علاءالدوله سمنانی
ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمدبنمحمدبناحمد بیابانکی سمنانی (۶۵۹ـ۷۳۶ق)، از عرفای بزرگ کبروی به شمار میآید که به اعتبار وی، این طریقت «علائیه» نیز خوانده شده است. خاندان علاءالدوله، از خانوادههای اصیل و ثروتمند سند بودند که به سمنان کوچ کردند و در عصر ایلخانان، صاحب مشاغل دولتی بودند. دوران زندگی علاءالدوله را به دو دوره، قبل
ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمدبنمحمدبناحمد بیابانکی سمنانی (۶۵۹ـ۷۳۶ق)، از عرفای بزرگ کبروی به شمار میآید که به اعتبار وی، این طریقت «علائیه» نیز خوانده شده است. خاندان علاءالدوله، از خانوادههای اصیل و ثروتمند سند بودند که به سمنان کوچ کردند و در عصر ایلخانان، صاحب مشاغل دولتی بودند. دوران زندگی علاءالدوله را به دو دوره، قبل و بعد از توبه و تحول روحانیاش، میتوان تقسیم کرد. این تنبه معرفتی که در ۲۴ سالگی، در میدان جنگ، با ندای «زاجر غیبی» حاصل شد، به سرعت او را در محضر نورالدین عبدالرحمان کسرقی اسفراینی (م ۶۹۵)، از خلفای نجمالدین کبری در بغداد نشاند و از یک جوان ملازم درباری، سالکی تائب و شیخی کامل ساخت. تصوف علاءالدوله را باید تصوفی شریعتمدار و متابعتمحور، مردمگرا و معتدل دانست که در آن به آموزه عزلت و چلهنشینی، برای قطع علایق نفسانی و تحصیل مکاشفات و تجارب عرفانی، بسیار تأکید و توجه میشود اما این خلوتگزینیها، با مسئولیتگریزی اجتماعی، بیکارگی و طفیلیگری، همراه نیست. دیگر ویژگی مهم تصوف علاءالدوله که پژوهش حاضر، درصدد بررسی و تحلیل آن برآمده، گرایشهای بارز شیعی اوست. نتایج این بررسی، نشان میدهد که دیدگاههای علاءالدوله درباره سه موضوع مهم: ۱. واقعه غدیر خم و منصب جانشینی پیامبر؛ ۲. ارادت و مودّت ایمانی نسبت به اهلبیت؛ ۳. موعود آخرالزمان و مهدویت، همسان و همسو با عقاید شیعه امامیه است. درباره توصیفهای مبالغهآمیز از خلیفه اول در العروه و عبارات عجیب و غریب و مردود در مورد خلیفه دوم در چهل مجلس که حتی مضامین برخی آنها بر کفر و فساد دلالت دارد، مسأله تقیه و حفظ وحدت در عصر ایلخانان و احتمال جعل و تحریف را نباید از نظر دور داشت.
کلیدواژهها
اصل مقاله
۱. زندگینامه علاءالدوله سمنانی
ابوالمکارم رکنالدین علاءالدوله احمدبنمحمدبناحمد بیابانکی سمنانی، عارف بزرگ ایرانی، در اواخر قرن هفتم و اوایل سده هشتم میزیسته است[۱]. (سمنانی، ۱۳۶۲، ص ۲۶ و ۳۸۰)۱تولد وی را در ماه ذیالحجه سال ۶۵۹ قمری،[۲] در قریه بیابانک سمنان، نگاشتهاند. خاندان علاءالدوله، از خانوادههای اصیل و ثروتمند سند بودند، که بعدها در بیابانک و سمنان، استقرار یافتند و در روزگار ایلخانان، صاحب مشاغل دیوانی شدند؛ (شوشتری، ۱۳۷۷، ص ۳۰۰). آنگونه که جامی، ایشان را در زمره «ملوک سمنان» میشمارد.[۳] (جامی، ۱۳۸۲، ص۴۴۱)
دوران زندگانی علاءالدوله را به دو دوره قبل و بعد از توبه و تحول روحانیاش، میتوان تفکیک کرد. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۹ـ۱۱) وی ابتدا، پس از فراگیری پارهای علوم نقلی و عقلی، در پانزده سالگی، به پیروی از سیره خانوادگی خود، به خدمت دیوانی اشتغال ورزید و از سال ۶۷۴ تا ۶۸۳ ، به مدت ده سال، در خدمت دربار ایلخانان مغول بود؛ اما در ۲۴ سالگی، در ملازمت ارغونشاه، هنگام نبرد با سلطان احمد تگودار در حوالی قزوین، دچار جذبه عرفانی شد و پس از آن از دستگاه ایلخانان، فاصله گرفت؛ قبا و کلاه و سلاح درباری را به کناری نهاد و به توبه و ریاضت و عبادت پرداخت. در سال ۶۸۵ ، به دلیل بیماری، از ارغونشاه اجازه بازگشت به سمنان را گرفت، غلامان و کنیزان خود را آزاد کرد، اموال خود را وقف نمود و به جِدّ به تحصیل علوم دینی پرداخت. (سمنانی، ۱۳۶۹، ص۲۵۲ـ۲۵۳)
علاءالدوله در العروه، آنگونه که یادآور لحن کلام غزالی در المنقذ است، به شرح تنبه و بیداری معرفتی خود پرداخته است. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۲۹۶ـ۲۹۷) این تنبه، گرچه با ندای «زاجر غیبی»، در میدان جنگ حاصل شد، سرآغاز راه طولانیای از علمآموزی و عملورزی بود تا از یک جوان تائب و سالک مبتدی، شیخی کامل بسازد. وی در این باره میگوید:
عنایت غیبی، از تتق لاریبی، به الهام روی نمود و این معنی بر من گشود که امت خیرالانبیا، باوجود تفرقه، در هفت گروه منحصرند: جبریه، قدریه، معطله، مشبهه، خارجی، رافضی و اهلسنت و جماعت. پس متابعت کن هر فرقهای را که متحرزانند از غلو و تقصیر. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۳۰۷)
وی پس از تحقیق، به عقاید هیچ کدام از این طبقات هفتگانه که به زعم او، همه در دام افراط و تفریط و تعصب و جهل، گرفتار آمدهاند، ارادتی نمییابد. از خداوند میطلبد تا مصاحبی راستین نصیب وی فرماید تا آنکه در واقعهای غیبی، با سیمای صالحانی مواجه میشود که خود را «صوفیه» مینامند، و در تفحص از احوالشان، به ایشان گرایش مییابد. ابتدا از طریق مطالعه آثارشان، به بررسی عقایدشان میپردازد، اما سرانجام شوق دیدار درویشان، وی را در محضر اخی شرفالدین سعدالله ابنحنویه سمنانی که به تازگی به این شهر وارد شده، مینشاند و دست ارادت بدو میسپارد. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۳۰۷ـ۳۱۵) شرفالدین که از درویشان کبرویه و از مریدان نورالدین عبدالرحمان کسرقی اسفراینی (م ۶۹۵ق)، از خلفای نجمالدین کُبری است، در حقیقت به منزله اولین مربی سلوکی علاءالدوله بهحساب میآید که ذکر لا اله الاّ الله را به گونه نفی و اثبات، با حرکات دوّار سر، به او تلقین کرد و در ۲۸ سالگی، مشکلات سلوکی وی را پاسخ گفته، او را در اخذ نتیجه و تأثیر ذکر و ریاضت، راهنمایی کرد. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۳۱۴ـ۳۱۷) علاءالدوله، سپس در سال ۶۸۷، به تشویق شرفالدین برای درک صحبت و سپردن دست ارادت به نورالدین عبدالرحمان، راهی بغداد میشود. وی خود ماجرای این اولین ملاقات را در العروه چنین نقل میکند:
در ماه رمضان، در بغداد، بهپایبوس شیخ مشرف شدم. زمانی دراز میگریستم. شیخ رحمت فرمود و به اعتکاف در مسجد خلیفه، اشاره فرمود. بعد از بیست و ششم رمضان، از خلوت بیرون آورد و به زیارت کعبه، امر فرمود. به موجب حکم شیخ، از راه مدینه و با قافله عراق، در آخر محرم سنه ۶۸۹ به بغداد بازگشتم. حضرت شیخ این فقیر را در شونیزیه، به طریق سری سقطی، به نیت دو هفته، به خلوت نشاند و چون این مدت سپری گشت، امر به مراجعت به سمنان و خدمت والده و ارشاد سالکان راه حق فرمود. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۳۲۳ـ۳۲۴)
علاءالدوله پس از بازگشت، در خانقاه سکاکیه، بر مسند ارشاد نشست و علاوه بر آن، در صوفیآباد خداداد، نزدیک بیابانک، خانقاهی ساخت که از آن پس، محل تردد طالبان طریقت قرار گرفت. آزادی از شواغل دولتی، به شیخ فرصتی داد تا اوقات خود را به خلوت و عبادت، همچنین تصنیف کتاب و رسالات، برآورد. چنانکه از قول جامی در نفحاتالانس برمیآید، در آنجا طی مدت شانزده سال، ۱۴۰ اربعین برآورد و بالغ بر سیصد کتاب و رساله تصنیف نمود که از آن همه العروه لاهل الخلوه والجلوه، از بقیه مهمتر است.[۴] (زرینکوب، ۱۳۸۵ الف، ص۱۷۳ـ۱۷۴) سرانجام وی در بیست و دوم ماه رجب سال ۷۳۶، در ۷۷ سالگی، در برج احرار صوفیآباد، واقع در دوازده کیلومتری سمنان، وفات یافت و در حظیره عمادالدین عبدالوهاب، مدفون گشت.[۵] (شوشتری، ۱۳۷۷، ج۲، ص ۲۰۰)
۲. تصوف علاءالدوله سمنانی
تصوف علاءالدوله را باید تصوفی شریعتمدار و متابعتمحور، معتدل و آرام، به دور از افراط و تفریطها و دعویهای بلندپروازانه صوفیه، دانست. او مکرر توصیه مینماید که سالکان، باید سیرت استاد طریقت جُنید را آیینه احوال خویش سازند.(سمنانی، ۱۳۶۹، ص ۲۴۶) از دیدگاه علاءالدوله، متابعت هم معیار است و هم پل رسیدن به حقیقت. از این رو، حقایق کشفشده بر سالک، به شرط موافقت با سنت مصطفی و کتاب خدا، معتبر است. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۱۵۸-۱۵۹، ۱۷۱، ۱۷۳ و ۲۱۴؛ ۱۳۶۹، ص۲۴۶، ۲۸۵، ۲۸۸، ۳۱۱ و ۳۴۶)[۶] وی معتقد است که اگر سالک در متابعت، سعی بلیغ نماید، به توفیق خداوند، حقایق بر وی عیان میشود و آگاهیهایی که از راه حسنظن گرفته بود، به علمالیقین مبدل میگردد. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۱۶)
عنصر مهم دیگر در تصوف علاءالدوله، اهتمام وی به خلوتنشینی و برآوردن اربعینهای متعدد و سپس نگارش سوانح و واقعاتی است که در اثناء این خلوتگزینیها، برای وی رخ داده است. این سنت که اصل آن به تعلیم نجمالدین کبری و تأثیر تربیت استاد وی، عماریاسر بدلیسی، برمیگردد، در بین دیگر مشایخ کبرویه نیز کمابیش معمول بوده، اما علاءالدوله از این حیث ممتاز است. آثاری همچون: فوایحالجمال و فواتحالجلال و رساله فی الخلوه از نجمالدین کبری و وقایعالخلوه از سیفالدین باخرزی (م ۶۵۹ق)، نمونههایی از این دست هستند. (زرینکوب، ۱۳۸۵ الف، ص۹۴ـ۹۵)
این سوانح و مکاشفات غیبی که خود بیانگر احوال و اطوار قلبی سالک است و مناسب با درجه معرفتی او در هر منزلی از منازل طریقت، رنگی خاص به خود گرفت و در نزد شیخ کبری و اخلاف او بهویژه علاءالدوله، به یک نظریه وسیع و بههمپیوسته در باب اطوار قلب و انوار و الوان مشاهده، تبدیل شد که میتوان آن را مهمترین رکن تعلیمی صوفیانه او دانست. (زرینکوب، ۱۳۸۵ الف، ص۹۰ـ۹۳، ۱۷۶ـ۱۷۸)[۷]
اما این خلوتگزینیها و چلهنشینیها که در تصوف علاءالدوله، یک رکن به شمار میآید، مستلزم عزلت و انزوای از جامعه و مسئولیتگریزی، نیست. تصوف او با مردمگرایی، امرار معاش از طریق انتخاب شغل و فعالیت بدنی و مسئولیتپذیری برای حل مشکلات مظلومان و ضعفا، همراه است. اهتمام او به این مهم، تا حدی است که میگوید:
اینکه در آخر عمر مرا معلوم شد، اگر در اول عمر معلوم شدی، ترک ملازمت سلطان روزگار ننمودی و هم در قبا، خداپرستی کردمی و پیش ملوک، مهمات مظلومان ساختمی. (سمرقندی، ۱۳۸۲، ص۲۵۳)
همچنین علاقه وافر علاءالدوله به امر وقف و حساسیت زیاد او در تولیت اوقاف، نشاندهنده توجه او به حل مشکلات مردم و مسئولیتپذیری اوست.[۸] (سمنانی، ۱۳۶۲، ص۱۴۹، ۱۵۸، ۲۴۲، ۲۴۴، ۲۵۱،۳۰۰-۳۰۱)
آخرین ویژگی قابل توجه در تصوف علاءالدوله، گرایشهای شیعی وی است. برخی پژوهشگران، چون اسنوی در طبقاتالشافعیه و حاجی خلیفه در کشفالظنون، علاءالدوله را اهلتسنن و در ردیف اکابر علمای شافعی، قلمداد کردهاند،[۹] (میرخواند،۱۳۵۳، ج ۵، ص۵ـ۶)، اما مراجعه مستقیم به آثار شیخ، به خوبی ما را به مذهب وی، رهنمون میسازد. پژوهش حاضر، درصدد است تا به بررسی، تحلیل و نقد این ویژگی مهم در تصوف علاءالدوله سمنانی بپردازد که عنصری کانونی در تصوف بسیاری از مشایخ کبرویه نیز محسوب میشود و نقطهعطفی در تاریخ تصوف ایران و اسلام بهشمار میآید.
۳. مذهب علاءالدوله سمنانی
طریقت کبرویه را میتوان اولین طریقت، در میان سلسلههای تصوف دانست که مشایخ آن، علناً تمایلات شیعی خود را ابراز کردهاند. شاخههای آن نیز بعدها، در قالب ذهبیه و نوربخشیه، رسماً تشیع خود را اعلام نمودند. این نکته، در نامه سعدالدین حمویه (م ح ۶۴۹ق)، خطاب به ابنعربی، درباره مسأله ولایت، بروز دارد. در این مرقومه، وی صاحبالزمان را مظهر ختم ولایت و اولیاء دین محمد را در دوازده کس منحصر میداند که ولی دوازدهم، مهدی و ختم اولیاست. (زرینکوب، ۱۳۸۵ ب، ص۱۱۷)
عزیزالدین نسفی (م ۶۱۷ق)، نیز که خود در مسأله ولایت و نبوت، کاملاً متأثر از تعلیم شیخ سعدالدین به نظر میرسد، در کشفالحقایق، «ظهور طور نبوت را به پیغمبر و ظهور طور ولایت را به صاحبالزمان، مربوط میداند و بدین گونه توافق تام خود را با آراء شیخ سعدالدین در این خصوص، نشان میدهد».[۱۰] (زرینکوب، ۱۳۸۵ ب، ص ۱۶۴)
این گرایشها که در کبرویه با سعدالدین آغاز شد، در علاءالدوله به اوج میرسد. وی در رسالات متعدد خود، همچون: العروه لاهل الخلوه و الجلوه، مالابد منه فی الدین، مناظرالمحاظرللمناظرالحاظر و چهل مجلس آشکارا، اعتقاد خود به امامت و خلافت بلافصل حضرت علی بعد از پیامبر اکرم و ارادت خویش نسبت به اهلبیت را اظهار میدارد.
