کنیم. اصل بحث این است که حرکت یا زمان در ماوراء چگونه قابل تصوّر است؟
نسبت به تعاریفی که ارائه شد من فقط دو نکته را عرض میکنم و بعد دنبالهی قضایا را از حضرت استاد جویا میشویم که ایشان چگونه میخواهند حرکت و زمان را به ماوراء ببرند. لذا در این مورد باید منتظر فرمایشات ایشان باشیم.
۷. اطلاقات و کاربردهای طبیعت
اگر بخواهیم در مورد طبیعت به صورت اصطلاحی صحبت کنیم 4 اطلاق را میتوان برای آن ذکر کرد که برخی را اشاره فرمودند:
اطلاق نخست: طبیعت همان ماهیّت است. ماهیّت یعنی طبیعت و طبیعت هم یعنی ماهیّت. کلّی طبیعی نیز اشاره به ماهیّت دارد، طبایع به معنای ماهیّات هستند. این اطلاق را من در فرمایشات حضرت استاد ندیدم.
اطلاق دوم: طبیعت به معنای جزء ماهیّت است. مانند طبیعت نطق در رابطه با انسان که جزء ماهیّت و فصل او است.
اطلاق سوم: همان است که حضرت استاد فرمودند یعنی مبدأ حرکت و حتّی سکون. آنچه توضیح دادند با تصرّفی که در آن کردند به همین اطلاق سوم باز میگردد. امّا اطلاق چهارم طبیعت که حضرت استاد هم به آن اشاره کردند همان مادّه است و عالم طبیعت یعنی عالم مادّه. به همین دلیل در تعاریفی که در مورد اقسام ممکنات آمده گفته شده است: «ماله مادّهٌ و مدّهٌ» یعنی: موجودی که هم مادّه دارد و هم مدّت و این همان طبیعت و طبیعیّات است که اصطلاحاً به آن مکوّنات گفته میشود که بر همین عالم طبیعتی که الان کلام ما در آن است تطبیق میکند. دیگر گفته شده: «ما له مادّهٌ دون المدّه» یعنی: موجودی که مادّه دارد ولی مدّت ندارد، که عنوان مخترعات را به خود اختصاص داده است و درباره قسمِ سوم هم گفته شده: «ما لا مادّهٌ له و لا مدّه» یعنی: موجودی که نه مادّه دارد و نه مدّت که مبدَعات نامیده میشود.
در مورد زمان و دهر و سرمد نیز همان تعریفی را عرض میکنم که در فلسفه متداول است و حضرت استاد نیز تقریباً همینطور فرمودند. یعنی اگر بخواهیم نسبت متغیّر را به متغیّر بسنجیم از زمان صحبت میکنیم، اگر بخواهیم نسبت متغیّر را به ثابت بسنجیم دهر مطرح میشود و اگر بخواهیم نسبت ثابت را به ثابت بسنجیم از سرمد استفاده میکنیم. این سه اصطلاح نزد همگان پذیرفته شده است.
نکتهی پایانی عرضِ حقیر در این مقطع این است: همانطور که فرموند زمان مقدار حرکت است. دانشمندان عصر حاضر نیز این تعبیر را به کار میبرند و میگویند: زمان “آهنگ حرکت” یا “زبان حرکت” است. زمان، چیزی است که حرکت توسّط آن شاخص شده و نمود مییابد و به تعبیر خودمان اندازه پیدا میکند. آنچه که هم حضرت استاد اشاره کرده و فرمودند: مَثَِل زمان، مَثَلِ نسبت جسم تعلیمی است به جسم طبیعی، فرمایش دقیق و متینی است.
این عرایض بنده در مورد تعاریفی است که ارائه کردند. امّا درباره اصل مدّعا، هنوز مطلبی مطرح نشده است که بنده عرضی داشته باشم. آیا اجازه هست چیزی را به عنوان پیش درآمد بحث عرض کنم؟
دبیر علمی: بله اگر نکتهای هست میتوانید بفرمایید.
لزوم توجّه به نسبت میان طبیعت و ماوراء طبیعت
استاد رمضانی: اگر ما دو موجود داشته باشیم که رابطه و نسبت آنها به یکدیگر رابطهی محیط و محاط باشد آیا به لحاظ عقلی و عرفی –حتّی میتوان گفت: به لحاظ شرعی – موجودِ محیط، ملاک تقدیر و اندازهگیری محاط قرار میگیرد یا برعکس، موجودِ محاط، ملاک تقدیر محیط میشود؟ این یک نکته و پرسش اساسی است که اگر به خوبی به آن پاسخ داده شود، نتیجه بحث از هم اکنون روشن خواهد شد.
اینکه شما میخواهید زمان را به ماوراء ببرید، آیا ماوراء را محیط بر طبیعت میدانید یا نمیدانید؟ و به عبارت دیگر آیا طبیعت را نسبت به ماوراء محاط میدانید یا نه؟ این قدم نخست، و قدم دوم هم این است: اگر میان ماوراء و طبیعت نسبت محیط و محاط حاکم است شما کدام یک از این دو را ملاک تقدیر دیگری قرار میدهید؟ آیا محیط ملاک تقدیر محاط است و محاط را با آن اندازهگیری میکنید یا برعکس؟
استاد فیّاضی: طیّب الله انفاسکم.
دبیر علمی: از جناب استاد تشکّر میکنم. البتّه این پرسش خارج از دستور بود و باید بعداً مطرح میشد، امّا اشکالی ندارد.
استاد رمضانی: بنده اجازه گرفتم.
دبیر علمی:اشکالی ندارد، برای افتتاح خوب است. إن شاء الله در ادامه باید جایگاه آن مشخّص شود. همانطور که فرمودید هنوز به اصل بحث وارد نشدیم.
در مباحثی که فرمودند دو سه نکتهی اختلافی وجود داشت: در تعریف طبیعت به ۴ کاربرد اشاره کردند. ۱- ماهیّت، ۲- جزء ماهیّت البتّه با مسامحه، ۳- مبدأ حرکت خاصّ، ۴ معنای عامتر که کلّ عالم مادّه را در بر میگیرد. دو معنای اخیر با فرمایش حضرت آیت الله فیّاضی مشترک بود.
نکتهی اختلافی دوم در مورد تعبیر دهر و سرمد بود که حضرت استاد فیّاضی دو اصطلاح را مطرح کردند ولی حضرت استاد رمضانی به آنها اشاره نکردند امّا نکتهی دیگری بیان کردند و آن این بود که فرمودند منظور از دهر نسبت متغیّر به ثابت است و منظور از سرمد نسبت ثابت به ثابت است. یعنی اگر تمام موجودات مجرّد را ثابت بدانیم تعبیر سرمد از آن جهت به کار میرود که آنها را با هم مقایسه میکنیم. امّا وقتی رابطهی متغیّر را با ثابت ملاحظه میکنیم – این ثابت واجب الوجود باشد یا سایر مجرّدات- تعبیر دهر را به کار میبریم. این اصطلاح هر چند به اصطلاحی که حضرت استاد فیّاضی فرمودند نزدیک است ولی تا حدّی متفاوت به نظر می رسد. اگر استاد فیّاضی در این جهت نکتهای دارند بفرمایند.
استاد رمضانی: ایشان اشکال میکند، من هم اشکال میکنم. در این صورت به اصل بحث نمیرسیم.
دبیر علمی: اگر نکتهی خاصّی در مورد اینکه آیا اینها واقعاً تفاوت دارد یا یک چیز است دارند بفرمایند وگرنه رسماً وارد اصل بحث شویم و حضرت استاد مدّعا را مطرح کنند تا به ادلّه برسیم.
استاد فیّاضی: بسم الله الرّحمن الرّحیم همانطور که جناب استاد رمضانی فرمودند گفته شده است که دهر در ارتباط ثابت با متغیّر مطرح میشود و سرمد در ارتباط ثابت با ثابت. ولی من به مناسبت زمان و دهر و اینکه بعد میخواهم از این تناسب و تعریف استفاده کنم این تعریف را ارئه کردم. البتّه معنایی که من برای دهر و سرمد ذکر کردم نیز کاربرد دارد، کما اینکه جناب میرداماد مطرح فرمودهاند حدوث دهری یعنی موجود مادّی موجود میشود در حالی که دهری گذشته است. دقّت کنید زمان نگذشته است زیرا زمان با وجود مادّی به وجود میآید ولی دهر گذشته است. این دهر یعنی همان ظرفی که به مجرّدات تعلّق دارد نظیر زمانی که متعلّق به مادیّات است. این برای بحث ما کاربرد دارد.
