دلیل دوم اثبات نفس: دلیل بوعلی بر اثبات نفس مجردّه
اگرچه آقای دکارت فرانسوی این دلیل را خیلی بال و پر داده و بعضیها فکر کردهاند که این از مبتکرات آقای دکارت است ولی در واقع جناب بوعلی هم درکتاب «شفاء» و هم در «الإشارات و التنبیهات» که فاصلۀ زمانی زیادی با آقای دکارت داشته در چندین قرن پیش با بررسی تجربی گفته است که
اگرچه آقای دکارت فرانسوی این دلیل را خیلی بال و پر داده و بعضیها فکر کردهاند که این از مبتکرات آقای دکارت است ولی در واقع جناب بوعلی هم درکتاب «شفاء» و هم در «الإشارات و التنبیهات» که فاصلۀ زمانی زیادی با آقای دکارت داشته در چندین قرن پیش با بررسی تجربی گفته است که ما یکباره خلق نشدیم، بلکه ابتدا نطفه و علقه بودیم و سپس بعد گذشت نُه ماه در رحم مادر به دنیا آمدیم که در آن هنگام هم کودکی بیش نبودیم و به تدریج دوران نوجوانی، جوانی و بزرگسالی را به تدریج سپری کردیم. حال اگر فرض کنید این جوان بیست و پنج ساله یکباره خلق شود و از سلامتی هم برخوردار باشد، شرایطی که در این فرض حاکم میباشد این است که توجه به غیر خود پیدا نمیکند؛ یعنی اگر به تدریج انسان رشد کند توجه به غیر خودش پیدا میکند؛ به این صورت که مثلاً توجه به پایش میکند که این پای من در ابتدا سی سانتی متر بود و الآن به تدریج یک متر شده است یا دست من از بیست سانتی متر رسیده به هفتاد سانتی متر. لکن اگر یکباره خلق شود که این توجه برایش حاصل نشود و همچنین مریضی نداشته باشد؛ چون اگر مریضی داشته باشد، متوجه اعضا میشود. طبق شرط سوم نیز لازم است در یک فضا و هوایی باشد که درجۀ حرارتش مطابق با درجۀ حرارت بدنش باشد؛ چون اگر سرما باشد، متوجه هوای سرد میشود و گرما باشد متوجه هوای گرم میشود. این شرط هم باید باشد که متوجه غیر نشود. شرط چهارم این است که عاقل باشد و دیوانه نباشد؛ زیرا دیوانه ادراکش قابل اعتماد نیست. شرط پنجم این است که سر و صدایی نباشد. چون وجود سرو صدا فرد را متوجه غیر میکند حتی به این صورت باشد که چشمش بسته و داخل گوشهایش هم پنبه باشد که هیچ صدایی را نشنود و هیچ جایی را هم نبیند. شرط ششم این است که آویخته به جایی نباشد؛ یعنی از جایی آویزان نباشد؛ چون همین آویزان شدن او را متوجه غیر میکند. شرط هفتم این است که روی یک شیء استوار نباشد؛ درجه حرارتی هم که در آنجا قرار دارد، مطابق درجه حرارات بدنش باشد، آویخته به چیزی هم نیست، روی شیئی هم تکیه نکرده، اطرافش هم هیچ حادثهای رخ ندهد که او متوجه بشود و چشمش را بسته باشد، در یک چنین حالتی از هر چه غیر خودش غافل است ولی باز هم از خودش غافل نیست؛ یعنی از اینکه «من هستم»، غافل نیستم. از اینجا اثبات میشود که حقیقت انسان منحصر به این اعضا و جوارح ظاهری نیست؛ چون در چنین حالتی فرد از اعضا و جوارح غافل است ولی از خودش غافل نیست. یک جملۀ عربی خیلی زیبا، گویای این مطلب است: «غیرالمغفول غیر مغفولٍ»؛ یعنی آنچه که مغفول نیست، غیر از آن چیزهایی است که در چنین حالتی مغفول واقع شدهاند. به عبارت دیگر آن «مَن» که به هیچ وجه در حالتهای مذکور مغفول نمیشود، غیر از آن اعضا و جوارح ظاهری است که مغفول واقع شدهاند. من در چنین حالتی از هرچه که غافل باشم ولی از خودم غافل نیستم. از اعضا و جوارحم غافلم، پس خودم غیر از اعضا و جوارحم است. بنابراین «غیر المغفول» که جان و حقیقت من است، غیر از آن مغفول و اعضای من است؛ یعنی آن چیزی که در هر حالتی به آن توجه دارم غیر از چیزی است که به آن توجه ندارم.
