پایگاه اطلاع رسانی اسراء:
سخنرانی آیت الله جوادی آملی در کنگره بزرگداشت آخوند

پایگاه اطلاع رسانی اسرا: حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در مراسم اختتامیه کنگره بین المللی بزرگداشت یکصدمین سال رحلت مرحوم ملا محمد کاظم آخوند خراسانی (ره) به ایراد سخن پرداختند که متن کامل سخنان ایشان از محضر شما خوانندگان محترم می گذرد: اعوذ بالله من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم «الحمد لله رب
پایگاه اطلاع رسانی اسرا: حضرت آیت الله العظمی جوادی آملی در مراسم اختتامیه کنگره بین المللی بزرگداشت یکصدمین سال رحلت مرحوم ملا محمد کاظم آخوند خراسانی (ره) به ایراد سخن پرداختند که متن کامل سخنان ایشان از محضر شما خوانندگان محترم می گذرد:
اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم
«الحمد لله رب العالمین و الصلاه و السلام علی جمیع الأنبیاء و المرسلین سیّما خاتمهم و أفضلهم محمد و اهل بیته الأطیبین الأنجبین سیّما بقیه الله فی العالمین بهم نتولّیٰ و من أعدائهم نتبرّء الی الله».
مقدم شما علما اساتید بزرگان علمی و دینی را گرامی میداریم، سعی بلیغ دفتر محترم تبلیغات اسلامی قم، بنیانگذاران و برگزارکنندگان این همایش وزین و کوشش خالصانه کسانی که مقالی را ایراد کردند، یا مقالتی را ارائه نمودند ـ إنشاءالله ـ مشکور حق باشد! نتیجه این کار را از گزارشِ گزارشگر این کنگره استفاده کردهایم. عظمت و جلال علمی آخوند خراسانی(قدس الله نفسه الزکیه) ایجاب میکرد که حوزهٴ پُر برکت اسلامی قم و نظام مقدس کشور، حقشناسی و حقگزاری کند.
مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) که حق عظیمی بر عهده حوزههای علمی دارد، یک اشاره کوتاهی در این زمینه به عرضتان برسد، بعد درباره اصول که اصول موجود چگونه است و اصول مطلوب چیست، آن دو مطلب را به عرض شما برسانیم. خدمت علمی که آخوند خراسانی بعد از مرحوم شیخ انصاری کرد، این بود که بزرگانی که مطالب اصولی را ثبت میکردند، یا به صورت تقریر بود یا به حاشیهنویسی اکتفا میکردند. این بزرگوار مطالب اصول را از حاشیه به متن آورد، از تقریر به تدریس آورد، یک دوره اصول جامع قابل عرضه مطرح کرد. بعضی از مشایخ ما ـ که قوانین را در آمل خدمت ایشان میخواندیم ـ در شرح حال خود نوشتند که من بخش قابل توجه رسائل را در ایران خواندم، تتمه رسائل را در نجف گذراندم، بعد به درس آخوند خراسانی رفتم. مستحضرید اگر کسی رسائل بخواند و مستقیماً به درس خارج برود بیصعوبت نیست، بلکه یک متن درسی بین رسائل و خارج مفقود بود که آخوند خراسانی عرضه کرد، نه تقریر قابل تدریس است و نه حاشیهپردازی، بلکه یک متن مدوّن جامع را باید به حوزه تقدیم کرد.
مرحوم علامه سمنانی مازندرانی ـ که در اثر ظلمِ ستمشاهیِ رضاخان پهلوی، از مازندران به سمنان تبعید شده بود ـ سال ۳۵ به قم مشرف شدند؛ یعنی ۵۶ سال قبل، چون اهل شمال بود، در بازدید ایشان نسبت به مراجع، بعضی از دوستان شمالی ایشان را همراهی میکردند، بنا شد بنده هم در خدمت ایشان باشم. آنجا مرحوم علامه سمنانی به آن مرجع بزرگوار فرمودند مرحوم آخوند خراسانی که خواست، جلد دوم کفایه را تدوین کند، تقریرات مرا گرفت و آن را به صورت کتاب درسی درآورد. چون تقریرنویسی مشکل حوزه را حل نمیکند، باید یک کتاب تدوینی و قابل عرضه باشد و این کار را آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) در بخش پایانی عمر مبارک خود انجام دادند. این بحث کوتاهی درباره خدمت علمی آخوند به حوزه بود.
اما اصول کجا هست و کجا باید باشد؟ فعلاً اصولِ مواد فقهی و حقوقی را از مبانی میگیرند، مبانی را از منابع میگیرند، منابع موجود و مقبول حوزوی کتاب و سنت و عقل و اجماع است، چون بخش وسیعی از این مسائل از اهل سنت به شیعه رسید، همچنان دستنخورده، اجماع خود را در ردیف سنت بیجا جا زد. ما اجماع را برفرض حجت بدانیم، به هر دلیلی که تقریر و تقریب بشود، چه دخولی و چه کشف و چه رضا، جای او بالا نیست. این اجماعی که به بیجا به فقر نشسته است، باید دست او را کشید، او را به ذیل آورد او در ردیف خبر و شهرت است نه در ردیف سنت. سنت، منبع اصیل ماست؛ مثل قرآن که منبع اصیل ماست: «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَقلَین»[۱] اینها را همتا میداند، اما اجماع هیچ سهمی از منبع بودن ندارد، او کاشف از منبع است یا دخول معصوم را ما کشف میکنم، که «مجهول النسب» در بین عالمان هست یا رضای معصوم را کشف میکنیم، «بای تقریبٍ» بیان بشود در دریف خبر است و هندسه منابع اصولی عبارت از این است که ما مبانی استنباط را از این منابع میگیریم، از کتاب، سنت و عقل، نه بیش از آن و نه کمتر از آن؛ کتاب، بحثهای زیرمجموعه خود را دارد، سنت، بحثهای زیرمجموعه خود را دارد، عقل، بحثهای زیرمجموعه خود را دارد. آن سنت یا با خبر کشف میشود یا با شهرت یا با اجماع، آن خبر یا واحد است یا متواتر، واحد بود یا مستفیض است یا غیرمستفیض، متواتر بود یا اجمالی است یا تفصیلی یا لفظی است یا معنوی؛ شهرت یا روایی است یا فتوایی؛ اجماع یا محصّل است یا منقول. ما که «لا تَجتَمِعُ أُمَّتِی عَلَی الخطأ»[۲] را نپذیرفتیم، ما که آن تکرار سیصدگونه شافعی را نپذیرفتیم که فخر رازی که در تفسیر خود میگوید از شافعی پرسیدند به چه دلیل اجماع حجت است، او سیصد بار صدر و ذیل قرآن و آغاز و انجام قرآن را به زعم خام خود، فتح کرد تا ﴿یَتَّبِعْ غَیْرَ سَبِیلِ الْمُؤْمِنِینَ﴾[۳] را به دست آورد[۴] و این را سند حجّیت اجماع کرد که اگر عالمان دین در عصر و مصری، بر امری اتفاق کردهاند ـ معاذ الله ـ این در ردیف سنت و کتاب است؛ آن کسی که اجماع را مستقل حجّت میداند، این است نمیداند خطر آن کجا است. ما هم متأسفانه بدون زنگ خطر این را صدرنشین قرار دادیم، گفتیم منبع استدلال اصولی ما کتاب و سنت و عقل و اجماع است؛ باید به هر وسیلهای است دست اجماع صدرنشین بیجا را کشید و پایین آورد و گفت منبع استدلال ما کتاب و سنت و عقل است، سنت به اموری کشف میشود که یکی از آنها اجماع است. قطاری منبع درست کردن تام نیست.