معانی مختلفی که در مورد طبیعت فرمودند نیز درست و دقیق است ولی من معنایی را که محلّ نظر بود مطرح کردم.
دبیر علمی: بله مدّعا را بیان کنید. همان خبری که استاد رمضانی فرمودند!
ادّعای وجود زمان در ماوراء طبیعت
استاد فیّاضی: بله. مدّعا این است که زمان –همانطور که عرض شد- مقدار حرکت است. هر جا حرکت باشد زمان هست.
۱. خداوند متعال تنها موجود ثابت
ما معتقدیم فقط خداوند است که حرکت در او محال است. زیرا تغیّر ملازم با امکان است و موجود ثابت فقط خداوند متعال است. موجود ثابت دیگری وجود ندارد یا نمیتوانیم وجود آن را اثبات کنیم. آنچه از نظر عقلی برای ما مهمّ است این است که هیچ دلیل عقلی وجود ندارد که بتواند اثبات کند که غیر از خدا وجود ثابت دیگری داریم.
۲. نارسایی دلایل عقلی موجود در اثبات عدم وجود قوّه و حرکت در ماوراء طبیعت
ادّعای بنده این است و ادلّهای که برای اثبات عدم وجود حرکت در ماوراء طبیعت ذکر شده است، همگی مخدوش است. نه اینکه هیچ دلیلی مطرح نشده باشد، ادلّه بسیار است ولی هیچیک از آنها تمام نیست.
یکی از ادلّه این است که در آنجا قوّه وجود ندارد.
اشکال: کدام ادلّهی عقلی عدم وجود قوّه در ماوراء را اثبات کرد؟ شما قوّه را اینگونه در نظر گرفتهاید که جسم دو حیثیّت دارد: قوّه و فعل، پس جسم دو جزء دارد. امّا اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند. شما باید اثبات کنید که در ماوراء طبیعت قوّه وجود ندارد.
بنده تمامی ادلّه را جمعآوری کردم. تقریباً 5 دلیل در مورد محال بودن حرکت در مجرّد وجود دارد امّا به نظر میرسد هیچیک از آنها تمام نیست. البتّه ناتمام بودن ادلّهی عدم وجود حرکت در ماوراء وجود حرکت را ثابت نمیکند.
سخن این است که اگر ادلّهی عقلی را مانع وجود حرکت در ماوراء بدانیم باید از روایات و ادلّهی محکمی که مبنی بر وجود تغییر و حرکت در ماوراء طبیعت است، دست برداریم چراکه این کبرای کلّی را که فلاسفه به آن معتقدند ما هم پذیرفتهایم. و آن همان مسألهی اصولی است که در آن جای تردید وجود ندارد. مسأله این است که اگر دلیل نقلی با دلیل عقلی تعارض کرد بدون تردید باید در دلیل نقلی تصرّف کرد و دلیل عقلی را قرینهی قطعی این تصرّف قرار داد. دلیل عقلی صارف است، همانطور که یک نقل میتواند صارف نقل دیگر باشد: خاصّ صارف از ارادهی عموم از عامّ است، مقیّد صارف از ارادهی اطلاق از مطلق است، قرینه صارف از ارادهی معنای حقیقی از لفظ است یعنی اگر قرینهی مجاز وجود داشته باشد نمیتوان گفت ظاهر لفظ حقیقت است. دلیل عقلی نیز به همین ترتیب صارف از دلیل نقلی است.
زمانی به یک مجلس میهمانی وارد شدم. مرا به میزی راهنمایی کردند که جمعی از علما گرد آن نشسته بودند. یکی از آنان در مورد معاد ملاّصدرا از من پرسید. من هم خیلی صریح و واضح توضیح دادم. سیّد بزرگواری که آنسوی میز نشسته بود گفت: والله این خلاف قرآن است. گفتم قرآن میفرماید: (إنّ اللهَ علی کلِّ شیءٍ قدیر) خدا بر همه چیز قدرت دارد. این ظهور است، آن هم که شما میفرمایید ظهور است. من هم قبول دارم که ظاهر قرآن خلاف نظر ملاّصدرا است ولی آیا شما هم قبول دارید که این آیه (إنّ اللهَ علی کلِّ شیءٍ قدیر) هم ظاهر قرآن است؟
آیا این یکی از امور نیست که فردی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ پرسید: اگر خداوند متعال بر هر چیزی قادر است آیا میتواند کلّ عالم را بدون اینکه کوچک شود در یک تخم مرغ قرار دهد بدون اینکه آن تخم مرغ بزرگ شود؟ گفتم شما در پاسخ آن شخص چه میگویی؟ آیا پاسخ میدهی چون عقل میگوید نمیشود… به من فرصت نداد سخنم را تمام کنم. فوراً گفت بله که خدا میتواند. تا این سخن را گفت یک آقایی که از نجف آمده بود و من انتظار نداشتم که از حرف من حمایت کند گفت این چه حرفی است که میزنی؟ آن محال و نشدنی است.
استاد رمضانی: در اصل قمی بوده ولی در نجف سکونت داشته است!
استاد فیّاضی: بله! این جای شبهه ندارد که اگر دلیل عقلی باشد باید در دلیل نقلی تصرّف کرد. امّا عرض من این است که چنین دلیل عقلیای وجود ندارد. ادلّهی عقلی اقامه شده تمام نیست. وقتی اینطور شد نقل حاکم میشود. بدون معارض و بدون صارف میشود.
امّا کدام نقل است که میفرماید همهی موجودات عالم تغیّر دارند؟ روایت صحیحی در اصول کافی آمده است که شخصی از امام صادق ـ علیه السّلام ـ میپرسد: (هو الاوّلُ و الآخِر)[۱] یعنی چه؟ امام ـ علیه السّلام ـ میفرماید. البتّه قبل از بیان روایت بهتر است مقدّمهای عرض کنم تا جلوی اشکال حاج آقا را بگیرم.
استاد رمضانی: بفرمایید.
۳. فهم معصوم حاکم بر ظهر و بطن قرآن
استاد فیّاضی: مقدّمه این است که اگر در نقل صحیح وارد شده باشد که امام ـ علیه السّلام ـ چیزی در تفسیر قرآن فرموده است، اگر ظاهر باشد یا ما بعد از فرمایش امام ـ ـ علیه السّلام ـ آن را از قرآن بفهمیم مشکلی ندارد. امّا اگر دیدیم خلاف ظاهر است میگوییم من از این آیه این را میفهمم امّا امام ـ علیه السّلام ـ دربارهی این آیه که من از ظاهر آن چیز دیگری فهمیدم تفسیری بیان کرده است که از ظاهر آیه بر نمیآید یا خلاف ظاهر است. در این موارد باید چه کرد؟
در این موارد ما بیان امام ـ علیه السّلام ـ را واقعاً بیان قرآن میدانیم. چرا که در روایات ما فراوان وارد شده است که قرآن ظاهری دارد و باطنی و باطن قرآن هم باطنی دارد و… . باطن نیز هر چند برای انسان قابل درک است و این حقیقت انکار کردنی نیست ولی درک آن نیازمند شرایطی است. ظاهر قرآن است که برای همگان قابل درک است. امّا برای درک باطن علم اصول و ادبیات عرب کارگشا نیست بلکه به تهذیب نفس و ریاضت نیاز دارد و باید اعمالی انجام داد تا چشم دیگری برای دیدن آن باز شود. ولی آن کس که در فهم او از باطن شبههای وجود ندارد معصوم ـ علیه السّلام ـ است. به خصوص که خداوند متعال در قرآن میفرماید: (وَ نَزَّلْنا عَلَیْکَ الْکِتابَ تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ)[۲] ما قرآن را فرستادیم و همه چیز در آن هست.