در ادامه، سخن درباره مذهب علاءالدوله سمنانی را در قالب سه محور اصلی، دنبال خواهیم کرد:
۱-۳. دیدگاه علاءالدوله درباره واقعه غدیرخم و منصب جانشینی پیامبر
علاءالدوله مشخصاً در دو نگاشته خود، رساله مقاصدالمخلصین و مفضح عقایدالمدّعین و رساله مناظرالمحاظر للمناظر الحاضر، به طرح واقعه غدیرخم پرداخته و در این زمینه، مطابق با روایات شیعی، سخن گفته است. وی در مناظر میگوید:
بدان ای آنکه در گمراهی تقلید راهی نداری، وقتیکه آیه: «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَیْک مِنْ رَبِّک وَإِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَاللّهُ یَعْصِمُک مِنَ النّاسِ»، بر پیامبر نازل شد در غدیرخم، در برابر دیدگان انبوهی از مهاجرین و انصار، برپای ایستاد و دست علی ـ علیهالسلام و سلام رسوله ـ را گرفت و فرمود: «من کنت مولاه فعلی مولاه اللهم وال من والاه و عاد من عاداه»؛ و این حدیثی است صحیح که در آن مشهود و هویداست و اجتناب از مذلت و دشمنی آن حضرت درک شود و این موضوع را احدی انکار نکند، مگر شقی خودسر و یا ستیزهجوی تجاوزگر. (سمنانی، ۱۳۸۰، ص ۲)
وی در موضعی دیگر از همین رساله، دیدگاه خود را درباره واقعه غدیرخم تکرار کرده، میآورد:
و قد نصّ فی حقّ علی فی غدیرخم علی ملاء من المهاجرین و الانصار اذا نزل «یا أَیُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ…»و اخذ بید علی رافعاً صوته بقوله: «من کنت مولاه فهذا علی مولاه…». ثم نزل بعد هذا التبلیغ: »الْیَوْمَ أَکمَلْتُ لَکمْ دِینَکمْ وَ…»و قد ظهر سرّ هذه الوصّیه فی اولیاء امّته و تمتعوا بها فی متابعتهم سیدالاولیاء علیاً.[۱۱] (محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۰۹؛ سمنانی، ۱۳۸۰، ص۲۲ـ۲۳)
قاضی نورالله شوشتری نیز به نقل از رساله مقاصدالمخلصین شیخ چنین میآورد که:
امیرالمؤمنین علی، خلیفه بحقّ پیغمبر بود و قلبه کان علی قلبه … و کفی بتصدیق ما ندعی قول النبی «انت منی بمنزله هارون من موسی و لکن لانبی من بعدی» و قوله فی غدیرخم علی ملأ من المهاجرین و الانصار «من کنت مولاه …» و هذا حدیث اتّفق البخاری و مسلم علی صحّته. (شوشتری، ۱۳۷۷، ج۲، ص ۱۳۶؛ سرمد محمدی، ۱۳۸۴، ص ۳۴۹)
علاءالدوله در رساله مناظر، پساز آنکه به شدت، عمل معاویه را در امر واگذاری خلافت به یزید تقبیح میکند و آن دو را دشمن خداوند معرفی مینماید، میگوید:
کسانی که گمان میکنند امام ما به خلافت ابیبکر و عمر و عثمان راضی بود، پس آنان نیز جاهلند؛ زیرا امام ما در حق آنان فرموده است: «بدان که به خدا سوگند، او لباس خلافت را به تن پوشید، درحالیکه میدانست من برای خلافت، مانند قطب وسط آسیا هستم و دانش و هدایت از قلل کوه مرتفع علوم من، مانند سیل سرازیر و جاری است و هیچ پروازکنندهای، به آسمان فضل و دانش من نمیرسد. پس جامه خلافت را رها کرده… صبر کردم، مانند کسی که خار در چشمش فرورفته و استخوان در گلویش گیرکرده است. ارث خود را به تاراج رفته میدیدم، تا اینکه اولی راه خود را به پایان برد و بعد از خود، خلافت را به بعدی واگذار کرد … و چه بسا جای حیرت و شگفتی است که در زمان زنده بودنش، بیعت را فسخ میکرد، ولی چند روزی که از عمرش مانده بود، وصیت کرد خلافت را برای عمر. این دو نفر، خلافت را مانند دو پستان شتر، میان خود تقسیم کردند و آن را در جای درشت و ناهموار قرار دادند. عمر هم راه خود را طی کرد و امر خلافت را در جماعتی قرار داد و گمان کرد، من هم یکی از آن جماعت هستم. پناه میبرم به خدا برای شورایی که تشکیل شد و مشورتی که با هم نمودند. مردم چگونه مرا با اولی [ابوبکر]، مساوی دانسته و درباره من با شک و تردید برخورد کردند؟ تا جاییکه امروز، با این اشخاص همردیف شدهام، ولی در فراز و نشیبها از آنها پیروی کردم، تا اینکه سومی از قوم برخاست، درحالیکه محل و موضع خوردن و بیرون دادنش را از یاد برده بود. فرزندان پدرانش با او همدست شدند؛ مال خدا را میخوردند مانند شتر گرسنهای که با میل علف میخورد… . (سمنانی، ۱۳۸۰، ص۵۷ـ۵۹)
در واقع، علاءالدوله در رساله مناظر، با استناد به سخنان امام علی، پایمال شدن حق وی در مسأله خلافت را مطرح کرده و با آن همنوا شده است و بدینگونه، از زبان ایشان، باور قلبی خود را اظهار میدارد:
چه نیکوست آنچه که از امام ما نقل شده هنگامیکه فرمود: «واعجبا، اینکه خلافت مال صحابه است ولی برای صحابهای که دارای قرابت هم هستند، نمیباشد.» و انشا فرمود در این خصوص به [ابوبکر] که: «اگر تو به سبب شورا و اجماع، زمام کارهای مردم را به دست گرفتی، چگونه به این نتیجه رسیدی، درحالیکه اصحاب رأی و اندیشه حاضر نبودند؟ اگر با خویشاوندی، به اقامه دلیل با آنها پرداختی و برآنان غلبه کردی، پس غیر از تو کس دیگری هم هست که از تو نزدیکتر به رسول خداست و در این کار از تو سزاوارتر. (سمنانی، ۱۳۸۰، ص۷۱ـ۷۳)
در پایان این بخش، به نقل واقعهای از مجالسالمؤمنین میپردازیم که حاکی از نظر شیخ بر غصب مقام ولایت و خلافت امام علی، توسط دیگران است. در این ماجرا که از غصب مقام جانشینی شیخ محمد آذکانی از مشایخ صوفیه، بهجای پدر، علیرغم تصریح پدر در جمع مریدان به این مطلب، سخن به میان آمده، علاءالدوله در پاسخ به گله شیخمحمد از اصحاب پدر، تبسم نموده، میگوید:
اصحاب پدر، با تو همان کردند که اصحاب پیغمبر با علیبنابیطالب. (شوشتری، ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۱۳۴؛ سمنانی، ۱۳۸۰، ص ۱۹)
۲-۳. دیدگاه علاءالدوله درباره اهلبیت و ارادت و مودت ایمانی در حق ایشان
علاءالدوله در موارد متعددی، ارادت کامل خویش را به اهلبیت اظهار داشته، تا آنجا پیش میرود که نسبت محبت خود را به ایشان نسبتی صلبیه، قلبیه و حقیه اعلام میکند. بیشترین کلمات علاءالدوله در این باره را میتوان در چهلمجلس، جستوجو کرد. وی در پاسخ نامه مولانا تاجالدین کرکهری که از رأی و اعتقاد شیخ در مورد اهلسنت پرسیده است، مکتوبی مفصل مرقوم نموده و در ابتدا، با استناد به حدیث کساء، در تبیین آیه «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ وَیُطَهِّرَکمْ تَطْهِیراً»(احزاب/۳۳)، تصریح مینماید که منظور پیامبر از اهلبیت، علی، فاطمه، حسن و حسین هستند. سپس از قول زیدبنارقم و ابوسعید خدری، حدیث ثقلین را طرح نموده، میافزاید:
هرکس که گوینده لا اله الاّ الله است و جوینده رضای محمد رسولالله است، اگر بدین وصایا – که در صحت آن کافّه اهل اسلام را سخن نیست- عمل نکند، محمدی نباشد و جز محمدیان، کس محبوب صمدیت نیست. آخر نه بیان قرآن است: «قُلْ إِنْ کنْتُمْ تُحِبُّونَ اللّهَ فَاتَّبِعُونِی یُحْبِبْکمُ اللّهُ» (آل عمران/ ۳۱)؛ نه اشارت حق است که «قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی» (شوری/۱۲)؛ به اتفاق علی و فاطمه و حسن و حسیناند – سلام الله و سلام رسوله علیهم و علی اولادهم الطاهرین و الطاهرات.