مطلب بعدی آن است که هم شیخ مشایخ ما مرحوم آقای شیخ محمد حسین اصفهانی(رضوان الله علیه)، هم دو بزرگوار سیدنا الاستاد امام و سیدنا الاستاد علامه طباطبایی، اینها نقدهایی بر مرحوم آخوند دارند که ایشان گاهی تکوین و تشریع را خلط کرد، حقیقت و اعتبار را خلط کرد؛ آیا این نقد درست است یا درست نیست؟ مرحوم آخوند اگر اصولی حرف میزند، اصولی فکر میکند. فرق آخوند با دیگران آن است که دیگران اصولی حرف میزنند و فقهی فکر میکنند یا عقلی حرف میزنند و نقلی فکر میکند. شما در جریان وجوب مقدمه میبینید، بسیاری از کسانی که در اصول قلم زدند میگویند آیا مقدمه واجب، واجب است یا نه؟ تا آخر هم همینطور بحث میکنند، بعد به دنبال یک دلیل لفظی هستند که ادله لفظی به «احدی الدلایل الثلاث»: مطابقه، تضمن، التزام؛ وجوب مقدمه را ثابت کند، بعد بگوید ما نیافتیم. مرحوم آخوند میگوید شما آخر عقلی حرف میزنید و نقلی فکر میکنید، بحث در وجوب و مقدمه که میشود فقهی، اگر ما بحث کردیم که آیا این کار واجب است یا نه؟ این میشود فقه؛ اما اگر بحث کردیم که آیا بین وجوب مقدمه و وجوب «ذی المقدمه» تلازم هست، هم میشود عقلی، هم مسئله میشود مسئله اصولی؛ صورت مسئله را شما درست طرح کنید! اگر اصولی حرف میزنید اصولی فکر کنید، عقلی حرف میزنید عقلی فکر بکنید، این کار عقلمدارانه آخوند خراسانی است. فرق است بین اینکه کسی بگوید آیا مقدمه واجب است یا نه که مسئله مسئله اصولی نیست یا بگوید بین وجوب مقدمه و وجوب «ذی المقدمه» تلازم هست یا نیست، چه هر دو طرف فتوا بدهیم میشود مسئله اصولی. ببینیم نقد مرحوم آقای شیخ محمد حسین درست است یا نه، نقد سیدنا الاستاد امام درست است یا نه، نقد مرحوم سیدنا الاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله علیهم) درست است یا نه؟
ما باید نقشه جامع فلسفه را در یک بیان کوتاهی طرح کنیم، یک؛ نقشه جامع منطق را طرح کنیم، دو؛ تا روشن بشود که نه اصول بیجا رفته است و نه محقق خراسانی خلط کرده است. در یکی از همایشها و نشستهای علمی که در همین دفتر محترم برگزار شد به عنوان «سیاست متعالیه از نظر حکمت متعالیه»، آنجا به عرضتان رسید اینکه ما میگوییم حکمت دو قسم است: حکمت نظری و حکمت عملی، این آغاز راه است. چرا این تقسیم را میکنیم که دانش یا نظری است یا عملی، حکمت یا نظری است یا عملی؟ برای اینکه معلوم یا نظری است یا عملی، این هم میانه راه است. چرا معلوم یا نظری است یا عملی؟ برای اینکه «الموجود اما حقیقیٌ و اما اعتباری» این پایان راه است. «الموجود اما حقیقیٌ و اما اعتباری» این موجود وقتی به فضای ذهن آمد میشود معلوم یا حقیقی یا اجباری و دانش او هم میشود یا حکمت نظری یا حکمت عملی؛ این یک بحث. بحث دیگر این است که اینکه میگوییم موجود یا حقیقی یا اعتباری است، این یک «إمّا» تردیدیه نیست، یک «إمّا» جزمی است. ما یک «إمّا» تردیدی داریم که آن مسئله نیست شک است، شبَحی را که انسان از دور میبیند میگوید یا زید یا عمرو است، اینکه مسئله نیست؛ زیرا تصدیق در او نشد. یک «إمّا» عالمانه عاقلانه عزمی داریم، نه شکی، مثل «العدد اما زوجٌ و اما فرد». این «إمّا» با آن «إما زیدٌ و اما عمرو» فرق میکند، آن «إمّا» شکی است که مسئله نیست؛ ولی این «إمّا»، یعنی من میدانم که غیر از این نیست، «إمّا» عزمی است، نه «إمّا» شکی. اگر گفتیم «العدد اما زوجٌ و اما فردٌ»؛ آنگاه باید پاسخ بدهیم که این «إمّا» سه قسم است: یا انفصال حقیقی است یا در منع جمع است یا در منع خُلو؛ آن یک بحث درون گروهی است، و گرنه «إمّا» علمی است. اگر گفتیم «الموجود اما حقیقیٌ و اما اعتباری»، میشود مسئله، اگر مسئله شد فوراً باید جواب بدهی که این مسئله در کدام علم است؟ ما مسئله شناور و قضیه سرگردان که نداریم، اگر قضیه است باید زیرمجموعه علمی باشد؛ اگر مسئله است باید جزء مسائل یک فنی باشد. تنها فنی که این مسئله را در خود جا میدهد فلسفه است؛ زیرا فلسفه که جهانبینی است و درباه هستی بحث میکند، هستی مراتبی دارد، مرتبه ضعیفه آن موجود اعتباری است، موجود اعتباری معدوم نیست، مخصوصاً موجود اعتباری در فضای دین که هم مسبوق به تکوین و هم ملحوق به تکوین است. فقه، اخلاق و حقوق ما با همین قوانین و «باید و نباید» همراه است. این «باید و نباید» را از «بود و نبود» واقعی میگیریم؛ یک؛ پایان آن هم بهشت و جهنم است که «بود و نبود» واقعی است، دو؛ این اعتباراتی که محفوف به دو تکوین است سهم صحیحی از واقعیت دارد و یک اعتبار نیش غولی و انیاب اغوالی[۵] نیست، این اعتبار مرتبه ضعیفهای از وجود است که هم از مصالح و مفاسد قبلی استمداد میکند، هم به ثواب و عقاب تکوینی