مفسّران معتقدند که منظور از همه چیز، هر چیزی است که مربوط به تربیت و هدایت است. ما برخلاف نظر آنان میگوییم منظور این است که قرآن کتاب علم الاهی است. همهی معلومات در قرآن است. هر چه بخواهید در قرآن وجود دارد. میپرسند چطور همه چیز در قرآن هست؟ پاسخ این است که همه چیز در آن هست امّا خداوند میفرماید فقط بر تو فرستادیم و فقط تو میفهمی. شاهد این مطلب روایات بسیاری است که معصوم ـ علیه السّلام ـ میفرماید ما به واسطهی قرآن به ما کان و ما یکون و ما هو کائن عالم هستیم و به همین آیه استشهاد میکند و میگوید چون قرآن (تِبْیاناً لِکُلِّ شَیْءٍ) است. مثلاً در روایت آمده است که امام معصوم ـ علیه السّلام ـ فرمود در قیامت اعمال خوب کفّار را در حساب مؤمنان و اعمال بد مؤمن را به حساب کافر مینویسند و به این آیه استشهاد کرد (مَعاذَ اللَّهِ أَنْ نَأْخُذَ إِلاَّ مَنْ وَجَدْنا مَتاعَنا عِنْدَه)[۳]. اگر شما معنای امام ـ علیه السّلام ـ را از این آیه میفهمید خوش به حالتان، بنده نمیفهمم. یعنی این ظاهر نیست ولی وقتی معصوم ـ علیه السّلام ـ گفت، یقیناً باطن آیه هست. یقیناً جزء همان کلّ شیءای است که آیهی قرآن به آن اشاره دارد و معصوم ـ علیه السّلام ـ هم از قرآن کلّ شیء را میفهمد.
۴. دلیل نقلی بر اثبات وجود حرکت و زمان در ماوراء طبیعت
پس از این مقدّمه به روایت اصول کافی باز میگردیم که شخصی از امام ـ علیه السّلام ـ پرسید: (هو الاوّلُ و الآخِر) یعنی چه؟ حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمودند: یعنی خداوند موجودی است که همان که در ابتدا هست در انتها هم هست. یعنی ثابت است. موجودی نیست که از وضع نخست خود تغییر کند تا روز آخر موجود دیگری شود. هر طور که اول هست آخر هم هست و فقط اوست که اینگونه است. به خاطر اینکه “ال” اگر در خبر واقع شود مفید حصر است: (هو الاوّلُ و الآخِر). امام بعد از بیان ان حصر و تبیین ثبات در خداوند در ادامه میفرمایند هیچ موجودی نیست مگر اینکه تغییر میکند. هیچ موجدی نیست جز اینکه تحوّل دارد.
بنابراین طبق این روایت صحیح در عالم ماوراء تغییر و حرکت وجود دارد و اگر تغییر و حرکت وجود دارد زمان نیز در آنجا هست. امّا مقدار حرکت آن را بر اساس زمانِ خودش حساب میکنیم و هرگز زمان محاط را به محیط سرایت نمیدهیم. گفتیم که زمان مورد بحث زمان حرکت زمین نیست. زمان مورد بحث یعنی مقدار حرکت، و طبق فرمایش معصوم ـ علیه السّلام ـ در تفسیرِ (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ)[۴] و (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَه)[۵] در ماوراء نیز حرکت وجود دارد.
ممکن است کسی بگوید (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ) اشاره به تمام موجودات زمینی دارد. امّا در مورد آیهی دوم روایات بسیاری وجود دارد که همه میمیرند یعنی موجودات ماورائی غیرحقّ نیز میمیرند و فقط او است که نمیمیرد. حتّی روایات تصریح میکنند که جبرئیل نیز میمیرد. مگر اینکه جناب آقای رمضانی بگوید جبرئیل نیز مادّی است. اگر اینطور باشد پس در تعریف مادّه باید گفت هر چیزی که قوّه دارد مادّی است. من هم که به وجود زمان در ماوراء قائل هستم ابتدا وجود قوّه را در آنجا پذیرفتهام و میگویم موجودات آنجا نیز هر آنچه میتوانند باشند در ابتدا نیستند. خدای متعال در ابتدا موجودی خلق میکند که قوّهی تکامل دارد. همینکه میگوید «سبّوحٌ قدّوسٌ» فقط تسبیح خدا نیست، ترفیع خودش هم هست. با گفتن سبّوحُ قدّوس وجودش بالا میآید و با ذکر الله خودش بهرهمند میشود.
۵. محدود بودن مخلوق و احسن بودن نظام، دلیل عقلی بر وجود حرکت
علاوه بر این با اجازهی جناب آقای رمضانی میخواهم استدلال عقلی نیز بر امکان حرکت در همه ممکنات را مطرح کنم:
تمامی مخلوقات از کوچکترین تا بزرگترین مخلوق که وجود حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است را در نظر بگیرید. حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ محیط بر همهی هستی مخلوق است. شکّی نیست که وجود حضرت ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ محدود است. همانطور که هر محدودی مخلوق است هر مخلوقی نیز محدود است. وجود نامحدود فقط او است. «سبحان» در حقّ او سزاوار است نه بقیّه زیرا همه محدودند.
پرسش این است که این وجود محدود چقدر با خدا فاصله دارد؟ هر اندازه هم که بزرگ باشد فاصلهاش با خدا بینهایت است. اگر فاصلهی او با خدا بینهایت است از نظر عقلی دو گونه میتوان تصوّر کرد:
۱- از روز نخست تا روز آخر به همان محدودیّتی که خلق شده بماند. حاج آقای رمضانی و ارفع درجته را نیز باید به گونهای تفسیر کنند که با این مسأله منافات نداشته باشد.
بنابراین یک فرض این است که خدای متعال عالمی خلق کرده باشد که در آن فقط موجودات پایینی رشد میکنند و آن موجودات عالم مادّه هستند. از بین آنها هم فقط انسانها و آن هم تا زمانی که در این عالم هستند. همینکه این عالم را به پایان رساندند ثابت خواهند شد و هیچ تغییری نخواهند کرد. عالمی که فلاسفه تبیین میکنند اینگونه است. آنها میگویند تغیّر، حرکت و استکمال مختصّ موجودات عالم پایین است.
۲- فرض دیگر همان نظامی است که من ترسیم و تصوّر میکنم و میگویم فقط خداوند است که ثابت است و همهی موجودات از روزی که خلق میشوند زمینهی استکمال دارند یعنی قابلیّت کامل شدن در آنها وجود دارد. خواه فرشته باشد یا روح حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ که قبل از فرشته خلق شده است یا هر موجود دیگر. حتّی با توجّه به آنچه خود صدرالمتألّهین ـ قدس الله سرّه ـ قائل است و ما هم معتقدیم که همهی عالم علم و شعور دارد، ادّعای ما اثبات میشود. زیرا اگر اینطور است پس تمامی موجودات این را برای خود کمال میدانند چون میفهمند که اگر از آنچه هستند بالاتر بروند، حتّی در بهشت نیز از آن مرتبهای که هستند بالاتر بروند بهتر است. اگر سالی یکبار یک لحظه حضرت امیر ـ علیه السّلام ـ را زیارت میکند آیا بهتر نیست به جایی برسد که ماهی یکبار ایشان را زیات کند یا به جایی برسد که همواره در محضر حضرت ـ علیه السّلام ـ باشد.
حال با توجّه به اینکه قائلیم خدای متعال نظام احسن آفریده است، از بین دو نظام ترسیم شده کدام احسن است؟ به اعتقاد بنده اگر قرار باشد نظام احسن باشد باید حرکت در ماسوی الله نیز جاری باشد زیرا حرکت «کمالٌ اوّلٌ لما بالقوّه من حیث أنّه بالقوّه» برای اینکه به کمال دیگری برسد. بنابراین به نظر ما این عالم چون احسن است باید آفریده شود. این دلیل عقلی را زمانی میگوییم که آن موانع را برطرف کنیم زیرا همانطور که گفتیم برای آن طرف دلیل وجود ندارد.
منتظریم حضرت استاد جناب آقای رمضانی دلایل آن طرف را بیان فرمایند. اگر حقّ با ایشان بود و آن دلایل تمام بود ما نیز از ادّعای خود دست بر میداریم. چون مرد آن است که حرفش دو تا باشد!
دبیر علمی: از محضر حضرت استاد تشکّر میکنیم که باز هم بسیار واضح و روشن مدّعا و مطالب را بیان کردند. من خلاصهای عرض میکنم:
بر اساس فرمایش ایشان موجود ثابت فقط خداوند است و غیر خدای متعال موجود ثابت نداریم. بطن آیهی (هو الاوّلُ و الآخِر) ثبات واجب تعالی را میرساند و با توجّه به اینکه هو الاول و الآخر آمده است میتواند انحصار را برداشت کرد. که البتّه شاید از ظاهر آیه هم همین گونه برداشت شود که تنها خدا است که این گونه است.