از نظر او، «گوینده ِ لا اله الّا الله تا جوینده رضای محمد رسول الله نباشد، مسلمان نیست و جوینده رضای محمد رسول الله، تا به مودت اهلبیت طهارت، متحلی نشود، مؤمن نیست و هر که بیمحبت اهلبیت، در مودت پیغمبر، مکافات خیر میطلبد، محسن نیست …. شیخ ما و مشایخ ما، در هر سه شعبه جعفری و حسنی و کمیلی، علی است.[۱۲] ـعلیهالسلام و سلام رسولهـ و دوستی مردم اهلبیت را، بعضی تقلیدی باشد، بعضی نسبت صلبی، بعضی نسبت قلبی، بعضی نسبت حقی و این بیچاره را، منحیثالتحقیق، نسبت صلبیه و قلبیه و حقیه هست. – والحمدلله علی ذلک. وی در ادامه مکتوب خویش میآورد:
فاَمّا بحمدالله و حسن توفیقه که از خاندانم و دوستدار خاندانم و اگر همه طاعات اولین و آخرین را بر من عرضه کنند، با نسبت صحیحه جده خود، مقابل ندانم …. اهلبیت طهارت از مدح مستغنیاند، و این بیچاره هم از اظهار محبت، لانه یعلم السّر و اخفی. فامّا یاران ما، باید که بر این عقیده باشند که در این بیاض مسوّده است تا همیشه سفیدروی باشند ـ ان شاءالله العزیز، والسلام علی من اتّبع الهدی. ـ [۱۳] (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۳۴۹)
وی قصیدهای نیز در همین مضمون، با عنوان «پیرو راستین آل محمد»، سروده است:
منم پیرو راستین محمد | زمسترشدان کمین محمد | |
شده رهبرم در طریقت علی | جزاو نیست رهبر به دین محمد | |
بود صحت جدهام در نسب | مبین چو نور مبین محمد | |
علا با علی نسبتی بس تمام | معین یافت زآب و زمین محمد | |
زحُسن حَسن برخوری وزحسین | شوی در معارف امین محمد | |
اگر هستی از دوستداران ایشان | تویی پیرو راستین محمد | |
ایا رب کن عون آل العبا | که این است نقش نگین محمد | |
حسن با حسین فاطمه با علی | بدند بر یسار و یمین محمد | |
اگر منصفی راست گو، آن زمان | جز ایشان که بودند گزین محمد؟ |
(سمنانی، ۱۳۵۸، ص ۲۸۱)
علاءالدوله در «مجلس سیوسوم» از رساله چهل مجلس، درباره شأن و مکانت رفیع ائمه اطهار مینویسد:
و شما را میباید که ائمه اهلبیت را بس معظم دانید و در حق ایشان مطابق عوام اهلسنت نباشید؛ چه به سبب غلوّ، روافض دروغهایی در حق اهلبیت گفتهاند. پنداشتهاند که دوستی میکنند و ایشان را چنانچه حق ایشان است، عَظمی نمینهند. میپندارند که ابوحنیفه و شافعی و بایزید و جنید، از ایشان بزرگترند و نمیدانند که ابوحنیفه مفاخرت به محبت امام جعفر صادق ـ رضی الله عنه ـ میکرد و شافعی، به مداحی اهلبیت مینازید و جنید، اگر خاک پای ایشان یافتندی، توتیای چشم خود کردندی و ایشان را مقامی بوده است که زبان از تقریر آن عاجز آید. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۲۲۳)
عبارات یادشده، بیانگر آن است که ارادت علاءالدوله به خاندان پیامبر و ائمه اطهار، نه از جنس دوستی و تکریم عام، بلکه ارادتی ایمانی و اعتقادی است. علاوه بر این، خواننده آثار او ملاحظه مینماید که هر جا ذکری از نام مبارک حضرت ختمیمرتبت یا علیبنابیطالب و اولاد و احفاد ایشان پیش میآید، نه چون اهلسنت، بلکه بسان شیعیان، بر ایشان درود میفرستد. در رساله مالابُدّ منه فیالدین مینویسد:
وَ نُصلّی علی خیر خلقه محمد المبعوث الی البّریه اجمین صلّی الله علیه و علی آله المتقین.
و در بخش دیگری از همین رساله میآورد:
و ثباتاً علی متابعه حبیبک محمد سید اهل الکمال و صلّی الله علیه و علی آله خیر آل. (محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۲۵ـ۳۲۶)
همچنین در نامه خود به مولانا تاجالدین کرکهری، پس از ذکر آیه کریمه «قُلْ لا أَسْئَلُکمْ عَلَیْهِ أَجْراً إِلاَّ الْمَوَدَّهَ فِی الْقُرْبی»، (شوری/ ۲۳) میگوید:
به اتفاق علی و فاطمه و حسن و حسینند ـ سلام الله و سلام رسوله علیهم و علی اولادهم الطاهرین و الطاهرات. (سمنانی، ۱۳۸۰، ص ۲۱؛ محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۰۸)
سپس در بخش دیگری از این نامه، آنجا که مرشدان طریقت خود را معرفی میکند، وقتی به نام مبارک حضرت علی میرسد، میگوید:
فقد اخذتُ هذه الطریقه … من ابیه امیرالمؤمنین ولی ربّ العالمین، علی بن ابیطالب علیه و علی اولاده سلام الله و سلام رسوله و هو اخذ من سیدالخلایق اجمعین.[۱۴] (سمنانی، ۱۳۸۰، ص۲۲ـ۲۳؛ محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص ۳۰۹)
۳-۳. دیدگاه علاءالدوله در مورد موعود آخرالزمان و مهدویت
علاءالدوله در بسیاری از آثارش، با استناد به احادیث نبوی، درباره اصل و نسب و هدف و مأموریتی سخن گفته که حضرت مهدی۷ پس از ظهورش در پیش دارد؛ از جمله در العروه دراینباره میگوید:
بدانکه اگر توفیق الهی نصیب گردد، جمع میشود سلطنت و ولایت در یک شخص؛ به برکت او به صلاح درآید احوال خلایق در ظاهر و باطن و به صورت و معنی بر وجه اکمل و افضل، و امید میدارم ظهور مهدی موعود، که حدیث مصطفوی ـ علیهالصّلوه و السَّلام ـ بدان ناطق است که فرمود: «لَو لَم یبق مِن العالم اِلّا یومٌ واحدٌ لَطَوّلَ الله ذلک الیومَ لِخُروجه» و دیگر فرمود: «المهدی من ولد فاطمه اسمُه اسمی و کُنیته کُنیتی تملاُ الارض َ قسطاً و عدلاً کما مُلِئت جوراً و ظلماً». معنی حدیث این است که مهدی … و این حدیث را تمام به معنی بیان کردهاند در کتاب صحاح و مسلم. (سمنانی، ۱۳۶۲، ص۲۸۸ـ۲۸۹)
وی همچنین در رساله بیانالاحسان، به طرح ویژگیها و شرایط حضرت مهدی۷ پرداخته، میگوید:
و این مهدی به نزد من کسی باشد که از هر سه نطفه مصطفی – علیه السّلام- برخورداری تمام داشته باشد، لاغالباً و لامغلوباً؛ یعنی: «أَشِدّاءُ عَلَی الْکفّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ» (فتح/۲۹) مرعی دارد و در شهوت و غضب از افراط و تفریط به دور باشد، «ولا یخافُ لومه لائِم فی قول الحق»، صفت او باشد؛ و آن به سبب نطفه قلبی است؛ و به معارف صفاتی و ذاتی حق، مخصوص باشد، لا غالباً و لا مغلوباً … و آن معارف به سبب نطفه حقی در او حال شود. (سمنانی، ۱۳۶۹، ص۲۲۹)