بعدی ختم میشود. چیزی که محفوف به دو تکوین است نمیتواند هیچ سهمی از تکوین نداشته باشد. اگر موجود اعتباری را در مقابل تکوین قرار میدهند، این براساس قیاس است وگرنه خودش یک موجود تکوینی است؛ مثل اینکه یکی از تقسیمات فلسفه این است که موجود: یا ذهنی یا خارجی است. فلسفه درباره حقایق وجودات خارجی بحث میکند، موجود ذهنی چه سهمی در مسائل فلسفی دارد، این ذهنی بودن به قیاس نسبت و خارجی ذهنی است، وگرنه سهمی از وجود خارجی است، موجود خارجی «بالمعنی الاعم» یا در ذهن است یا در خارج؛ ذهن در مقابل خارج است، نه آن خارج مطلق. بنابراین ما اعتباری که در مقابل تکوین باشد «بالمعنی المطلق» نداریم، نشانه آن این است که تمام کارهایی که در جهان بشریت انجام میگیرد، به استناد همین قوانین اعتباری است کسی که «بیده الاعتبار»، اگر گفت فلان روز تعطیل است، کل کارها میخوابد؛ فلان روز تعطیل نیست، کل کارها راه میافتد. این کارها و وجودات تکوینی به استناد فرمان است، درست است این فرمان نسبت به وجود عینی ذیاثر اعتباری است، لکن به همان دو جهتی که بیان شد سهمی از تکوین دارد.
پس «الموجود اما حقیقیٌ و اما اعتباری»، خود این جزء مسائل فلسفه است؛ منتها سیدنا الاستاد علامه طباطبایی(رضوان الله تعالی علیه) مسئله علم را به فلسفه آوردند؛ ولی فرصتی نکردند که این تقسیم را به فلسفه راه بدهند. در مسئله علم فرمودند: «العلم اما حقیقیٌ و اما اعتباری» و براساس آن بحث کردند. اما «الموجود اما حقیقیٌ و اما اعتباری» که جزء مسائل تقسیمی فلسفه است فرصت نکردند،[۶] این یک؛ حالا که موجود یا حقیقی است یا اعتباری، حکمت یا نظری است یا عملی، آن حکمت عملی از اصول کلی فلسفه بهره میگیرد. بیان ذلک این است، سیدنا الاستاد امام نقدی نسبت به مرحوم آخوند دارد که شما این تضادی که میگویید، تضاد جزء مسائل فلسفی است، حکم ضدان این است،[۷] این هم یک کم لطفی است؛ زیرا در فلسفه یک سلسله اصول مشترک بین «بود و نبود» و «باید و نباید» هست؛ یعنی بین حکمت نظری و حکمت عملی هست و یک سلسله بحثهای خاصی مربوط به حکمت نظری هست؛ آن بحثهای مشترک بین «بود و نبود» و «باید و نباید»، یعنی حکمت نظری و حکمت عملی، مسئله وحدت و کثرت است و بعضی از قوانین و قواعد دیگر که اشاره میشود. اینکه گفته میشود موجود یا واحد است یا کثیر، وحدت احکامی دارد، کثرت احکامی و اقسامی دارد، یکی از اقسام کثرت، غیریّت است، غیریّت یا ذاتی است یا غیرذاتی، غیریّت ذاتی همان است که از آن به تقابل تعبیر میشود. تقابل هم چهار تا است: یا سلب و ایجاب است یا تضاد یا عدم ملکه یا تضایف. این بحثهای تقابل کلاً شامل بحثهای حکمت نظری و حکمت عملی میشود. شما میبینید چه در اخلاق، چه در حقوق، چه در فقه میگویید «باید و نباید» یک شیء با هم جمع نمیشود، چرا جمع نمیشود، مستبعد است یا مستحیل؟ میگویید مستحیل است، اگر مستحیل است باید دلیل عقلی بیاورید، چرا یک شیء نمیشود هم واجب و هم حرام باشد، چرا نمیشود هم واجب باشد هم واجب نباشد، چرا نمیشود هم نسبت به یک شیء هم وجوب مقدمی داشته باشد، هم وجوب ذیمقدمه داشته باشد؛ یعنی «الف» نسبت به «باء» با حفظ تناسب دو طرف، هم مقدمه او باشد و هم «ذی المقدمه» او، «مِن جهه واحده»، چرا نمیشود؟ آن کسی که فلسفه خوانده، آن کسی که منطق خوانده، زبان گویا دارد، میگوید بازگشت این به تناقض است، تناقض مستحیل است چه در «بود و نبود» چه در «باید و نباید». آن کسی که از این مسائل طرفی نبسته میگوید مگر میشود؟! این «مما یضحک به الثکلی» است. چرا «یضحک به الثکلی»؟! درست است بدیهی است؛ ولی اوّلی نیست. چرا یک شیء نمیشود هم واجب باشد هم واجب نباشد، چرا نمیشود هم واجب باشد هم حرام؟ چون تضاد است. اینکه میبینید در بسیاری از موارد میگویند اگر این کار را بکنیم تحصیل حاصل است و تحصیل حاصل محال است؛ بله، ما هم میگوییم محال است؛ چرا محال است؟ چون جمع مثلین است و جمع مثلین محال است؛ اما استحاله آن بدیهی است نه اولی. بدیهی آن است که دلیل دارد؛ ولی نیازی به دلیل ندارد؛ مثل دو دو تا چهار تا؛ اولی آن است که دلیل ندارد، مثل وجود و عدم یکجا جمع بشود، چون هر استدلالی انسان بخواهد بکند به اصل تناقض تکیه میکند. اینکه گفته شد «ضدان امران وجودیان»، این برای حکمت نظری است، نه اصل تضاد است. نقد سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) بر مرحوم آخوند وارد نیست، این تضاد چه در «بود و نبود»، چه در «باید و نباید»، چه در حکمت نظری، چه در حکمت عملی، چه در وجود خارجی، چه در وجود اعتباری؛ وحدت و کثرت از احکام سیال و عام است، هر دو صنف را شامل میشود، این درباره آن.