سپس اصل مدّعا بیان شد که حضرت استاد آن را اینگونه بیان کردند که با توجّه به این روایات میپذیریم که حرکت در ماورای طبیعت وجود دارد و معتقدیم که به تبع وجود حرکت زمان نیز باید وجود داشته باشد. از سوی دیگر هیچیک از ادلّهی عقلی بیان شده در نفی حرکت در ماوارای طبیعت تمام نیست. طبیعتاً وقتی ادلّه تمام نباشد و روایات معتبر هم وجود داشته باشد باید این ظهور را پذیرفت زیرا معتبر است و اعتبار هم بدون پذیرش معنا ندارد.
این خلاصهی مفادّ فرمایشات حضرت استاد بود. علاوه بر اینکه دلیل عقلی بر وجود حرکت در ماوارای طبیعت نیز ارائه کردند. اکنون از حضرت استاد رمضانی انتظار داریم که یا پیش از وارد شدن به ادلّه مدّعا را نقض کنند. امّا برداشت من این است که نقض مدّعا چندان جالب نیست زیرا بالاخره به ادلّهی طرف مقابل باز میگردیم. یعنی اگر ادلّهی طرف مقابل تامّ باشد طبیعتاً مدّعای استاد فیّاضی را هم نقض خواهد کرد. بنابراین باید سراغ ادلّه رفت. نکتهی دیگر اینکه جناب استاد رمضانی میتوانند دلیل فلسفی ارائه شده توسّط استاد فیّاضی را نیز نقد کنند. بنابراین گمان من این است که باید اینگونه وارد بحث شد: طرح ادلّه نقض مدّعا نقد دلیل عقلی حضرت استاد فیّاضی.
ردّ ادّعای وجود زمان در ماوراء طبیعت
استاد رمضانی: بسیار خوب. ایشان هم نقلاً وارد شدند و هم در آخر عقلاً، من نیز ابتدا نقلاً وارد میشوم و بعد عقلاً. شما روایت خواندید من نیز روایت میخوانم. باید بین روایات جمع کرد. روایاتی که حتّی بر حسب ظاهر و بلکه برحسب نصّ متعارض هستند بسیارند. باید از تمامی نصوص و ادلّه ظهورگیری کرد، سپس آن را تعدیل و جمعبندی کنیم و بعد دست به انتخاب بزنیم.
۱. دلالت ظاهر برخی روایات بر عدم وجود حرکت در مجرّدات محض
این روایت در توحید صدوق باب ذکر مجلس الرّضا ـ علیه السّلام ـ آمده است و روایت بسیار عریض و طویلی است. حضرت رضا علیهالسلام در تفسیر «کُن فَیَکون» میفرماید: «کُنْ مِنْهُ صُنْعٌ وَ مَا یَکُونُ بِهِ الْمَصْنُوعُ». محلّ استشهاد ما از اینجا آغاز میشود: «فَالْخَلْقُ الْأَوَّلُ مِنَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّالْإِبْدَاعُ لَا وَزْنَ لَهُ وَ لَا حَرَکَهَ وَ لَا سَمْعَ وَ لَا لَوْنَ وَ لَا حِسَّ». سه تقسیمی که قبلاً ذکر کردیم، یعنی: مبدَعات، مخترعات و مکوّنات، در این روایتِ بسیار زیبا منعکس شده است. «وَ الْخَلْقُ الثَّانِی الْحُرُوفُ لَا وَزْنَ لَهَا وَ لَا لَوْنَ وَ هِیَ مَسْمُوعَهٌ مَوْصُوفَهٌ غَیْرُ مَنْظُورٍ إِلَیْهَا وَ الْخَلْقُ الثَّالِثُ مَا کَانَ مِنَ الْأَنْوَاعِ کُلِّهَا مَحْسُوساً مَلْمُوساً ذَا ذَوْقٍ مَنْظُوراً إِلَیْه» محلّ صحبت همین سه سطر است که عرض شد و سه مرحلهی آفرینش را بسیار واضح و روشن بیان میکند.
خصوصیّات و ویژگیهایی را که حضرت ـ علیه السّلام ـ در مرحلهی نخست بیان میفرمایند متناسب با مجرّدات محض است. و خصوصیات و ویژهگیهای مرحلهی دوم، متناسب با مجرّدات نیمهمحض است و خصوصیات و ویژهگیهای مرحلهی سوم، متناسب با موجودات طبیعی و مادّی است. البتّه سخن امام ـ علیه السّلام ـ مانند کلام خداوند به وجوه مختلف قابل توجیه و تبیین است و آنچه ما استفاده کردیم وجهی از این وجوه است. امّا نمیتوان آن را به معنای مذکور محدود کرد بلکه قطعاً وجوه دیگری نیز در کار است. ولی با این همه، آنچه بر حسب فهم خودمان و ادلّهی موجود استفاده میکنیم این است که طبق صریح فرمایش حضرت ـ علیه السّلام ـ خلق اول خالی از حرکت است.
۲. دلیل نقلی بر عدم وجود قوّه در عالم ماوراء
این یک روایت است که نمیدانم حضرت استاد در سند آن خدشه میکنند یا در محتوای آن. امّا یقین دارم روایت دومی را که میخوانم در سند آن خدشه میکنند. روایت دوم در غرر و درر مرحوم آمدی است که مورد عنایت بزرگان قوم است، حتّی کسانی که معنون به مخالفت با فلسفه و عرفان هستند، نظیر جناب میرزا حبیب الله خویی در منهاج البلاغه (شرح نهج البلاغه) ایشان با وجود اختلاف مشربی که با فلاسفه و عرفا دارد، این روایت را نقل میکند و آن را مورد تأکید قرار میدهد. روایت این است:
«سُئِلَ امیرالمؤمنین ـ علیه السّلام ـ عَنِ الْعَالِمِ الْعِلْوِیِّ قَالَ: صُوَرٌ عَارِیَهٌ عَنِ الْمَوَادِّ خَالِیَهٌ عَنِ الْقُوَّهِ وَ الِاسْتِعْدَادِ تَجَلَّى لَهَا فَأَشْرَقَتْ وَ طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ»این همان دو مرتبهی جلی و استجلایی است که آقایان در مباحث عرفانی دارند. جلاء تجلّی است و بر اساس تجلّی شروق و طلوع پیدا میکنند و ظاهر میشوند. «طَالَعَهَا فَتَلَأْلَأَتْ» اشاره به استجلاء است یعنی حقّ تبارک و تعالی آنچه را که بر اساس تجلی آفرید مورد مطالعه و استجلاء قرار میدهد و با همین مطالعه واستجلاء بهجت و سرور پیدا کرده و میگوید: (فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقِین)[۶] فتلألأت یعنی آنها هم خودنمایی میکنند (جلاء و استجلاء). «وَ أُلْقِیَ فِی هُوِیَّتِهَا مِثَالُهُ» در هویّت این صور عاریه عن الموادّ مثالش را القا فرمود. «فَأَظْهَرَ عَنْهَا أَفْعَالَهُ» افعال خود را از همین صور عاریه عن الموادّ اظهار میکند «وَ خَلَقَ الْإِنْسَانَ ذَا نَفْسٍ نَاطِقَهٍ إِنْ زَکَّاهَا بِالْعِلْمِ والعَمَلِ فَقَدْ شَابَهَتْ جَوَاهِرَ أَوَائِلِ عِلَلِهَا». خیلی …
استاد فیّاضی: فلسفی.
استاد رمضانی: فلسفی به قول حضرت آقا. میخواهید بگویید مجعول فلاسفه است و به نام امیرالمؤمنین گفتهاند؟!
استاد فیّاضی: خیر قربان.
استاد رمضانی: بله، همه روایات غرر و درر سندشان حذف شده است و سند هیچکدام از آنها ذکر نشده است. صاحب کتاب آنچه را که به آن اعتقاد داشته و برایش مسلّم بوده است در غرر و درر جمعآوری کرده است و عرض کردم جناب آقامیرزا حبیب الله خوئی در منهاج البلاغه این روایت را آورده و روی آن تأکید کرده است. این از مباحث نقلی، که چون شما اشاره فرمودید، گفتم: من نیز اشارهای داشته باشم.
۳. قاعدهی امکان اشرف، دلیل عقلی بر عدم وجود قوّه و حرکت در ماوراء
امّا ادلّه عقلی من فعلاً فقط به یکی از آن ادلّه اشاره میکنم و آن عبارت است از دلیل امکان اشرف. در این برهان ابتدا باید به لحاظ عقلی انجاء موجودات را تصویر کنیم، اگر در این تصویر، خدشهی عقلی وجود دارد بفرمایید و چنانچه معقول بود و هیچ دلیلی بر عدم معقولیّت آن نداریم باید ان را بپذیریم و بعد از اینکه پذیرفتیم آن را ادامه دهیم.