سپس در ادامه اضافه میکند:
هر ده ائمه اهلبیت را – یعنی حسن و حسین و زینالعابدین و باقر و صادق و کاظم و رضا و نقی و تقی و عسکری زکی – از نطفه قلبی و حقی بهره تمام بود و مهدی را – علیهالسلام و سلام جدّه خاتم النبیین – از هر سه نطفه، نصیبی اکمل و حظّی اوفر من حیث الاعتدال، لاغالباً و لا مغلوباً خواهد بود. اگر در حیات است و غایب، سبب غیبت او تکمیل این صفات است، تا چنان شود که در حدّ اوسط افتد و از افراط و تفریط ایمن گردد و بر حق ثابت، و اگر هنوز در وجود نیامده است، بیشک در وجود خواهد آمد و به کمالی که بیان مصطفی است – علیهالصلوه و السّلام- خواهد رسید و دعوت او شامل اهل علم خواهد گشت، و او قطب روزگار خود در مقام سلطنت، خواهد بود بعد از امیرالمؤمنین علی ـ علیه السلام. (سمنانی، ۱۳۶۹،ص۲۳۰ـ۲۳۱)
بخش پایانی کلام شیخ، حاکی از نوعی تردید درباره حضور حضرت مهدی (ع) در عصر وی، در عرصه عالم است؛ اما در دو اثر دیگرش، العروه و چهل مجلس، از این فراتر رفته، آشکارا از فوت ایشان سخن میگوید:
بدانکه محمدبنحسن العسکری ـ رضی الله عنه و عن آبائه الکرام ـ چون غایب شد از چشم خلق، به دایره ابدال پیوست و ترقی کرد تا سید افراد شد و به مرتبه قطبیت رسید. بعد از آنکه علیبنالحسین البغدادی، به جوار حق پیوست، او قطب شد به جای علی مذکور… و نماز بر وی گزارد و به جای وی نشست شانزده سال؛ بعد از آن به جوار حق پیوست بهروح و ریحان. (سمنانی، ۱۳۶۲، ص ۳۶۷)
و در چهل مجلس، اعتقاد به زنده بودن حضرت حجت۷ را از جمله ارکان ایمانی روافض میخواند و بار دیگر بر وفات حضرت گواهی میدهد:
آخر، جماعتی از اهل قبیله که ایشان را روافض میگویند، ایمان نزد ایشان آنگاه ایمان است که اعتقاد کنند که محمدحسن عسگری ـ رحمهالله ـ زنده است و مهدی اوست و بیرون خواهد آمد؛ و خدای میداند که آنگاه که او غایب شده بود، در طبقه ابدال درآمد و همچنان عمر یافت تا قطب ابدال شد و نوزده سال قطب بود؛ و خدای میداند که او مرده است و او را در مدینه رسول دفن کردهاند بیشک و شبهه. چون مرا تحقیق شد، ترسیدم که از خلق پنهان کنم، به سبب آن حدیث که «مَن کَتم عِلماً ینتَفِعُ به الناسُ َالجَمَه الله بلجامٍ من النار. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۲۱۷)
قاضی نورالله در مقام بررسی و تحلیل، در واکنش این بیان شیخ مینویسد:
… و آنچه شیخ در این رساله مذکور ساخته که امام بن الامام محمدبنالحسن العسکری علیه و علی آبائه الکرام در گذشته، میتواند بود که از مقوله غلط در کشف باشد … و میتوان گفت که آن محمدبنالحسن العسکری که شیخ را بر درگذشتن او اطلاع حاصل، نه محمدبنالحسن العسکری است که در عسکر سامره بغداد متولد شد، بلکه محمدبنحسن دیگر بوده که در عسکر اهواز یا عسکر مصر بوده و خدمت شیخ، تشخیص حال نفرموده … . (شوشتری، ۱۳۷۷، ج ۲، ص ۱۳۶)
نجیب مایل هروی، مصحح آثار علاءالدوله نیز در مقدمه چهل مجلس، در مقام تحلیل و پاسخگویی به این مسأله برآمده، میگوید:
در میان فرقهها و نحلههای شیعی، گروهی وجود داشتهاند که قائل به فوت حضرت مهدی بودهاند، اما هرگز عیاذاً بالله، منکر مهدویت نبودهاند.
او با استناد به تعریف خوارزمی در مفاتیحالعلوم، ذیل کلمه «رجعت ـ الرجعهُ عندَ بعضِ الشیعه رجوع الامام بعد فوته و عند بعضهم بعدالغیبه» ـ اظهار میدارد که اگر نظر شیخ در مورد فوت حضرت مهدی۷، آنچنان که قاضی نورالله معتقد است، از غلطات در کشف نباشد و یا به وسیله خصمی در العروه و چهل مجلس وارد نگردیده باشد، گویا بیارتباط با تعریف مذکور نیست؛ زیرا شیخ در بیشتر آثارش، از مهدویت سخن گفته و احادیث مقبول خاصه را در این زمینه شرح کرده است؛ بنابراین، اعتقاد شیخ به اینکه حضرت حجت۷ درگذشته، با توجه به سخن وی در العروه و بیانالاحسان درباره رجعت امام پس از فوت، و نظر به تعریفی که خوارزمی از این واژه داده است، منافی اعتقاد او به مهدویت و ظهور حضرتش نیست و سخنان پیر سمنان در این زمینه، هیچ گونه تعارض و تناقضی ندارد. (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۲۸ـ۲۹)
۴. دیدگاه علاءالدوله نسبت به خلفای سهگانه، معاویه و یزید
کلمات علاءالدوله در خلال آثارش، مبنی بر پذیرش اصل امامت و خلافت حضرت علی، مطابق با عقاید شیعه، و اظهار ارادت قلبی، مکرراً و مؤکّداً در حق خاندان پیامبر اکرم، هیچگاه به بدگویی از دیگر خلفا و سبّ و لعن آنها نینجامیده، حتی در پارهای موارد، به مدح و بیان فضایل ایشان به گونهای نپذیرفتنی نیز پرداخته شده است. در العروه درباره ابوبکر مینویسد:
آیت «لا یَسْتَوِی مِنْکمْ مَنْ أَنْفَقَ مِنْ قَبْلِ الْفَتْحِ» تا به آخر آیه… این آیت در حق امیرالمؤمنین ابوبکر ـ رضی الله عنه ـ فرود آمد که پیش از همه ایمان آورد و پیش از همه، آنچه داشت ایثار کرد، لاجرم حضرت مصطفی، در حق او فرمود که: «اگر ایمان ابوبکر با ایمان اهل عالم برابر کنند، ایمان ابوبکر زیادت آید از ایمان همه. (سمنانی،۱۳۶۲، ص۲۰۵)[۱۵]
در همین اثر، ابوبکر را امیرالمؤمنین و سید صدیقان بعد از انبیا و مرسلین میخواند. (سمنانی، ۱۳۶۲، ص ۱۳۳)
در «مجلس بیستوهشتم» از چهل مجلس نیز به بیانات عجیبی درباره جایگاه و مرتبت عمر برمیخوریم. در این اثر، ضمن نقل حکایاتی، حتی عمر، راهنمای حضرت رسول در مسائل دینی، نشان داده شده است:
هر چند امیرالمؤمنین علی ـ کرّم الله وجهه ـ نیز در حق او [عمر] گفته است که «کثیر الاعثار و الاعتبار» است و او خود فرمود که «لولا علی لهلک عمر»، از آنکه در مسألهای خطا کرده بود، امیرالمؤمنین علی آن مسأله را به او روشن گردانید و صواب ظاهر کرد، و یک نوبت نیز در مسألهای خطا کرد، عجوزهای آنجا بود، مگر این مسأله یاد داشته گفته. امیرالمؤمنین عمر او را دعا کرد و ثنا گفت و فرمود: «کل الناس افقه من عمر حتّی العجایز». اما این نه آن است که حمل بر نقصان او کنند. چرا سخن از کمال او نگویند که آنگاه که ابیسلّول مرده بود و منافق بود و پسر او مسلمان شده بود… . (سمنانی، ۱۳۶۶، ص۱۹۵)
سپس به نقل ماجرای عزیمت رسول خدا برای نماز گزاردن بر جنازه ابیسلّول و نهی عمر از این کار، اشاره میکند تا اینکه جبرئیل، موافق با رأی عمر، آیه «وَلا تُصَلِّ عَلی أَحَدٍ مِنْهُمْ ماتَ أَبَداً»را نازل کرده و پیامبر از این کار منصرف شدهاند:
… پس از آن فرزند ابیسلول درخواست کرد تا پیامبر بر خاک وی بایستد تا او را دفن کنند؛ پیامبر پذیرفت اما عمر گفت: «این کار نشاید!» اما پیامبر التفاتی نمینمودند تا آنکه عمر ردای پیامبر را گرفت و کشید، بهگونهای که گردن مبارک او سرخ گشت. پیامبر از گستاخی عمر متغیر شد، اما دوباره جبرئیل نازل شد و بر وفق سخن عمر آیت آورد که: «وَلا تَقُمْ عَلی قَبْرِهِ إِنَّهُمْ کفَرُوا بِاللّهِ وَرَسُولِهِ». (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۱۹۶)
در موضعی دیگر از همین رساله، پس از نقل داستانی در جنگ تبوک، میآورد که پیامبر خطاب به عمر فرمودند:
چه گویم یا عمر که اگر امروز آتش عذاب از آسمان بیامدی، جز تو دیگر هر که هست بسوختی … و نه بدین سببها فرمود که: «الحقُّ لینطق علی لسان عمر» و نه در حق او فرمود که «لو لم أبعث لبعث [عمر]» پس اینکه او در مسألهای خطا کند، از درجه خود نیفتد. کمالات ایشان نه به مثابهای بوده است که به خطای ایشان، به نقصان بدل شده باشد. «اذا احبّ الله عبداً لم یضُرّهُ ذنبٌ». (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۱۹۷)
هم چنین داستان دیگری در همین اثر، با این مضمون نقل شده که آنگاه که کفار قریش، در جنگ در محاصره لشکر مسلمانان قرار میگیرند، پیامبر نظر عمر را در مورد برخورد با ایشان سؤال میکند. عمر اظهار میدارد که رأی من آن است که همه را گردن بزنند، اما رسول خدا میفرماید که به ایشان اجازه دهند تا به مکه بازگردند و خونبهای خود را بدهند. در این هنگام، جبرئیل آیه عتاب میآورد که: «ما کانَ لِنَبِیٍّ أَنْ یَکونَ لَهُ أَسْری حَتّی یُثْخِنَ فِی الأَرْضِ» (سمنانی، ۱۳۶۶، ص ۱۹۷) و به این ترتیب کلام وحی در مقابل تصمیم پیامبر، اندیشه و رأی عمر را تأیید مینماید.
در مورد عثمان، مطالب چندانی در آثار شیخ یافت نمیشود. تنها در پارهای از اشعار، از او به «کان حیاءِ» تعبیر شده است:
به عدل و راستی همچون عمر باش | چو ذی النورین شو نور حیا بین |
(سمنانی، ۱۳۵۸، ص ۲۷)
صدق صدیقیت با عدل عمر چون جمع شد | شرم از عثمان عفّان خواهکو کان حیاست |
(سمنانی، ۱۳۵۸، ص ۵)
محمدعلی مخلصی در مقدمه خود بر رساله مناظر، ضمن بررسی حکایات نقلشده و روایاتی که از زبانِ حضرت رسول در شأن عمر آمده است، مینویسد:
از آنجا که مضامین این اخبار، دلالت بر کفر و فساد دارد، مطمئناً از زبان مبارک حضرت رسول صادر نشده است؛ زیرا واقعه اول میرساند که نعوذ بالله عمربنخطاب، از لحاظ علم و معرفت، بر رسول الله تفوق داشته، هر چند وی اذعان دارد که: «کل الناس افقه من عمر حتی العجایز». روایت دوم نیز میرساند که جز عمر، تمامی افراد، مستوجب آتش و عذاب الهی هستند؛ این نیز مخالف با اخبار کثیرهای است که مجمع فریقین است که بهترین اهل عالم، محمد و آل محمد ـ سلام الله علیهم اجمعین ـ هستند. علاوه بر این، بطلان این روایات، در مقیاس قواعد عقلیه و آیات قرآنی، ظاهر و آشکار است … . این نیست مگر آن که خصمی این مسائل را وارد کتاب کرده باشد؛ بهخصوص اینکه گردآورنده این کتاب، یک اهلسنت و یا به قول قاضی نورالله شوشتری، یک ناصبی باشد. (سمنانی، ۱۳۸۰، ص۱۶)
اما کلمات شیخ درباره معاویه و یزید و مروان، به گونهای دیگر است. قاضی نورالله شوشتری با ذکر مستنداتی از رساله فلاح شیخ، به تبیین دیدگاه وی در این باره پرداخته، میگوید:
حضرت شیخ در رساله فلاح میفرماید: «ان مروان الحمار اجهل من الحمار بشرایع الایمان و قد جعل الایمان وسیله الوصول الی الاماره لاقربه الی الله و الی رسوله و من یذهب مذهبه و مذهب جحوشه و مذهب معویه و جروه یحشرون معهم و لا نصیب لهم من شفاعه النبی… اِنّ المعاویه الباغی و المروان الطاغی کلا هما مجبولان علی خلاف رسول الله صبا و جرو معاویه و جحوش مروان کذلک»؛ و مخفی نماند «جرو» سگبچه را میگویند و چون اسم معاویه مشتق است از «عویالکلب» و حضرت شیخ مسمی را مرعی میداشته، از او و پسر او به سگ و سگبچه، تعبیر نموده و همچنین چون مروانبنمحمد که آخر ملوک و فراعنه بنیامیه بود، بنابه تواریخ، ملقب به حمار بود، حضرت شیخ، مروان اول را که مروان حکم است، بنابر مجانست او به این مروان، خر نامیده و از پسران وی به خربچه تعبیر نموده …. و این خود ظاهر است که هیچ سنی، تناول معاویه به این دشنام نمینماید، بلکه او را امیرالمؤمنین و خالالمسلمین میگویند و بعضی از ایشان، مروان مطرود را از صحابه کبار میشمارند و در لعن او نیز نزاع دارند. (شوشتری، ۱۳۷۷، ج۲، ص۱۲۷ـ۱۲۸)
در زمینه اظهارات علاءالدوله درباره خلفای سهگانه، علاوه بر توضیحات مخلصی، باید به این نکته نیز توجه خاص داشت که شیخ در عصری میزیسته است که تعصبات مذهبی ایلخانان و اختلافات فرقهای میان مذاهب مختلف، از جبریه، قدریه، رافضه و …، فضایی مبهم و ناامن به وجود آورده بود که در این فضا، نهتنها بیان صریح عقاید و مکنونات قلبی، راهگشا نیست، بلکه انسان را خلع سلاح و منزوی کرده، نقش مثبت و هدایتگر او را سلب مینماید.