نسبت به قاعده «الواحد»، هم سیدنا الاستاد و هم مرحوم امام اشکال دارند، اینها خیال کردند که قاعده «الواحد» فقط مخصوص تکوین است؛ در صورتی که آنها به تکوین مثال زدند، چون مشکل آنها در تکوین بود، وگرنه الآن اگر کسی بگوید «بعت» سخن از اشتراک لفظ نیست که یک لفظ مشترک باشد بین دو معنا و در دو معنا استعمال بشود، از آن قبیل نیست، یک؛ سخن از عموم و مجاز نیست که ما در معنای جامع به کار ببریم، دو. این دو کاملاً منتفی است؛ اگر کسی بگوید«بعت» و از این «بعت» هم این شیء فروخته بشود، هم این شیء وقف باشد، میشود یا نمیشود؟ مستعبد است یا مستحیل؟ آن کسی که عقلی فکر میکند و میگوید مستحیل است، آن کسی که عرفی فکر میکند میگوید مستبعد است، با استبعاد مگر ما از لفظ میخواهیم به در بیاییم که میگوییم مستبعد است این سخن از استبعاد نیست، فقط مستحیل است؛ چرا مستحیل است؟ فقط به قاعده «الواحد» است. شما قاعده «الواحد» را کنار بگذارید، اگر توانستید دلیل اقامه کنید؟! این گوی و این میدان که چرا محال است؟ اگر مرحوم آخوند به قاعده «الواحد» در اینگونه از موارد استشهاد کرد، چون عقلی حرف میزند و عقلی فکر میکند، نه اینکه عقلی حرف بزند و نقلی فکر بکند، بگوید محال است بعد بگوید مستبعد است؛ خیر، محال است برای اینکه از واحد بیش از یک واحد صادر نمیشود. دست مرحوم آخوند در کفایه از این بازتر است، نه تنها از «الواحد لا یصدر منه الا الواحد»، بلکه «الواحد لا یصدر الا من الواحد»، این را هم ایشان در کفایه دارند؛[۸] منتها آن بزرگوارانی که این قاعده را مطرح کردند، نه مصدر واحد عددی است، نه صادر؛ «مصدر واحدٌ لا بالعدد و هو الله سبحانه و تعالی»، واحد هم «کل ما سوی» یک واحد است، نه وحدت عددی، اگر بزرگواری گفت:
این همه عکس می و رنگ مخالف که نمود ٭٭٭ یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد[۹]
این وحدتِ فیضِ منبسط است، این واحد از آن واحد صادر شد، نه ـ معاذ الله ـ وحدت عددی، نه وحدت خاص. گاهی برای تبیین، سخن از عقل اول و دوم مطرح است وگرنه آنچه که هست: ﴿ما أَمْرُنا إِلاّ واحِدَهٌ﴾[۱۰] این واحد گسترده از ان واحد لم یزل و ازل و سبوح و قدوس و سرمد صادر شده است.
به هر تقدیر نه قاعده «الواحد» مخصوص به تکوین است؛ اگر تکوین است تکوین به معنی عام که اعتبار را هم میگیرد، نه مسئله تضاد و امثال تضاد مخصوص به تکوین است که سیدنا الاستاد امام(رضوان الله علیه) به آن اشاره کردند. اگر نقشه جامع فلسفه را ببینید میبینیم حق با آخوند خراسانی است؛ لذا خیلی از موارد میگویند اگر ما در تعریف فلان شیء میگوییم، این عام است بعد به وسیله شیء دیگر خصوصیت پیدا میکند، این به منزله جنس است، این به منزله را میگویند تا روشن بشود که ما با وجود اعتباری کار داریم، نه با وجود تکوینی خاص. اینکه میگویند آن به منزله فصل است، برای همین جهت است، وگرنه ما عامی داریم و خاصی داریم؛ گرچه در نظر نهایی حکمت متعالیه، بساط مقولات برچیده میشود و همه ماهیات به مفهوم برمیگردد «کما فی محله عند اهله»؛ لکن این حکمت متعالیه میانی رایج، بین مقولات که ماهیات هستند با مفاهیم فرق گذاشته است.
تا اینجا روشن شد که این اصولی که هست، باید دست اجماع را کشید پایین آورد و هندسهای برای آن ثابت کرد و آن را در ردیف خبر نشاند، یک؛ خیلی از نقدهایی که بر محقق خراسانی وارد شده بود وارد نیست، دو؛ اما حالا اصولی که باید بشود و جایگاه اصلی او است عبارت از این است؛ مستحضرید که اصول را در حقیقت عقل اداره میکند. در بعضی از همایشهایی که شاید عدّهای از شما بزرگواران حضور داشتید آنجا به عرضتان رسید اگر کسی در تمام مدت عمر قرآن را ندیده باشد؛ منتها مسلمان و شیعه است، شنیده قرآنی هست و حجت است و برای فقه کاربرد دارد؛ ولی قرآن را ندیده، چنین آدمی میتواند در اصول متخصص باشد، زیرا هیچ مسائلی از مسائل اصول به قرآن وابسته نیست، دو سه تا آیه است برای رد کردن و «تشحیذ عن الاذهان»، خیلی از شما محققین آشنایید که آیه «نبأ» را میآورند برای رد کردن، آیه «نحل» را میآورند برای رد کردن، آیه ﴿ما کُنّا مُعَذِّبینَ﴾[۱۱] را میآورند «تشحیذاً للاذهان» برای رد کردن؛ نه برائت به ﴿ما کُنّا مُعَذِّبینَ﴾ تکیه میکند، چه اینکه آخوند و امثال آخوند فرمودند، نه حجیت خبر واحد به آن دو آیه. اگر چند جا مرحوم آخوند و امثال آخوند آیاتی را به عنوان مثال ذکر کردند، اگر آن مثالها را شما عوض کنید چند تا روایت به جای آیات بنشانید، اصول سر جای خود محفوظ است. وقتی اصول به قرآن تکیه میکند که مطلبی را قرآن اصولی بیان کرد و اصول را اداره کند؛ اما در فقه بسیاری از مسائل فقهی ما به قرآن وابسته است.