– تقسیمبندی موجودات بر حسب قوّه و فعل
در فرض و تصور عقلی، بعضی از موجودات اینگونه هستند که فعلیّت محضاند یعنی آنچه را که میبایست داشته باشند دارند و هیچ کم ندارند و همان که باید باشند هستند. این یک نوع تصویر است. در برابر این تصویر، تصویر موجودی است که قوّهی محض است. یعنی هیچ فعلیّتی ندارد جز همان قوّه. تصویر سوم فرض موجودی است که به اعتباری بالفعل است و به اعتباری بالقوّه. قسم نخست را که گفتیم فعلیّت محض است آن را هم دو گونه میتوان تصویر کرد: فعلیّت محض مطلق و فعلیّت محض مقیّد یا به تعبیر دیگر فعلیّت محض نامحدود و غیرمتناهی و فعلیّت محض محدود و متناهی.
روی هم رفته ما 4 تصویر از موجود داریم اعمّ از اینکه ممکن باشد یا واجب، یعنی: (موجود بما هو موجود). قسم نخست فعلیّت محض مطلق نامحدود است. همان چیزی که ما از آن به واجب تعالی تعبیر میکنیم و ادلّهی واجب آن را اثبات میکند. قسم دوم در برابر قسم اول، قوّهی محض است که بنابر فرمایشات حکمای مشاء، همان هیولا است و تا آن جائی که حقیر مطلعم حضرت عالی آن را قبول ندارید. فعلیّت آن، همان قوّه است و برای ابطال ادلّهی آن باید ادلّهی لازم را داشته باشید. فعلاً نزاع ما در آن نیست و وارد آن نمیشویم. امّا قسم سوم، موجودی است که به اعتباری بالفعل است و به اعتباری بالقوّه، که حضرتعالی این را میپذیرید و قبول دارید یعنی: موجودات عالم که مادّه به اعتباری بالفعل هستند و به اعتباری بالقوّه. الان آنچه هست بالفعل دارند و مستعدّ ترقّی و بالاتر رفتن از آن نیز هستند.
استاد فیّاضی: ماسوی الله.
استاد رمضانی: فعلاً مصداق مشخّص نکنید، اصل آن را که قبول دارید کافی است. امّا قسم چهارم که شما آن را نمیپذیرید و آن فعلیّت محضی است که نامحدود نیست بلکه محدود و مقیّد است. اگر فعلیّت محض نامحدود باشد همان چیزی میشود که آن را به عنوان واجب تعالی پذیرفتیم. حضرتعالی فعلیّت محض محدود را در برابر فعلیّت محض نامحدود نمیپذیرید امّا اگر این تصاویر را در فضای فرض عقلی معقول بدانیم، دلیلی بر ردّ آن نخواهیم یافت، غیر از ادلّهی نقلی که فرمودید و آن دلیل عقلی را که هم بیشتر جنبهی نقلی داشت نه عقلی. در ادامه عرض خواهم کرد.
– برهان امکان اشرف مقتضی وجود بالفعل محض محدود است
فعلاً کلام در این است که آیا میتوان این موجود ممکن را که فعلیّت محض محدود است از محدودهی آفرینش و خلقت کنار زد و گفت خداوند تبارک و تعالی موجودی را که بالقوّهی محض است و نیز موجودی را که به اعتباری بالقوّه است و به اعتباری بالفعل، بیافریند امّا به موجودِ بالفعلِ محضِ محدود، هیچ عنایتی نداشته باشد و آن را تحت پوشش وجود و ایجاد خویش قرار ندهد؟ شما باید با دلیل اثبات کنید که خلق چنین موجودی ذاتاً محال است و ممکن نیست. دلایلی که شما ذکر کردید هیچیک دلیل عقلی نبودند.
شما باید موجود ممکنِ بالفعلِ محض که استکمال ندارد، ولی محدود است و به تعبیر قرآن (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُوم)[۷] یا به قول جبرئیل «لَوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقَت» از اینجا به بعد دیگر حدّ من نیست و نمیتوانم بالاتر بیایم، با دلیل عقلی، نه نقلی ثابت کنید که چنین موجودی ذاتاً محال است. و در عالم عقل هیچ جایگاهی ندارد.
ما میخواهیم صرفاً فلسفی بحث کنیم، چون شما روایت خواندید من هم روایت خواندم. قربان روایت! امّا بحث بر سر این است که ما میخواهیم عقلی محض بحث کنیم. شما چه دلیلی برای استحالهی چنین موجودی دارید که فعلیّت محض است و در عین حال حدّش مشخّص است و از آن ذرّهای بالاتر نمیرود و امکان بالا رفتن هم ندارد. شما باید ثابت کنید که چنین موجودی عقلاً محال است. در غیر اینصورت برهان امکان اشرف به ما میگوید که چنین موجودی ممکن است و فیض الاهی باید شامل حال آن بشود و آن را پیش از عالم مادّه ایجاد کند و فیض وجود از طریق او و به وساطت چنین موجودی به عالم ماده برسد و این عالم را تحت پوشش قرار دهد. تحت عنوان اثبات مفارقات، البتّه ادلّهی دیگری نیز هست، که جناب خواجه نصیر آنها را در رسالهای گرد آورده است.
از حاضران: شما باید وجود آن را اثبات میکردید.
استاد رمضانی: گفتم که برهان امکان اشرف یکی از ادلّهی اثبات مفارقات است.
از حاضران: تصوّر این موجودات…
استاد رمضانی: توجّه نفرمودید، ما الان در حال ارائهی تصویر عقلی هستیم و معنا و مقتضای برهان امکان اشرف هم این است که بگوئیم: خداوند فیّاض علی الاطلاق یا باید چنین موجودی را که از عالم ماده اشرف و ممکن است قبل از ایجاد عالم ماده بیافریند و تحت پوشش قرار دهد، یا به طور کلی آن را نیافریند و یا آن را در عرض عالم ماده ایجاد کند. صورت نخست که مطلوب ماست و صورت دوم هم مستلزم امساک و جلوگیری از افاضه است و صورت سوم هم مستلزم صدور کثیر از واحد است.
قوّه در مجرّدات به معنای مبدأیّت فعل است
راجع به قوّه که ایشان فرمودند در مجرّدات قوّه هست و به ما نسبت دادند که ما قائلیم به اینکه در مجرّدات قوّه وجود ندارد، لازم است عرض کنیم: قوّه دو معنا دارد: ۱- قوّه در برابر فعلیّت، ۲- قوّه به معنای مبدأ فعل. اگر مراد شما از قوّه، قوّه در برابر فعلیّت است بله ما قائلیم که در آنجا قوّه نیست. امّا اگر به معنای مبدأ فعل است ما هم قائلیم که در آنها قوّه وجود دارد. چون آنها مدبّرات امرند، فعّالاند و فعّال بودن، یکی از عناوین عقل است و اینکه میگوییم عقل فعّال، به همین دلیل است.
بگذارید خاطرهای را نقل کنم: حضرت استاد حسنزاده آملی ـ حفظه الله تعالی ـ میفرمود: کتابفروش دورهگردی در ابتدای خیابان چهار مردان مرا دید و چون مرا میشناخت و میدانست که من به کتاب علاقه دارم به من گفت: من این کتاب را برای شما آوردم. امّا چون از کتب ضالّه است آن را به عنوان کتاب نمیفروشم، ولی جلد و مرکّبها و قرطاس آن را به شما میفروشم نه به عنوان کتاب. پرسیدم: چرا میگویی این کتاب از کتب ضالّه است؟ گفت: چون دیدم در آن نوشته جبرئیل عقل فعّال است. گفتم: کتاب را کنار بگذار، بعداً در مورد قیمت و حلال و حرام بودن خرید و فروش آن بحث میکنیم. شما میگویید اگر جبرئیل را عقل فعّال بدانیم کفر است و چون کتاب مشتمل بر این است ضالّه محسوب میشود، من از شما میپرسم آیا جبرئیل عاقل است یا بیعقل؟ گفت: نمیتوان گفت که جبرئیل بیعقل است پس عقل دارد و عاقل است. پرسیدم: کمعقل است یا عقل زیادی دارد؟ گفت: عقلش زیاد است، حدّاقلّ عقلش از من بیشتر است. گفتم: پس از من، شما و دیگران بیشتر میفهمد. پس اگر زیاد میفهمد آیا از باب “زیدٌ عدلٌ” بگوییم “جبرئیل عقلٌ: اشکال دارد؟ گفت: نه. گفتم: پس تا اینجا درست شد که جبرئیل عقل است. اما در ادامه بگو ببینم آیا جبرئیل بیکار است یا در نظام آفرینش کاری به عهدهی او واگذار شده است؟ گفت: کاری به عهدهی او واگذار شده است. گفتم: کم یا زیاد؟ گفت: زیاد. گفتم: پس حالا که زیاد است چه اشکالی دارد که صیغهی مبالغه فعّال را در مورد او به کار ببریم و بگوییم جبرئیل عقلٌ فعّالٌ.
