حقیقت نفس
حال که وجداناً[۱] و عیاناً[۲] میدانیم که این ممّیز و حاکم، ما هستیم و هر یک از ما دارای این تمییز دهنده است که در هر حال و هر جا و هر وقت دارای آن میباشد، سؤال این است که ذات آن چیست؟ یعنی گوهر و سرشت آن چیست و چگونه موجودی است؟ اگر گفتیم
حال که وجداناً[۱] و عیاناً[۲] میدانیم که این ممّیز و حاکم، ما هستیم و هر یک از ما دارای این تمییز دهنده است که در هر حال و هر جا و هر وقت دارای آن میباشد، سؤال این است که ذات آن چیست؟ یعنی گوهر و سرشت آن چیست و چگونه موجودی است؟ اگر گفتیم در بیرون ما است، چیزی که بیرون از حقیقت ما است چطور با ما ارتباط دارد و کیفیت ارتباطش چگونه است؟ اگر درون ما باشد ذات و حقیقتش چیست؟ اگر بگویید بیرون ما است، ما چه کسی هستیم؟ و اگر گفتیم در ما است، در کجای ما است؟ و اگر گفتیم یکی از اعضای پیدا یا پنهان ما است، کدام عضو است؟
میخواهیم نتیجه بگیریم که این مُمّیز و حاکم در درون ما است و در یک عضو خاص هم نیست؛ چون اگر مثلاً قلب ما باشد، این آقای بیهوش یا خوابیده مگر قلب ندارد؟ پس چرا نمیتواند تفکر کند و تمییز دهد؟ مگر شخص مُرده تمام این اعضا را ندارد؟ دست، پا، چشم و گوششان سالم است ولی هیچ آثاری ندارند. آیا میّت هم میتواند حکم کند نبات بالاتر از جماد است؟ آیا انسان مردهای که تمام اعضا و جوارح ظاهر و باطن او صحیح و کاملند، دارای آن چیز است؟ اگر آن چیز، هیچ یک از اعضا و جوارح ما نیست پس با مُردن، انسان چه شده است؟ تفاوت انسان مُرده و زنده در چیست؟ به اعضا و جوارح که نیست پس به چیست؟ حضرت علامه حسنزاده (حفظه الله تعالی) میفرماید: حقیقتی ورای این اعضا و جوارح در کار است که انسان مُرده آن را ندارد و انسان زنده واجدش است.[۳] پس با مردن، انسان چه میشود؟ آیا معدوم شده یا همچنان موجود است؟ اگر معدوم شده آیا خودش نابود شده و خودش ذات خود را نابود کرده یا دیگری او را نابوده کرده است؟ سپس سراغ دیگری میرویم و میپرسیم که این دیگری کیست که او را نابود کرده و چرا او را نابوده کرده و او چرا از خود دفاع نکرده است؟ اصلاً نابود کردن به چه معناست؟ اگر یک چیزی موجود شد مگر میشود که معدوم و نابود شود؟ یعنی هستی او تبدیل به عدم شد؟ مگر هستی و وجود، عدم را میپذیرد؟ در صورت پذیرش عدم، اجتماع نقیضین[۴] پیش میآید؛ یعنی یک چیزی هم موجود باشد و هم معدوم. چنین اجتماعی، اجتماع نقیضین است که خودش، خودش را نابوده کرده باشد؛ یعنی هست، نیست شده است. اگر باز هم موجود است ممکن است بگوییم این انسان معدوم نشده و موجود است ولی خب پس به کجا رفته و با مردن چه شده است؟ یعنی این مرگ چه حادثهای را ایجاد کرده است و چرا او را با چشم نمیبینیم؟ اصلاً خود مردن یعنی چه و فرق آن با زیستن چیست؟ مرگ و زندگی چیست؟ آیا مُردن به معنی معدوم شدن است یا معنای دیگری دارد و از این قبیل سؤالات.
[۱]. وجدانا اشاره به فطرت و توجه خویشتن دارد، در درس های آینده میخوانیم که یکی از مصادیق دستیابی به حقیقت من، خلسه ابن سینا است که از راه وجدان حاصل میشود.
[۲]. عینا اشاره به اقامه برهان و استدلال دارد که در آینده براهینی در این خصوص اقامه میگردد.
[۳]. علامه حسنزاده آملی (حفظه الله تعالی)، دروس معرفت نفس، درس اول و دوم.
[۴]. اجتماع نقیضین یکی از اصطلاحات منطقی است که در استدلال کاربرد دارد مانند وجود و عدم، یعنی محال است چیزی در آن واحد هم موجود باشد و هم معدوم که در منطق اجتماع نقیضین را جزوء بدیهیات شمردند.
برچسب ها :آوای توحید ، حکمت ، عرفان اسلامی ، علامه حسن زاده ، علامه طباطبائی ، فلسفه ، فلسفه اسلامی ، موسسه ، موسسه آوای توحید
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 1 در انتظار بررسی : 1 انتشار یافته : ۰