میرویم به سراغ اصول؛ در اصول این جلد اول را شما چند بار ورق بزنید، اول تا آخر و از آخر تا اول، نه یک آیه در آن هست، نه یک روایت، نه به آیه متکی است و نه به روایت، فقط عقل است که گرداننده اساسی مطالب عقلی است. مسائل مباحث الفاظ که روشن است، اشتراک لفظ، وضع لفظ، ترادف، اشتقاق و که آیات با روایات در آن باشد، اینها به ادبیات برمیگردد و خیلیها هم هستند که چه مسلمان، چه غیرمسلمان، چه تازی، چه فارسی، چه عبری، چه عربی، اینها را دارند. از بحث اوامر تا پایان بخش عقل دلیل بر وجوب است، چرا؟ عقل میگوید بنای عقلا بر این است که اگر مطاعی به مطیعی دستور بدهد یا مولایی به عبدی دستور بدهد، او ترک کند، مذموم میشود، او هم در محضر شارع مقدس بود و ردع نکرد، میشود حجت؛ این کار چه کسی است؟ این حرف چه کسی است؟ حرف عقل است. عقل میگوید، بنای عقلا روی عقلانیتشان این است و شارع هم این را دیده و ردع نکرد، پس امر للوجوب است. آیا طبیعت مفید مره و تکرار است، فور و تراخی است؟ همچنین همه اینها را میگوید، طبیعت «من حیث هی طبیعه»، نه مره و نه تکرار را دارد، این حرف عقل است و در فضای عرف و عقلانیت عقلا این است. شارع مقدس هم دیده ساکت شد، پس حجت است. آیا «امر بشیء» مقتضی ضد عام است یا ضد خاص است؟ همه اینها را عقل اداره میکند. مسئله اجزاء را عقل اداره میکند، مسئله امر و نهی را که روشن است کار مستقیم عقل است. نهی برای سلب است برای اینکه «لأن الطبیعه، لا تنعدم الا بجمیع الافراد اما توجد بوجود فرد ما»؛ لذا در یک فرد در امر امتثال میشود، در نهی باید به جمیع افراد ترک بشود؛ این حرف چه کسی است؟ حرف عقل است. بعد رسیدیم به مطلق و مقید و مجمل و مبین و عام و خاص؛ عام را بر خاص حمل کرد، چرا عقلانیت عقلا این است، یک قانونی را که در مجلس بردن بر تبصره اضافه کردن، این تبصره میشود مقید آن مطلق یا مخصّص آن عام اینها را شریعت دیده و ساکت شد، پس حجت است. مفهوم و منطوق همچنین، مجمل و مبین همچنین، کجای اینها به آیه یا روایه تکیه دارند؟ محور اصلی اینها عقل است و خودش معزول در اصول است، شما هیچ بحثی از حجیت عقل ندارید؛ این در جلد اول.
جلد دوم هر چه هم میبینید مسئله عقل است که فرمانروای اصول است به استثنای بعضی از نصوص. عقل میگوید اگر در تکلیف شک کردی، برائت جاری کن! اگر در «مکلفٌ به» شک کردی، شغل یقینی اشتغال یقینی میطلبد؛ این به آیه وابسته است یا روایت یا هیچ کدام؟ منتها عقل حجت خدا است.
اشکالی که بر خیلیها منهم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) وارد است، همین حرف رایج است که این مطلب عقلی است یا شرعی؛ ما باید این فرهنگ را اصلاح کنیم بگوییم عقلی است یا نقلی؟ نه اینکه عقلی است یا شرعی؛ عقل خود حجت شرع است؛ البته قیاس و خیال و گمان و وهم که عقل نیستند. اگر چیزی را با عقل فهمید، با برهان فهمید میشود حجت شرعی؛ مگر میشود معصیت کرد، مگر میشود بر خلاف آن عمل کرد؛ منتها بسیاری از ما اسلامی حرف میزنیم و قارونی فکر میکنیم. اینکه میگوییم این بشری است و خود بشر کشف کرد، این همان حرف قارون است که ﴿إِنَّما أُوتیتُهُ عَلی عِلْمٍ عِنْدی﴾؛[۱۲] خیر اگر عقل به مطلبی رسید شرعی است: ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾[۱۳] است، یک؛ ﴿ما بِکُمْ مِنْ نِعْمَهٍ فَمِنَ اللّهِ ﴾[۱۴] است، دو؛ بشر را بخواهی ببینی کیست، پایان سورهٴ مبارکهٴ «القیامه» را مراجعه بکن: ﴿أَ لَمْ یَکُ نُطْفَهً مِنْ مَنِیِّ یُمْنی﴾[۱۵] این بشر است. سوره «نحل» را مراجعه کن که فرمود: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾،[۱۶] سایر سُور را نگاه کن! فرمود این نکرده در سیاق نفی که من در «نحل» گفتم: ﴿وَ اللّهُ أَخْرَجَکُمْ مِنْ بُطُونِ أُمَّهاتِکُمْ لا تَعْلَمُونَ شَیْئًا﴾ یک روزی هم در دوران فرتوتی و کهنسالی، همین نکره در سیاق نفی هم به سراغ شما هم میآید ﴿وَ مِنْکُمْ مَنْ یُرَدُّ إِلی أَرْذَلِ الْعُمُرِ لِکَیْ لا یَعْلَمَ بَعْدَ عِلْمٍ شَیْئًا﴾[۱۷] این هم نکره در سیاق نفی است. اینکه میبینید بعضیها میگویند: «من آنچه خواندهام همه از یاد من برفت»[۱۸] همین است. بشر را میخواهی، ببینی در این مثلث ببین! آنچه به نام علم و دانش است در فضای آیه ببین که ﴿عَلَّمَ اْلإِنْسانَ ما لَمْ یَعْلَمْ﴾؛ اگر چیزی را