حال صحبت ما بر سر این است که قوّه اگر به معنای مبدأ فعل باشد هیچ اشکالی ندارد که ما قوّه را در مورد آنها به کار بگیریم و با اینکه بگوییم فعلیّت محض هستند هیچ منافاتی ندارد و با هم قابل جمع هستند.
معانی فانی در آیهی شریفهی (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ)
در مورد بطون که شما برای رفع اشکال روی آن تأکید کردید و به گونهای سخن گفتید که گویا بطون وقف معصوم است.
استاد فیّاضی: خیر، من تصریح کردم که دیگران هم میتوانند آن را بفهمند.
استاد رمضانی: بسیار خوب اگر دیگران هم میتوانند بفهمند پس راه باز است. در مورد (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ) باید بگویم یک معنا همان است که شما با استفاده از ظهر فرمودید، امّا معانی دیگری هم در اینجا هست. یکی از این معانی این است که جنابعالی و من همین الان و در همینجا فانی هستیم.
دبیر علمی: خدا نکند.
استاد رمضانی: شما همین الان در برابر خدا فانی نیستید؟
استاد فیّاضی: من معدوم نیستم بلکه، من موجود و مکلّف هستم و لذا فردای قیامت یقهی من را میگیرند.
استاد رمضانی: البتّه شما یقه هم ندارید. یک معنای تأویلی که در اینجا هست آن فانیای است که صرف نظر از معنای ظاهری موت و معدوم شدن میتوان آن را در نظر گرفت. این که بگوئیم: فانی این است که شیءای که اکنون موجود است، بعد معدوم میشود یک معنای عرفی است که معمولاً گفته میشود و هیچ حرفی در آن نیست. امّا با توجّه به مبانی اصولی که فانی مشتقّ است و مشتقّ حقیقت در متلبّس بالمبدأ است و نسبت به آنچه در آینده است مجاز است و نسبت به آنچه در گذشته است اختلافی است که آیا حقیقت است یا مجاز.
شکّی نیست که فانی در زمان فعلی که متلبّس بالمبدأ است حقیقت است و اگر بخواهید آن را به بعد موکول کنید شکّی نیست که مجاز خواهد شد و آنچه اختلافی است نسبت به من انقضی عنه التلبس بالمبداء است. پس امر دایر بین این است که معنای این کلام حقیقی باشد یا مجازی. اگر حقیقی باشد یعنی همین الان هم من و شما و سایرین همه فانی هستیم و این با سخن شما که فرمودید جبرئیل فانی میشود هیچ منافاتی ندارد. جبرئیل هست و فانی است نه به آن معنا که فرمودید بلکه به این معنای باطنی که عرض میکنم، هر چند این معنا خیلی هم باطنی نیست. خلاصه عرض حقیر این است که معنای فانی را در آنچه فرمودید محدود نکنید که مستلزم محدود کردن قرآن است و با عقیدهی خودتان نمیسازد.
ذکر فرشتگان مایهی استمرار است نه عامل تکامل
راجع به اینکه سبّوحٌ قدّوسٌ را مایهی تکامل دانستید باید توجّه کرد که تغذیهی فرشتگان با ذکر است و تغذیه فقط و فقط برای تکامل نیست. اگر فقط و فقط برای تکامل بود فرمایش شما درست بود. امّا استمرار وجود هم یکی از منافع تغذیه است. ما میخوریم که بمانیم و حذف نشویم.
جناب آقا نجفی قوچانی در کتاب سیاحت شرق – تقریباً اواخر کتاب – نزاع میان فرشتگان و انسان را بسیار زیبا و شیرین، خواندنی و دلنشین مطرح میکند. میفرماید: ای فرشتگان که به عبادت خود مغرور هستید،سبّوحٌ قدّوسٌ یا اذکار دیگر را میگویید، نفعی که خود شما از این اذکار میبرید خیلی بیشتر است بلکه اصلاً شما نفع میبرید نه دیگری، چون که شما با این اذکار استمرار وجودی مییابید. اگر نخورید میمیرید، اگر نخورید حذف میشوید یعنی باید ذکر بگویید. ذکر مایهی استمرار وجود شما است. چرا شما اینها را مایهی فخر و مباهات خود دانستید و گفتید (وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِکَ وَ نُقَدِّسُ لَک)[۸] این مایهی استمرار وجودی شما است نه مایهی تکامل. حال به همین معنی و با توجِه به این احتمال – که قوی هم هست – فرمایش شما نقض میشود. زیرا که «إذا جاء الاحتمال بطل الاستدلال».
راجع به آخرین فرمایشتان که آن را به عنوان برهان عقلی مطرح فرمودید و بنده عرض کردم که نقلی است عرض میکنیم: شکّی در این نیست که رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ با صلواتی که خدا، فرشتگان و مؤمنان بر آن بزرگوار میفرستند (إِنَّ اللَّهَ وَ مَلائِکَتَهُ یُصَلُّونَ عَلَى النَّبِیِّ یا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا صَلُّوا عَلَیْهِ وَ سَلِّمُوا تَسْلِیماً)[۹] ارتقای وجودی پیدا میکند. گرچه برخی از مشایخ تصریح دارند که فقط و فقط ما از این صلوات بهره میبریم امّا این مورد قبول ما نیست. قطعاً آن بزرگوار هم بهره میبرد.
امام امیرمؤمنان علی ـ علیه السّلام ـ در خطبهی 72 یا 73 که متن آن را با خود نیاوردم چون نمیدانستم سخن به اینجا کشیده میشود، برای حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله وسلم ـ دعا میفرمایند، برای ایشان مقامات و درجات عالیه را طلب میکنند. شکّی در این نیست که این درخواست و دعامجازی نیست بلکه حقیقی است. ما معتقدیم این تکامل است. به همین دلیل در فضای عرفان نظری مراتب اکملیّت مطرح است. شکّی در این نیست که انسان کامل نسبت به انسانهای مستکمل، کامل است و چیزی کم ندارد امّا برای او در مقایسه با حقّ تعالی مراتب اکملیّت مطرح است. آیا این معنا، نقض سخن آقایان است؟ نه، چون که رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ به عنوان یک انسان کامل موجود در عالم طبیعت و عنصرکه هیچگاه پیوند او با عالم عنصر قطع نمیشود، همواره در حال طی کردن مراتب اکملیت است که پایان ندارد. هر چند به حسب ظاهر از نشئهی دنیا رخت بربسته است امّا صدقات جاریهای که آن جناب از خود برجای گذاشته همواره به حساب ایشان واریز میشود. و همچنین نشئهی دیگری در کار است و شؤون او برای ما غیرقابل تصوّر است. همین الان نیز آن حضرت مشغول است. با توجّه به مبانی دیگری که اگر فتح باب کنیم باز اشکال پس از اشکال مطرح میشود. فقط خدمتتان عرض میکنم که هیچگاه رابطهی ایشان با عالم طبیعت که عالم استکمال و تکامل است قطع نمیشود.