علاءالدوله با عنایت به اوضاع سیاسی- دینی روزگار خویش، با بینشی عمیق و با اعتقاد به اصل وحدت[۱۶] و گاه در مقاطع خاص تقیه[۱۷]، ۳۷ سال به ارشاد اهل سلوک و تربیت شاگردانی پرداخته که پارهای از آنها، از اکابر اهلسنت و جماعت بودهاند. وی با این دیدگاه، در مواضع مختلفی از چهل مجلس و رساله مناظر، اهلتسنن و تشیع را به وحدت فراخوانده و از تعصبات جاهلانه که بوی تفرقه میدهد، بر حذر داشته است. هم به صحابه رسول خدا به دیده احترام مینگرد و هم از بدگویی در حق آنها، با تأسی به مرام حضرت علی پرهیز میدهد و هم در جانبداری از ولایت و اعزاز و اکرام اهلبیت میکوشد.
وی در رساله مناظر، با نقل مکرر عباراتی از نهجالبلاغه، میکوشد تا نشان دهد که امام علی با وجود عدمتسلیم قلبی به خلافت دیگران، به هیچ وجه راضی به بدگویی از اصحاب پیغمبر نبودند و با این استدلال، اقدام شیعه را در تبری از آنها، ناروا میشمارد و میگوید:
امام ما هرچند در اول، از بیعت خودداری کرد، آخر کار بیعت به جا آورد و در همه کارها خلفا را یاری داد و به خاطر مصلحت دین، از آنچه حق وی بود، صرفنظر کرد. در این صورت، چگونه رواست که کسی به عنوان هواداری از او، یاران رسول را لعن کند و از آنها به بدی یاد نماید؟ (سمنانی، ۱۳۸۰، ص ۶۳)
نتیجه
مهمترین مواردی که از خلال بررسی آثار علاءالدوله سمنانی، گرایشهای بارز شیعی او را بازنمون میسازد، دیدگاهها و اعتقادات وی درباره سه موضوع اصلی: ۱. واقعه غدیر خم و منصب جانشینی پیامبر اکرم؛ ۲. تعظیم اهلبیت و اظهار ارادت و محبت در حق ایشان، و ۳. موعود آخرالزمان و مهدویت است. همانگونه که نتایج این پژوهش نشان میدهد، وی در همه این موارد، همسان و همسو با عقاید شیعه امامیه، سخن گفته است.
علاءالدوله، واقعه غدیر خم را مطابق با نظر متکلمان شیعی طرح و تفسیر نموده و در مناظر، احادیث نبوی، «من کنت مولاه فهذا علی مولاه…» و «انت منّی بمنزله هارون من موسی…» را احادیثی صحیح دانسته و به آنها، در تصدیق اعتقاد خود مبنی بر اینکه امام علی جانشین بهحق پیامبر بوده است، استناد میکند. فراتر از این، وی در ضمن گفتوگویی با شیخمحمد آذکانی، از مشایخ صوفیه، به غصب مقام جانشینی پیامبر توسط اصحاب، تصریح مینماید. از نگاه علاءالدوله، امام علی سیدالاولیاست که توصیه پیامبر به ولایت او در غدیرخم، دستمایه اولیاء امت محمد در پیروی از آن حضرت است.
دیدگاه علاءالدوله نسبت به اهلبیت را بیشتر باید در چهل مجلس جستوجو کرد. وی ابتدا با استناد به حدیث کساء، منظور از اهلبیت در آیه: «إِنَّما یُرِیدُ اللّهُ لِیُذْهِبَ عَنْکمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَیْتِ…»را علی، فاطمه، حسن و حسین دانسته و در تعظیم آنها یادآور شده که هر کس، به وصایای پیامبر در حدیث ثقلین عمل نکند، محمدی نیست و هر کس محمدی نباشد، محبوب صمدیت نخواهد بود. او در همین اثر، پس از اظهار شهادتین، تحلّی به مودت اهلبیت را شرط ایمان دانسته، نسبت دوستی خود را به ایشان نسبتی صلبیه، قلبیه و حقیه میداند که اگر طاعات اولین و آخرین را بر او عرضه کنند، با نسبت صحیحه جده خود برابر نمیداند.
علاوه بر اینها، علاءالدوله در سراسر آثارش، در نحوه سلام و درود فرستادن به اهلبیت، از تعابیری همچون: «و نصلی علی خیر خلقه محمد … صلیالله علیه و علی آله المتقین»، «محمد سید اهل الکمال و صلیالله علیه و علی آله خیر آل»، «سلامالله و سلام رسوله علیهم و علی اولادهم الطاهرین و الطاهرات»، «علیبنابیطالب علیه و علی اولاده سلامالله و سلام رسوله»، استفاده کرده که در فرهنگ اهلسنت جایی ندارد.
درباره اعتقاد به مهدویت، تعابیر علاءالدوله در مورد اصل و نسب و فلسفه ظهور حضرت مهدی۷، کاملاً با عقاید شیعه امامیه همسوست. وی با استناد به احادیث نبوی مورد وثوقِ صحیح و مسلم، بر آنست که در شخص حضرت مهدی۷، سلطنت و ولایت با یکدیگر جمع خواهد شد و به برکت وجود ایشان، احوال خلایق در ظاهر و باطن و صورت و معنای، بر وجه اکمل و افضل، اصلاح خواهد گردید. مهدی موعود۷ به نزد او کسی است که از هر سه نطفه مصطفی، یعنی نطفه صُلبی، نطفه قلبی و نطفه حقی منحیثالاعتدال، بهره تمام داشته باشد؛ اما کلام شیخ درباره وفات حضرت قائم۷، با وجود طرح و شرح احادیث مقبول خاصه و عامه در این زمینه در آثارش، تأملبرانگیز است. این مسأله اگر از مقوله غلطات در کشف یا تحریف در آثار علاءالدوله نباشد، با توجه به تصریح وی در مورد رجعت حضرت مهدی۷ و قیام وی برای برقراری قسط و عدل، هرگز منافی اعتقاد به مهدویت و ظهور آن حضرت در آخرالزمان نیست.
اظهار ارادت و تعظیم و احترام عمیق علاءالدوله در حق خاندان پیامبر اکرم، نهتنها هیچگاه به بدگویی از خلفا و سبّ و لعن آنها نمیانجامد، بلکه حتی در بخشهایی از العروه و چهل مجلس، بهگونهای بیسابقه، کلماتی در وصف مقامِ مشایخ و فضایل ابوبکر و عمر بهچشم میخورد. در مدح و تعظیم عمر نیز به روایات عجیبی ازجمله «لو لم ابعث لبعث [عمر]»، تمسک میجوید و در ضمن نقل داستانهایی، ازجمله ماجرای مرگ ابیسلّول یا وقایع جنگ تبوک و… حتی عمر را راهنمای پیامبر و تصحیح کننده خطاهای آن حضرت، معرفی میکند. بطلان این روایات که خلفا را در علم و عمل بر رسول اکرم برتری میدهند و مضامین آنها بر کفر و فساد دلالت دارند، با مقیاس قواعد عقلی و آیات قرآنی و اخبار فراوانی که مجمع فریقین میباشد، محرز و روشن است؛ بهویژه اگر آنگونه که قاضی نورالله شوشتری اعتقاد دارد که گردآورنده چهل مجلس یک ناصبی بوده است، قطعاً این عبارات، مجعول بوده و از زبان علاءالدوله صادر نشده است.
علاوه بر این، باید به این نکته
نیز توجه داشت که شیخ در عصری میزیسته که تعصبات مذهبی ایلخانان و
اختلافات فرقهای میان مذاهب مختلف کلامی، فضایی ناامن و تاریک به وجود
آورده بود که بیان صریح عقاید و مکنونات قلبی در آن وضعیت، نهتنها راهگشا
و سازنده نبوده، بلکه حتی امکان پرورش مریدان مستعد را نیز از وی سلب
میکرده است. بر این مبنا، وی با بینشی عمیق نسبت به اوضاع روزگار خود، با
الگو گرفتن از سیره حضرت علی، مکرراً و مؤکداً به حفظ وحدت و ترک تعصبات
جاهلانه و تفرقهآمیز توصیه نموده، خود نیز از اظهار صریح گرایشهای
شیعیاش پرهیز و تقیه کرده و بدینترتیب، موفق شده نزدیک به چهل سال، در
چنین فضایی، به تربیت سالکانی بپردازد که برخی از ایشان از اکابر اهل سنت و
جماعت بودهاند.