انسان فهمید، حجت شرعی است. متأسفانه این حدیث مرسل است و اگر مسند بود از غُرر روایات ما بود. آن حدیث همین است که مرحوم طُرَیحی در مجمع البحرین ذیل لغت «عَقَل» آنجا دارد که امیرالمومنین(سلام الله علیه) فرمود: «أَلعَقلُ شَرعٌ مِن دَاخِل وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خَارِج»؛[۱۹] این از غرر بیانات حضرت است؛ منتها همانطور که غُرَر و دُرَر روی آن کمتر کار شده با اصرار فراوانی که با مسئولین نهجالبلاغه داشتیم که شما به فکر این غُرَر و دُرَر هم بیفتید، این را هم مسند کنید! تا حال که نشد! «أَلعَقلُ شَرعٌ مِن دَاخِل وَ الشَّرعُ عَقلٌ مِن خَارِج»؛ این شده عقل. این عقل وارد جلد دوم اصول میشود؛ میگوید اگر شک در تکلیف است، برائت است و قبح عقاب بلا بیان. شک در «مکلفٌ به است، قاعده اشتغال؛ شغل یقینی، برائت یقینی میخواهد. منتها به جای اینکه عقل وارد صحنه اصول بشود، این اصول آنطوری که باید همین است، متأسفانه علم به جای عقل نشسته، قطع به جای عقل نشسته. مرحوم شیخ، قطع را مطرح کرده،[۲۰] همان کار را هم مرحوم آخوند کرده که قطع حجت است؛[۲۱] منتها یکی از برکات این قطع این است که مرحوم آخوند آمده بین قطع منطقی و قطع روانشناختی فرق گذاشته، این قطع همان قطع قَطّاع است، قطع قطاع همین قطع روانشناختی است؛ منتها شک شَکّاک را به فقه دادند، قطع قطاع را به اصول دادند. شما ببینید آن مقطوع و مشکوک شما چیست؟ شک را به فقه و قطع را به اصول ندهید؛ در فقه از شکّاک و در اصول از قطاع بحث نکنید؛ بلکه ببینید مقطوع و مشکوک شما چیست، اگر در صلات و رکعات صلات و مانند آن قطاع بود، حکم آن چیست، شَکّاک بود حکم چیست؟ اگر کسی در شک تکلیف و شک در «مکلفٌ به» قطاع بود، حکمش چیست، شکاک بود این حکمش چیست؟ اینچنین است که شکاک برای فقه و قطاع برای اصول باشد، این تقسیم به لحاظ مقطوع و مشکوک است. در اصول همانطور که بین قطع منطقی و قطع روانی فرق است، بین شک منطقی و شک روانی هم فرق است، این از برکات دقیق اصول ما است؛ منتها روی آن خیلی بحث نشد. الآن شما میبینید این معرفتشناسان آمدند بین یقین و علم منطقی و معرفت منطقی با معرفت روانی خیلی فرق گذاشتند، این همان کار است که در اصول شده؛ منتها باید تکمیل بشود. ما به جای اینکه قطع را مطرح کنیم، باید عقل را مطرح کنیم، این نقشه جامع فلسفه است که اصول را کاملاً تغذیه میکند.
برویم به سراغ منطق و نقشه جامع منطق را ببینیم، میبینیم آن بزرگواری که منطق و فلسفه را تدوین کرده است برای منطق هم یک نقشه جامع درست کرد، هم در بخش ماده، هم در بخش صورت. اگر کسی بخواهد استدلال کند یا در جهانبینی استدلال میکند یا در مسائل فقهی استدلال میکند یا در مسائل اصولی استدلال میکند یا در اخلاقیات یا در حقوق؛ هم مواد را به چهار پنج قسم تقسیم کردند: مقطوعات و مشبهات و مظنونات و موهومات و مسلمات و امثال آن، هم قیاسی که این مواد را در قالب خود قالببندی میکند و عرضه میکند به صورت صناعات خمس طرح کرده است، برهان کردن، خطابه کردن، جَدَلکردن و مانند آن. آیا خطابه برای فلسفه است، خطابه برای ریاضیات است یا خطابه برای اخلاق و حقوق است؟ آیا جدل برای فلسفه و ریاضیات است یا برای فقه و اصول؟ هم منطق و هم فلسفه جامعنگر هستند؛ آن قوانین اعتباری و قضایای اعتباری که در برهان نمیگنجد در صناعت برهان نمیگنجد، در صناعت جدل میگنجد، در صناعت خطابه میگنجد. بنابراین نقشه جامع منطق گویای همه اضلاع است، نقشه جامع فلسفه گویای همه اضلاع است و مرحوم آخوند خراسانی(رضوان الله علیه) به برکت اینکه فلسفه را نزد مرحوم حاج حسن کرمانشاهی(رضوان الله علیه) یا مرحوم حکیم سبزواری(رضوان الله علیه) خوانده است که این را حفظ کرد.
شصت سال قبل ما کفایه میخواندیم، در آن مجمع به عرض دوستان رساندیم که شصت بار ما این قضیه را نقل کردیم، یک «و التحقیق» مرحوم آخوند خراسانی در بحث مشتق دارند[۲۲] که عین عبارت مرحوم حکیم سبزواری است، در اوائل جلد اول اسفار به صورت تعلیقه.[۲۳] این «و التحقیق» مرحوم آخوند خراسانی را با تعلیقه حکیم سبزواری در همان اوائل جلد اول هم هست مطابقه کنید، میبینید عبارت عین همان عبارت است. «و التحقیق» این است یا ذات این است یا ذات آن است؛ اینها عین عبارت حکیم سبزواری است در حاشیه ایشان بر اسفار.