آن روایتی که در جلسات پیشین خدمتتان عرض کردم ولی شما در مورد آن خدشه کردید، روایت بسیار مهمّ و از غرر روایات است و از جابر از اصحاب سرّ امام باقر ـ علیه السّلام ـ نقل شده است که حضرت ـ علیه السّلام ـ فرمودند: وقتی قیامت برپا شود و بهشتیان به بهشت و جهنّمیان به جهنّم بروند، آنجا و آنوقت چه میشود. جابر میگوید: دیگر دنیایی و عالمی وجود نخواهد داشت و در این صورت خداوند هم کاری جز ادارهی بهشتیان در بهشت و جهنّمیان در جهنّم نخواهد داشت. حضرت ـ علیه السّلام ـ میفرماید: لا والله و استشهاد به این آیه میکند: (أَ فَعَیِینا بِالْخَلْقِ الْأَوَّل)[۱۰] آیا ما از آفرینش نخستین خسته شدیم. خیر ما دوباره دست به آفرینش مجدّد میزنیم (بَلْ هُمْ فِی لَبْسٍ مِنْ خَلْقٍ جَدِیدٍ)[۱۱] حضرت ـ علیه السّلام ـ میفرماید: خداوند تاکنون هزار هزار عالم و هزار هزار آدم خلق کرده است -البتّه این تعابیر و این معانی مخصوص به این روایت هم نیست بلکه روایات دیگری نیز در این زمینه وجود دارد-. حضرت در ادامه میفرماید: و وقتی قیامت قیام کرد و بهشتیان به بهشت و جهنّمیان به جهنّم بروند «یُجَدِّدُ اللهَ خلقاً آخَر یَخْلُقُ لَهُمْ أَرْضاً غَیْرَ هَذِهِ الْأَرْضِ تَحْمِلُهُمْ وَ سَمَاءً غَیْرَ هَذِهِ السَّمَاء». باز ارسال رسل و انزال کتب صورت میگیرد باز شرایع، عبادت، فسق، فجور و…، باز قیامت آنان اتّفاق میافتد «کذلک یَعبُد اللهَ فی بلادِه».
من الازل همینطور بوده و الی الابد هم همینطور خواهد بود. به همین دلیل هیچگاه ارتباط حقیقت محمّدیّه با نشئهی عالم مادّه و عالم افرینش قطع نخواهد شد و همواره مراتب اکملیّت برای او هست و صلوات ما هم بر آن میافزاید و همینطور درجه به درجه ادامه مییابد زیرا در مقایسه با بینهایت است. و صلّی الله علی محمّد و آله.
استاد فیّاضی:طیّب الله انفاسکم.
دبیر علمی:طیّب الله انفاسکم. عرض شود که ما فرصت چندانی نداریم، به همین دلیل و از آنجا که فرمایشات جناب استاد رمضانی کاملاً واضح و روشن بود از ارئهی خلاصهی سخنان ایشان صرف نظر میکنم و مستقیماً پاسخهای حضرت استاد فیّاضی را میشنویم.
استاد فیّاضی: بسم الله الرّحمن الرّحیم الحمدلله ربّ العالمین و الصّلاه علی رسول الله و علی آله الطّاهرین و لعنه الله علی اعدائهم اجمعین.
حضرت استاد با روایت امام رضا شروع فرمودند ولی همچنانکه خودشان نیز در ضمن سخنانشان فرمودند این روایت قابل استناد نیست. زیرا در این روایت آمده «عمن سمعه» به معنای اینکه راوی ذکر نشده و مرسل است. البتّه ما خبر واحد را در همه جا حجّت میدانیم ولی به شرط واجد بودن شرایط حجّیّت. به همین دلیل در مقابل آن آیهی شریفه (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَهُ)[۱۲] و روایات در حدّ تواتر معنوی و حدّاقلّ اجمالی که همه چیز میمیرند، جبرئیل میمیرد، عزرائیل میمیرد هرگز نمیشود به این روایت نگاه کرد چه رسد به اینکه استناد کنیم.
تعارض برهان امکان اشرف با مقام حضرت رسول ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به عنوان صادر نخستین
قاعدهی امکان اشرف را نیز به عنوان دلیل عقلی اقامه فرمودید، فرمودید موجودی که فعلی محض و محدود باشد قاعدهی امکان اشرف آن را اثبات میکند. بله این برای کسی میتواند دلیل باشد که این قاعده را بپذیرد ولی بنده علیه این قاعده دلیل دارم. دلیل من این است که طبق قاعدهی امکان اشرف هر ممکنی که اشرف باشد باید قبل از اخس خلق شده باشد.
خود حضرت استاد فرمودند حضرت رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ که نخستین صادر و بالاترین مخلوق خداوند و محیط به تمامی هستی امکانی هستند. همان روزی که خلق شدند محدود بودند و همانطور که اذعان فرمودند بعد از آن هم تکامل دارند. طبق این سخن پیامبر اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ به دلیل اینکه محدود بودند، آیا موجود ممکنی که از ایشان بزرگتر باشد امکان دارد یا نه؟ خود شما اذعان میکنید که امکان دارد، زیرا خود حضرت رسول هم که انسان است موجودی کاملتر از آنچه ابتدا بوده است میشود، اگر محال بود که نمیشد. فرمودید رشد به نحو اکملیّت را قبول دارید.
من عرض میکنم اگر این قاعده درست باشد میگوید باید موجودی اشرف از موجود فعلی باشد، این روال ختم نمیشود زیرا آن موجود بعدی هم باز محدود است و چون میان محدود و نامحدود، فاصله نامحدود است هیچجا متوقّف نمیشود. در حالی که یقیناً مخلوق محدود است و باید در نظام احسن بگنجد یعنی صرف امکان کافی نیست.
اینکه فرمودید هر چه که ممکن است اگر ایجاد نشود امساک است و بر خدا محال است. من در پاسخ میگویم وقتی میتوان گفت امساک است که آن ممکن اگر نباشد این نظام از احسن بودن خارج شود وگرنه میلیاردها برابر هر یک از چیزهایی که خلق شدهاند ممکن وجود دارد. زید که خلق شد اینکه کنار او کس دیگری باشد ممکن است و محال نیست. ولی آیا شما ملتزم هستید به اینکه او باید خلق میشد وگرنه امساک است؟ اینطور نیست و هر ممکنی باید در مجموعهی نظام احسن بگنجد تا خلق شود. به همین دلیل به نظر من قاعدهی امکان اشرف باطل است و چون باطل است نمیتوان به آن تمسّک کرد.
فرمودید باید اثبات کنم که محدود بالفعل محض محال است. عرض من این است که محال بودن آن به این خاطر است که محدود بودن آن به همان دلیل که ذکر کردم نظام را از احسن بودن خارج میکند. آیا شما این دلیل را نقلی میدانید؟ این دلیل عقلی است زیرا عقل میگوید مخلوق محدود است. من تأکید کردم که نخستین مخلوق که رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ است باید محدود باشد چون عقل میگوید: «کلّ مخلوقٍ محدودٌ» کما اینکه آن طرف را هم میگوید که «کلّ محدودٍ مخلوقٌ». پس نخستین مخلوق با دلیل عقلی محدود است.
این مخلوق که محدود است بهتر است بتواند با حرکت کمال پیدا کند. خود حرکت کمالی است که در او ایجاد میشود و مقدّمهای باشد برای کمال دیگری که ندارد. و قوّهای که عرض کردم نه به معنای توان فعّالیّت بلکه به این معنا است که میتواند از آنچه هست بیشتر شود یعنی همان که شما در معنای نخست فرمودید. بنابراین عرض من این بود که اگر در موجودات عالم توان کمال وجود داشته باشد –توان کمال یعنی همان قوّه به معنای استعداد- این نظام، نظام احسن است یا موجوداتی که پس از خلق نمیتوانند رشد کنند. خود شما هم ملتزم نیستید که حتّی بالاترین مخلوق را ثابت بدانید، بلکه معتقدید که کامل است و میتواند اکمل شود.
بنابراین ما معتقدیم دلیل عقلی وجود دارد بر اینکه موجود بالفعل محض محدود وجود ندارد. زیرا خدای متعال بهترین نوع را میآفریند که اگر نیافریند امساک است. امساکی که شما فرمودید اینجا معنا دارد نه در مورد هر ممکنی بلکه اگر آن ممکنی را که بهترین است خلق نکند نعوذ بالله یا از سر جهل است یا از سر عجز است یا از سر بخل و امساک است و هر کدام باشد محال است.
موجودات متناسب با ظرفیّت وجودیشان تکامل دارند
امّا استنادتان به آیهی شریفهی (وَ ما مِنَّا إِلَّا لَهُ مَقامٌ مَعْلُومٌ)[۱۳] پاسخ این است که هرگز دلالت آیه بر این نیست که: حرکت وجود نداشته باشد. من مقام معلوم و حدّی دارم که نمیتوانم از آن بالاتر بروم و در حدّ رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیستم. هر چه من رشد کنم رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ هم رشد میکند و چون ظرفیّتهای او بیشتر است رشد او هم سریعتر است. یعنی هر چه عالم پیش میرود نه تنها فاصلهی موجود محدودتر از موجود محدود از بین نمیرود بلکه بیشتر هم میشود.