چه بسیار که چنین احوال و اوضاعی برای انسان پیش میآید و از همه جا بیخبر و در حین فکر کردن به مسأله علمی است. آیا برای شما پیش نیامده که در مطلبی نیازمند به فکر عمیق باشید و از سر و صدا میگریزید و به گوشهای پناه میبرید و در آن حال که به فکر نشستهاید و چه بسا که چشم خود را هم میبندید که تا دیدتان به این و آن نیفتد و شما را از فکر کردن باز ندارد و حتی خیالهای درونی خودتان را از اینسو و آنسو رفتن باز میدارید تا فکر از پراکندگی رهایی یابد و فقط به همان مطلب دشوار تمرکز یابد تا به حل آن دست بیابید. آیا چنین نیست؟ جواب میدهید: بله، همین طور است که بیان میکنید و چون و چرا نمیکنید. آیا همانطور که چشم خود را میبندید و فکر خود را از خیالهای پراکنده باز میدارید اگر در آن حال دربارۀ شکل و ریخت و تشریح ساختمان عضوی از اعضای بیرونی یا درونی خودتان نظر داشته باشید و در پیرامون آن اندیشه کنید آیا از حل آن مطلب دشوار و سنگین باز نمیمانید و از آن فکر عمیقی که لازم بود منحرف و منصرف نمیشوید؟ میگویید: چرا؛ اینچنین است. پس باید کار به جایی برسد که حتی از این اعضا و جوارح هم منصرف بشوید. در آن حال تأمل و فکر عمیق که بودید هیچ میگفتید که ملک و مالی دارم؟ رخت و لباسی دارم؟ یا دست و پایی دارم؟ و یا سر و مغز و قلبی دارم؟ و یا از همه غفلت داشتهاید؟ و در عین حال تو بودی که به فکر فرو رفته بودی. در چنین حالی انسان از انسان بودن خود غفلت ندارد اما از سر، چشم و دیگر اعضای خود غافل است و امری را که انسان به آن توجه دارد نمیشود مثل امری باشد که نسبت به آن بیتوجه است.
در آن شرایط که ذکر شد، یک شرط دیگر هم لازم است جناب بوعلی میفرماید که اعضا و جوارح به هم چسبیده نباشد؛ یعنی دستها و بند انگشتان هم باز باشد تا این قوّۀ لامسه هم مانع ایجاد نکند. کوچکترین حالت توجه به اعضا و جوارح نباشد. در یک چنین حالتی از هر چیزی بیرون از خود غافلید. از هر چیز داخل و ظاهر خود غافلید. اما از مَن بودنِ خود غافل نیستید. از حقیقت و واقعیتی که از آن تعبیر میکنیم به «من»، غافل نیستید. نمیشود چیزی که از آن غافل هستید، بشود مثل چیزی که از آن غافل نیستید.
این دلیلی که تبیین شد، از جملۀ آن هفتاد و دو دلیل مذکور است. در این درس نیز به روش تجربی و با دلیلی که از جناب شیخ بیان کردیم، کشف کردیم که ما یک امری ورای اعضا و جوارح و امور مادّی داریم که از آن تعبیر به «من» میکنیم.
اگر قرار است کتاب معرفت نفس را بخوانیم و به سامان برسانیم و با نفسمان آشنایی پیدا کنیم و سپس به برکت آن به پروردگار خود نیز در حد ظرفیت خودمان معرفت به دست آوریم، قدم اول این است که وجودمان را مادّی صِرف ندانیم، بلکه بپذیریم که ما غیر از این اعضا و جوارح و بدن ظاهری، حقیقت دیگری به نام نفس داریم. لذا لازم است در ابتدا وجود نفس ثابت شود سپس خصوصیات آن ذکر گردد.
لازم نیست مسائل عرفانی خاصی در اینجا مطرح شود چنانچه روش حضرت علامه حسنزاده (حفظه الله تعالی) نیز همین است که مسائل عرفانی را مطرح ننمودهاند و به سادهترین شکل این مطلب را تبیین نمودهاند.
کسانی که در کما و بیهوشی هستند، از اعضا و جوارح خود غافلند اما از من خود غافل نیستند. این اعضا و جوارح را آقای جراح دارد میبرد، اصلاً توجه ندارد.
برچسب ها :اثبات نفس ، بوعلی سینا ، حکمت ، عارف ، عرفان ، عرفان عملی ، عرفان نظری ، علامه حسن زاده ، علامه طباطبائی ، فلسفه ، فلسفه اسلامی ، موسسه آوای توحید ، نفس
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 6 در انتظار بررسی : 6 انتشار یافته : ۰