تا اینجا من فکر میکنم یک مقدار روشن شد که اصول آنطوری که هست نباید باشد و آنطوری که نیست، باید باشد و آنچه را که ما نداریم، باید اضافه کنیم.آنچه که نداریم و باید اضافه کنیم آن است که ما در یک نظام پُر برکت هستیم که تاکنون چنین نظامی نبود. این نظام، یک فقه حکومتی هم میخواهد، فقه حکومتی مسبوق به قواعد فقهی حکومتی است، یک؛ مسبوق به اصول حکومتی است، دو؛ تا ما اصول حکومتی مدوّن نداشته باشیم، قواعد حکومتی مدون نداشته باشیم، فقه حکومتی هم نخواهیم داشت؛ رأی مردم چقدر حجت است؟ اکثریت، یعنی چه؟ شورای عمومی؛ یعنی چه؟ منطقه فراغ شورا کجا است؟ منطقه ممنوعه شورا کجا است؟ در احکام جا برای شورا نیست، در موضوعات مستنبطه، جا برای شورا نیست؛ اینچنین نیست که ﴿وَ شاوِرْهُمْ فِی اْلأَمْرِ﴾[۲۴] اطلاق داشته باشد، بلکه در سوره «شوری» فرمود و ﴿أَمْرُهُمْ﴾ یعنی «امرهم»، نه «امر الله» آن امری که به دست مردم است مشورتی است. اگر «امرهم» شد شورا در آن «امرهم» که شارع امضا کرده، این میشود حجت. این را باید اصول مدون کند، این را باید فقه حکومتی مدون کند تا بدهد به فقه حکومتی، تا دستمایهای داشته باشد و مشکلات روز حل بشود. رأی مردم تا کجا حجت است؟ تا چه اندازه حجت است؟ چطور رأی گرفتن حجت است؟ چطور رأی خواندن حجت است؟ آیا رأی را به هر وسیله تهدید و تطمیع هم میشود گرفت یا نمیشود گرفت؟ اینها را حوزه های علمیه باید عرضه کند؛ یعنی در اصول، اولاً؛ در قواعد فقهی، ثانیاً؛ در فقه حکومتی، ثالثاً؛ تا نظام بتواند، روی آنها عمل بکند ـ ان شاء الله ـ یک نظام پایداری هست و تا ظهور صاحب اصلی آن خواهد بود.
ما دَینی به مرحوم آخوند خراسانی داریم، برای اینکه این بزرگوار بسیاری از اساتید ما را او را تربیت کرد، بسیاری از مراجع را او تربیت کرد، اما این را ما باید با اشک بگوییم: در خطبههای نمازجمعه تقریباً با اشک این مطلب را ادا کردیم که حیف افغان! که به این صورت درآمد، این مهد پرورش بزرگان بود؛ اگر بوعلی است که از بلخ است، اگر مولوی است از بلخ است و اینچنین نیست که فقط لعل بدخشان از بدخشان باشد. اگر سید جمال است از بلخ است، اگر آخوند خراسانی است از هرات است، اینها افغانی هستند. اکثر شاگردان به نام آخوند خراسانی، مرجع فقهی ما شیعهها شدند؛ آقای بروجردی کم آدمی نبود، مرحوم حاج حسین قمی قبل از ایشان کم آدمی نبود، این آقای سید ابوالحسن کم آدمی نبود. میدانید یک سید بزرگواری ـ خدا غریق رحمت کند ـ همشهری مرحوم شهید غفاری بود که بعضی از آقایان باید بشناسند، او را ما بحثی داشتیم به نام کتاب توحید مرحوم صدوق را مباحثه میکردیم، این طبع روزگار است. در اتاقی که ما توحید مرحوم صدوق را بحث میکردیم، این آقایان دور تا دور نشسته بودند اتاق پُر بود، الآن یکی دونفرشان زندهاند، این طبع روزگار همین است. این سید بزرگوار در آن بحث توحید صدوق ما شرکت میکرد؛ بعد یک وقت به من گفت فلانی ما بچههایمان که به زبان آمدند نام خدا و پیامبر که یادشان میدهیم، نام اهل بیت که یادشان میدهیم؛ ولی همانطور که به بچههایمان میگوییم امام دوازده تا است، بعد از این دوازدهتا نام اقا سید ابوالحسن را هم یاد بچهها خود میدهیم؛ گفتم چرا؟ گفت ما را سید ابوالحسن آزاد کرد، آذربایجان را آقای سید ابوالحسن آزاد کرد، این آقای سید ابوالحسن که شاگرد آخوند خراسانی بود، ما را آزاد کرد؛ گفتم چطور؟ گفت متفقین که ایران آمدند جنگ جهانی دوم شد، ایران ارباً اربا شد، شمال در اختیار کماندوهای شوروی سابق بود، مرکز و جنوب در اختیار انگلیسیها و سایر بیگانهها بود، ما در آذربایجان در اسارت پیشهوری و غلام یحیی بودیم، با اعتبارنامه پیشهوری در مجلس مخالفت کردند، این رفته آذربایجان و تبریز بلوا را به پا کرد، غلام یحیی در اردبیل بلوا به پا کرد. میگفت من و غفاری همین شهید غفاری سالیان متمادی در همین کوی و برزن همین آذرشهرمان تحت اسارت اینها بودیم، زن و بچه ما که قدرت نداشتند، حسینیهها و مساجد که در اختیار تودهایها بود، شما شاید در جمع شما بزرگواران آذری باشند.