آیه اشاره دارد به اینکه اگر کسی در این عالم در یک مقامی هست فقط در آن مقام میتواند فعّالیّت کند. مثل اینکه بگوییم استاندار این شهر جایگاهی دارد، یعنی هرگز نمیتواند در حدّ یک مرجع سخن بگوید. استاندار باید دقیقاً طبق نظر رهبر و مرجع عمل کند والاّ طاغوت خواهد بود. این به معنای آن نیست که استاندار نتواند با عملکرد صحیح به گونهای باشد که فردایش بهتر از امروزش شود. مقام معلوم جلوی حرکت او را نمیگیرد. مقام معلوم یعنی هر موجودی هر ظرفیّت و محدودهای دارد در همان محدوده و ظرفیّت میتواند پیش برود. «لوْ دَنَوْتُ أَنْمُلَهً لَاحْتَرَقَت» نیز یعنی من کجا و رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ کجا؟ امّا نه اینکه من متوقّفم. خیر. من رشد میکنم و رسول اکرم ـ صلّی الله علیه و آله و سلّم ـ نیز رشد میکند ولی هرگز من در جایگاه او نیستم.
امّا اینکه فرمودید مشتقّ حقیقت در متلبّس است، ما هم قبول داریم. امّا نگفتهاند متلبّس بالمبدأ حال النّطق بلکه تصریح کردهاند که مشتقّ حقیقت است در متلبّس بالمبدأ حال النّسبه. اگر شما گفتید “زیدٌ ضاربٌ غداً” در کفایه آمده است در صورتی که که همان فردا زید ضارب باشد صحیح و حقیقت است. زیرا تلبّس در هنگام نسبت معیار است. من عرض میکنم که آیات (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ) و (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَه) ظهور در استقبال دارند یا ظهور در حال ؟ شکّی نیست که ظهور در استقبال دارند. زیرا در حال حاضر که شیء موجود است. «فانٍ» آنطور که در متون دینی آمده «یَا مَنْ یَبْقَى وَ یَفْنَى کُلُّ شَیْء» در معنای یفنی به کار رفته است. اگر این باشد هیچوقت (کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ إِلَّا وَجْهَه) و تلبّس به مبدأ نمیتواند دلیل بر این باشد که بنده همین الان فانی هستم.
فانی یعنی چیزی که از کار افتاده باشد. همانطور که امیرالمؤمنین در ابتدای وصایای خود میفرمایند: «مِنَ الشّیخ الفان…» یعنی من در شرایط فعلی که ضربه خوردهام دیگر آن قوا و توانایی بدنی را که داشتم ندارم همهی ما میدانیم که (کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ)[۱۴] مربوط به الان نیست. الان در حال طغیان کردن هستیم. طبق فرمایش قرآن (کَلاَّ إِنَّ الْإِنْسانَ لَیَطْغى * أَنْ رَآهُ اسْتَغْنى)[۱۵]. چطور میشود چنین انسانی فانی باشد. این فانی ظهور در آینده دارد یعنی زمانِ نسبت آن حال نیست و معیار تلبّس آن تلبّس ذات است به مبدأ در حین نسبت. بنابراین استدلال شما تمام نیست.
دبیر علمی: وقت رو به اتمام است. إن شاء الله در مجال دیگری…
استاد رمضانی: 2-3 دقیقه به من فرصت دهید پاسخ دهم.
دبیر علمی: در حدّ ۲-۳ دقیقه بفرمایید.
استاد رمضانی: به صورت کلّی عرض میکنم.
دبیر علمی: تسلسل پیش میآید و بعد باید به استاد فیّاضی فرصت بدهیم.
استاد رمضانی: ابتدا ایشان شروع کردند. اجازه دهید من ختم کنم.
دبیر علمی: قبول است ۳ دقیقه.
استاد رمضانی: من وقتی که این مناقشات را از حضرت استاد شنیدم به یاد فرمایش امام امیرمؤمنان ـ علیه السّلام ـ افتادم که ظاهراً به محمّد حنفیّه فرمود: در مقابل خوارج به قران تمسّک نکن زیرا قرآن حمّال ذووجوه است. ممکن است شما از آیات قرآن وجوهی را به نفع خودتان بیاورید و طرف مقابل هم از همین قرآن وجوهی را به نفع خودش ذکر کند. به هر حال من سریع و فهرستوار چند نکتهای را عرض میکنم.
نکتهی اول: اینکه میگویند رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ صادر نخستین است برخلاف آن تصوّری که در ذهن افراد به وجود آمده و شما هم به آن تکیه کردید شخص رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ منظور نیست. منظور مرتبهی ایشان است و آن مرتبه است که صادر نخستین است که رسول خدا (صلّی الله علیه و آله وسلم) در قوس صعود با آن مرتبه متّحد میشود نه اینکه نزولاً شخص رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ همان بوده باشد که بعد شما استدلال خود را بر آن مترتّب کنید.
نکتهی دوم: در مورد قاعدهی امکان اشرف است که در آن تأکید بر صرف امکان و اشرف بودن است و نباید چیز دیگری به آن اضافه کرد.
نکتهی سوم: در مورد اینکه فرمودید زید مثل خود را در کنارش داشته باشد آن هم ممکن میشود. خیر، این اجتماع مثلین است که محال است و ممکن نیست.
استاد فیّاضی: منظورم این است که همانجا که زید است مثل او هم دقیقاً همانجا در کنارش باشد.
استاد رمضانی: همان هم محال است.
نکتهی چهارم: اینکه ما هرگز محدودیّت را مورد اشکال قرار ندادیم. ما محدودیّت انسان کامل یا شخصی که شما به آن اشاره کردید یا هر موجود ممکن اشرف دیگر را مورد اشکال قرار ندادیم که شما به ما اشکال میکنید. اتّفاقاً ما عنوان فعلیّت محض محدود را به آن دادیم. اصلاً فرض همین است که محدود باشد.
نکتهی پنجم: اگر این فرمایش را بپذیریم که هر دو موجود حرکت میکنند، پس جبرئیل باید به مرحلهی رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ برسد و این همان چیزی است که روایت میگوید محال است و نمیشود. طبق فرمایش شما به هر جایی که رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ رسیده باشد جبرئیل هم بالاخره میرسد، منتها رسول الله ـ صلّی الله علیه و آله و سلّمـ در آن لحظه باز هم جلوتر است. امّا این با متن روایت نمیسازد.
استاد فیّاضی: روایت که کلّیّت ندارد، جبرئیل در آن زمان نمیتوانست امّا بعد از آن زمان میتواند.
استاد رمضانی: خیر، ادلّهی نقلی مانع است. احدی نمیتواند به مقامات انبیا برسد.
نکتهی ششم: اینکه ما هیچگاه معنایی را که جنابعالی از آیات استظهار کردید ردّ نکردیم، بلکه آنها را پذیرفتیم امّا گفتیم: معانی قرآن محدود به اینها نیست. معنای شما از فانی را ما هم قبول داریم امّا شما باید ثابت کنید آن معنایی که ما میگوییم محال است و از آیه به دست نمیآید. در واقع نباید معنای آیات را به یک معنا که مورد نظر شماست محدود کنید. و صلّی الله علی محمّد و آله
دبیر علمی: من یک جمعبندی کوتاه داشته باشم و و ۲-۳ خبر را عرض کنم:
مهمترین نکته در بیانات جناب استاد فیّاضی این بود که ادلّهی فلسفی نمیتواند زمان و حرکت را در مجرّدات نفی کند. یعنی هیچکدام از آن ادلّه تمام و کامل نیست. امّا خلاصهی فرمایش جناب استاد رمضانی این است که ادلّه تمام است. البته این بحث در فرصتی دیگر ادامه خواهد یافت. باز هم از حضور گرم همهی دوستانی که تشریف آوردند و از اساتید محترم تشکّر میکنم. و صلّی الله علی محمّد و آله الطّاهرین.___________________________________[۱] . حدید (۵۷)، ۳.[۲] . نحل (۱۶)، ۸۹[۳] . یوسف (۱۲)، ۷۹.[۴] . الرّحمن (۵۵)، ۲۶.[۵] . قصص (۲۸)، ۸۸.[۶]. مؤمنون (۲۳)، 14.[۷]. صافّات (۳۷)، ۱۶۴.[۸]. بقره (۲)، ۳۰.[۹]. احزاب (۳۳)، ۵۶.[۱۰]. ق (۵۰)، ۱۵.[۱۱]. ق (۵۰)، ۱۵.[۱۲] . قصص (۲۸)، ۸۸.[۱۳] . صافات (۳۷)، ۱۶۴.[۱۴] . الرّحمن (۵۵)، ۲۶.[۱۵] . علق (۹۶)، ۶-۷.
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