[۱]. در مورد نام و القاب وی نک: سمنانی، ۱۳۶۶، ص۲۶ و ۳۸۰؛ خواندمیر، ۱۳۶۲، ج۳، ص۲۲۰؛ صفا، ۱۳۷۸، ج۳، ص۷۹۸ـ۷۹۹؛ بیگدلی شاملو، ۱۳۶۶، ج۱، ص۴۰۹؛ حافظ کربلایی، بیتا، ج۲، ص۹۶ و ۲۸۳؛ رازی، بیتا، ج۳، ص۹۲؛ ابنعماد حنبلی، ۱۳۵۱، ج۶، ص۱۲۵.
[۲]. همه سالهای مندرج در مقاله مطابق با تقویم هجری قمری است.
[۳]. درباره شرح احوال وی نک: شوشتری، ۱۳۷۷، ج ۲، ص۳۰۰؛ سمرقندی، ۱۳۸۲، ص۱۱۲ و ۲۵۲؛ شیروانی، بیتا، ج ۲، ص۲۹۲؛ صفا، ۱۳۷۸، ج۳، ص۷۹۹ـ۸۰۰؛ بیگدلی شاملو، ۱۳۶۶، ص۴؛ مستوفی قزوینی، ۱۳۶۴، ص۶۷۵ـ۶۷۶؛ صدر سمنانی، ۱۳۳۴، ص۲۳ـ۲۴؛ جامی، ۱۳۸۲، ص۲۳.
[۴]. در مورد آثار علاءالدوله نک: سمنانی، ۱۳۶۹، ص۱۵۰؛ عسقلانی،۱۹۲۷م، ص۲۹۷؛ سرمد محمدی، ۱۳۸۴، ج۱۱، ص۳۴۷ـ۳۴۸؛ نصراللهی، ۱۳۹۱، ص۹۰ـ۹۴.
[۵]. نک: شیرازی، بیتا، ج۲، ص۲۹۲؛ سمرقندی، ۱۳۸۲، ص۲۱۲ و ۲۵۲؛ بیگدلی شاملو، ۱۳۷۸، ص۴۰.
[۶]. برای اطلاع بیشتر نک: سمنانی، ۱۳۶۹، ص۲۴۶، ۲۸۵، ۲۸۸، ۳۱۱ و ۳۴۶.
[۷]. نک: سمنانی، ۱۳۶۶، ص۲۳۲ـ۲۳۳؛ ۱۳۶۹، ص۱۴۴ـ۱۴۵، ۲۰۹، ۲۱۸؛ ۱۳۶۲، ص۲۲۴ـ۲۳۱ و ۲۶۱.
[۸]. برای اطلاع بیشتر نک: ۱۳۸۸، ص۱۳۳ـ۱۳۵؛ صدر سمنانی، ۱۳۳۴، ص۹۵.
[۹]. برای اطلاع بیشتر نک: اسنوی، ۱۴۰۷، ج۱، ص۳۵۲.
[۱۰]. برای اطلاع بیشتر نک: محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۳۰ـ۳۴۰.
[۱۱]. مناظر، مقدمه، ص۲۲ـ۲۳؛ علاءالدوله سمنانی، شرح زندگانی، اندیشه و سلوک …، ص۳۰۹.
[۱۲]. نویسنده کتاب علاء الدوله سمنانی، … در توضیح این مطلب مینویسد: «حسنی بودن، اشاره به سیادت و شجره اوست از طریق جده خود که به حضرت امام حسن میرسد و کمیلی بودن وی، نشان شیعه بودن وی است؛ چراکه کمیل از شیعیان راستین حضرت علی است؛ بهویژه که صاحب سرّ آن امام همام نیز بوده است. و صادقی و جعفری بودن او نیز دلیلی دیگر بر مذهب و مرام اوست و نشان صریح از تشیع او میتواند باشد». (محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۲۷)
[۱۳]. نک: حافظ کربلایی ، بیتا، ج۱، ص۳۴۳ـ۳۴۴؛ محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳ـ۱۱.
[۱۴]. اینکه شیخ در آثار خود حضرت علی را «امام ما» میخواند و بارها به رأی امام صادق در مسائل فقهی ارجاع میدهد و آن را ملاک عمل میگیرد، اینکه مطابق دیدگاه شیعه، علی را نویسنده کتاب جفر و جامع میداند که حاوی اسرار غیب است و به فرزندان آن حضرت که به درجه امامت میرسند به ودیعت سپردهشده تا آنگاه که مهدی ظاهر شود و به او برسد و … همه و همه شواهد و قراینی دیگر در این خصوص است. برای اطلاع بیشتر نک: سمنانی، ۱۳۶۶، ص۱۹۵ـ۱۹۶ و ۲۲۳؛ ۱۳۸۰، ص۲۳ـ۲۴؛ محمدی وایقانی، ۱۳۸۱، ص۳۲۵ـ۳۲۶.
[۱۵]. العروه، ص۲۰۵.
[۱۶]. شیخ در قصیده «صفا اندر صفا بین»، تصویری روشن از اوضاع نابههنجار آن دوره و لزوم حفظ وحدت ارائه میدهد:
جهان پردرد و طرّار و دغابین | بلا اندر بلا اندر بلا بین | |
سر مفتی پر از فخر و تکبر | دل صوفی پر از حرص و هوا بین | |
همه با یکدگر در مکر و تزویر | جهان پر حیلت و روی و ریا بین | |
خطا جاریست بر فرزند آدم | اگر مردی صواب اندر خطا بین | |
کدورتها بهکل از دل برون کن | همه عالم صفا اندر صفا بین | |
صفا و صدق از صدیق درخواه | رضا در پیروی مرتضی بین | |
به عدل و راستی همچون عمر باش | چو ذی النورین شو نور حیا بین | |
کمال حسن خلق اندر حسن دان | وفا اندر شهید کربلا بین | |
شجاعت را تو از باقر بیاموز | ز زینالعابدین جود و سخا بین | |
مقام زهد و تقوا از تقی جو | در احوال نقی زیب و بها بین | |
جمال مهدی ار خواهی که بینی | نگه کن در دل و نور هدا بین | |
ز جعفر گوش کن اسرار قرآن | کمال علم در آلعبا بین | |
به جان و دل علی موسیالرضا را | تحقق دان و از اهل بقا بین | |
اگر تو دوستدار خاندانی | چو ایشان در جهان رنج و عنا بین | |
غنی خواهی قناعت را گزین کن | سلامت در طریق اولیا بین |
(سمنانی، ۱۳۵۸، ص۲۷)
۲. این نکته در نامه شیخ به مولانا تاجالدین کرکهری مشهود است: «… دوستی مردم، اهلبیت را بعضی تقلیدی باشد، بعضی نسبت صلبی، بعضی نسبت قلبی، بعضی نسبت حقی، و این بیچاره را منحیثالتحقیق نسبت صلبیه و قلبیه و حقیه هست. والحمدلله علی ذلک و از همه خوشتر آن است که این معنی از چشم خلق مخفی است و ظن مردم به من برخلاف این است. أخفاها أجلاها. اگرنه به سبب اقتراح خاطر عزیز شما بودی و آن مبالغه که نموده، هرگز این معنی به قلم نراندمی چه عقیده سری است میان بنده و خدا، گو خلق هرگز نداند نه به کس امیدی دارم و نه بیمی». (حافظ کربلایی، بیتا، ج۱، ص۳۴۳)
برچسب ها :عرفا ، علاءالدوله سمنانی ، موسسه آوای توحید
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 3 در انتظار بررسی : 3 انتشار یافته : ۰