یک وقت به اتفاق آیت الله موسوی اردبیلی(حفظه الله) آن وقتی که در شورای عالی سمتی داشتیم، با هم رفتیم آذربایجان، آن جریان دشت مغان و گِرمی و اینها، فاصله آنها با مرز شوروی، یک رودخانه کوچکی است که با یک قدم حل میشود. تودهایها با پشتوانه شوروی سابق، کل آذربایجان را قبضه کردند، آذربایجان فقط از نظر نقشه جزء ایران بود وگرنه قدرت مرکزی هیچ سلطه و نفوذی نداشت و همه ما اسارت این پیشهوری و امثال پیشهوری بودیم. وقتی رادیو اعلام کرد که سید ابوالحسن اصفهانی، مرجع جهان تشیع رحلت کرد، مردم غیور تبریز و آذربایجان به کوی و برزن ریختند و هیئات و دستهجات تشکیل دادند، همان روز پیشهوری مجبور شد، از راه رابطهای که با شوروی داشت، فرار بکند، همان روز آذربایجان آزاد شد، همان روز ما از زندان بودن به درآمدیم، همان روز تشیّع، آذربایجان به عظمت و جلال خود رسید، هر چه پیشهوری مأمورین این مغازهها را باز میکردند اینها میبستند. این سید ابوالحسن اصفهانی یکی از دستپروردههای آخوند خراسانی است وگرنه در نجف میدانید این حرفها کمتر بود، این آخوند خراسانی بود که اینها را تربیت کرد، این مرحوم آقای سید ابوالحسن از شاگردان آخوند خراسانی است. اگر میبینید آذربایجان را شاگردی از شاگردان آخوند خراسانی آزاد میکند به برکت همان قیام دلیرانه مرحوم آخوند خراسانی است که ﴿عَلَّمَهُ شَدیدُ الْقُوی﴾؛[۲۵] آقای سید ابوالحسن چنین راهی داشت، چنین فکری داشت و مردم را هم این آزاد کرد. امروز هم همینطور است اگر خدای ناکرده بیگانه بخواهد طمع کند دست و پایش را همین مردم میشکنند، این یقینی است: «از خارجی هزار به یک جو نمیخرند».[۲۶]
این مولوی میدانید آدم کوچکی نیست، قبل از انقلاب خواستند برای مولوی بزرگداشتی بگیرند، به تعبیر مرحوم علامه رفیعی(رضوان الله علیه) که اگر این دو سه مطلب در مثنوی مولوی نبود، این از کتابهای متقن درسی بود؛ اگر این فارسی نبود، اگر شعر نبود، اگر آن شذوذ را نمیداشت، جزء متقنترین کتابهای درسی بود. آن روز ایران که خواست برای مولوی بزرگداشت بگیرد، همین سرایندههای ادبپرور این سرزمین گفتند شما چه کار به مولوی دارید؟
تو که بنده دلاری چو زنی دم از دلآرا ٭٭٭ تو که عقل و دین نداری چو زنی ز مولوی دم[۲۷]
این از افغان است. آن صحیح بخاری را شما میبینید از افغان است، بسیاری از ایرانیهای قَدر از این سرزمین برخاستند به هر وسیلهای هست هم بر ما لازم است این فضلا و اساتید و دانشمندان افغانی را قَدر بدانیم، یک؛ هم بر مسئولان کشورهای اسلامی لازم است در استقلال و عظمت افغان بکوشند، دو؛ تنها سوریه نیست، تنها لبنان نیست، تنها حزب الله نیست، اینها هم عزیزان ما هستند، اینها را هم باید کاملاً حمایت کرد. این مهد پرورش حکمت و علم و درایت و صلابت و شهامت است این حقی است که ما نسبت به استادِ استادمان مرحوم آخوند خراسانی داشته و داریم که باید ادا بکنیم.
من مجدداً مقدم شما بزرگواران را گرامی میدارم، از دفتر محترم تبلیغات حقشناسی میکنیم، از بزرگوارانی که مقالهای نوشتند و سخنرانی کردند حقشناسی میکنیم، از دبیر کنگره و گزارشگر این کنگره تشکر و تقدیر میکنیم، و از همه بزرگوارانی که در برگزاری این کنگره عظیم سهمی داشته و دارند تشکر و قدردانی میکنیم.
پروردگارا نظام ما، رهبر ما، مراجع ما، دولت و ملت و مملکت ما را در سایه امام زمان حفظ بفرما! خطر استکبار و صهیونیست را به خود آنها برگردان! حوزههای علمیه را به اوج اقتدار علمیشان برسان! مراجع ماضین مخصوصاً آخوند خراسانی را با انبیا و اولیا محشور بفرما! امام راحل و شهدای انقلاب و جنگ را با ارواح انبیا محشور بفرما! مشکلات دولت و ملت را به بهترین وجه برطرف بفرما! آبروی ما را در دنیا و آخرت حفظ بفرما! فرزندان ما را تا روز قیامت از بهترین شیعیان اهل بیت قرار بده!
«غَفَرَ اللهُ لَنٰا وَ لَکُمْ وَ السَّلامُ عَلَیْکُمْ وَ رَحْمَهُ اللهِ وَ بَرَکٰاتُه»
[۱]. مستدرک الوسائل، ج۱۱، ص۳۷۴؛ «إِنِّی تَارِکٌ فِیکُمُ الثَّقَلَیْنِ کِتَابَ اللَّهِ وَ عِتْرَتِی أَهْلَ بَیْتِی إِنْ تَمَسَّکْتُمْ بِهِمَا لَنْ تَضِلُّوا أَبَداً».
[۲]. الفصول المختاره، ص۲۳۹.
[۳] . سوره نساء، آیه۱۱۵.
[۴] . مفاتیح الغیب، ج۱۱، ص۲۱۹.
[۵]. لغتنامه دهخدا، انیاب اغوال، نیشهای غولان: کنایه از خرافات و اوهام.
[۶] . حاشیه الکفایه، ج۱، ص۱۳۵ و ۱۳۶.
[۷] . تهذیب الأصول، ج۱، ص۱۰ و ۱۱.
[۸] . کفایه الاصول، ص۱۴۰ و ۱۴۱.
[۹] . دیوان حافظ، غزل۱۱۱.
[۱۰] . سوره قمر، آیه۵۰.
[۱۱] . سوره إسراء، آیه۱۵.
[۱۲] . سوره قصص، آیه۷۸.
[۱۳] . سوره علق، آیه۵.
[۱۴] . سوره نحل، آیه۵۳.
[۱۵] . سوره قیامه، آیه۳۷.
[۱۶] . سوره نحل، آیه۷۸.
[۱۷] . سوره نحل، آیه۷۰.
[۱۸] . دیوان سعدی، شماره۴۲۱.
[۱۹] . مجمع البحرین، ج۵، ص۴۲۵.
[۲۰] . فرائد الأصول، ج۱، ص۸.
[۲۱] . کفایه الأصول، ص۲۶۳.
[۲۲] . کفایه الاصول، ص۵۲.
[۲۳] . شرح المنظومه، ج۱، ص۲۰۶.
[۲۴] . سوره آل عمران، آیه۱۵۹.
[۲۵] . سوره نجم، آیه۵.
[۲۶] . دیوان حافظ، غزل.
[۲۷]. «تو که عقل و دین نداری چه ادای من در آری ٭٭٭ تو که بنده دلاری چه زنی دم از دلآرا»
برچسب ها :
ناموجود- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