عالِم چه کسی است؟ یعنی آیا همین اعضا و جوارح ما عالِم هستند؟ این اعضا را بیست سال پیش هم داشتیم و چه بسا قوی تر از امروز هم داشتیم در حالی که بسیاری از حقایق که من امروز در اختیار دارم را در آن زمان پی نبرده بودم. این آقای علامه و مجتهد که الآن در سن هشتاد سالگی به سر میبرد در سن بیست سالگی از جهت بدنی خیلی سرحالتر بوده در حالی که بسیاری از مطالب علمی که امروز در اختیار دارد در سن بیست سالگی نداشته است. پس نمیتوانیم بگوییم بدن ما عالِم است.؛
اینکه یک چیزی مجهول بوده و الآن برای ما معلوم شده است آیا این هم مادّه است؟ دهندۀ این علم چه کسی است؟ خود ما که نیستیم؛ چون ما یک قاعدۀ کلی داریم که فاقد شیء نمیتواند مُعطی شیء باشد. من اگر سر کوچه قرار است به فقیری کمک کنم باید در جیبم چیزی باشد که کمک کنم ولی وقتی خودم ندارم چه طور میتوانم مُعطی و دهنده باشم؟ پس آقای کولپه نمیتواند بگوید که دهندۀ علم، مادّه است؛ زیرا مادّه که خودش علم ندارد.؛
شامّه با یکی از شئونات نفس ناطقه است و اما آلتش بینی است؛ یعنی بینی که ادراک نمیکند، بلکه نفس است که ادراک میکند؛ منتها این وسیله است. گوش که ادراک نمیکند، بلکه جان ادراک میکند و گوش یک وسیله است.؛
در مکتب مادّی عملی که مربوط به عمل افراد است، توصیۀشان این است که انسان باید به دنبال خوبیهای مادّی باشد و به آن چه که خیر و صلاح او در زندگی است عمل کند. در این عالَم مادّه انسان باید به دنبال کسب آن چیزی باشد که خوب تلّقی میشود. خانۀ خوب، ماشین خوب، وسایل زندگی خوب، همسر خوب و ... ما فعلاً کاری با این نداریم که آیا این موارد واقعاً خوبیهای زندگی هستند، بلکه میخواهیم با نظر فکری مکتب مادّی آشنا شویم.[1]؛
بعضی ازحوادثی که برای افراد پیش میآید به اعمال قبلی ایشان منوط است. این که گفته شود اصلاً تأثیری ندارد حرف درستی نیست، بلکه تأثیر دارد ولی به این صورت هم نیست که با اختیار منافات داشته باشد و سر از جبر در بیاورد.؛
همان طور که گفتیم مرحوم نراقی به دفاع از قائلین به جزء لایتجزی فرموده که حق دارند بگویند به جزء تقسیم نمیشود؛ چون اگر دایرهای را رسم کنیم که مماس با یک سطح مستوی باشد در یک نقطه با او تماس دارد و آن نقطه قابل تجزیه نیست؛؛
کتاب من حجم و ضخامتی دارد که اگر از یک طرفش شروع کنم و به سمت راستش بیایم، پایانش را سطح میگوییم؛ چون سطح چیزی است که طول و عرض دارد ولی ضخامتی ندارد. اگر ضخامت و عمق ندارد در خارج هم به تنهایی سطح نداریم، بلکه به برکت حجم است که سطح را داریم. البته خود حجم را هم به برکت جسم داریم؛ زیرا اگر جسمی نداشته باشیم دیگر حجمی هم نداریم. بنابراین حجم، سطح، خط و نقطه هیچکدام به تنهایی در خارج موجود نیستند و همه در وجودشان مدیون امر دیگری به نام جسم هستند.؛
به قائلین به اجزای لایتجزی در اصطلاح قائلین به جواهر فرده، قائلین به اتم یا قائلین به مثبتین جزء نیز گفته میشود. مرحوم علامه شعرانی ; میگوید که ذیمقراطیس در بخشی از نظریۀ خود با قائلین به مثبتین جزء مشترک است و در بخشی دیگر از آنها فاصله میگیرد؛ یعنی ایشان در این بخش که جسم از اجزای ریزی تشکیل شده که کسراً و قطعاً قابل تقسیم نیست با مثبتین جزء همعقیده است. اینکه آن اجزاء جسم نیستند را هم میتوان توجیه کنیم به این بیان که همانند آب که خودش اکسیژن و هیدروژن نیست ولی این دو کنار هم آب تشکیل میدهند، اما از اینجا به بعد دیگر با آنها همراه نیست؛ یعنی آقای ذیمقراطیس آن اجزاء را عقلاً و وهماً قابل تقسیم میداند برخلاف قائلین به مثبتین جزء که آن را از این جهت هم قابل تقسیم نمیدانند. به عقیدۀ ذیمقراطیس همان جزء ریز دارای ابعاد است ولی ما این مشکل را داریم که فعلاً به ابزاری دست پیدا نکردیم که بتوانیم آن را تقسیم کنیم. به علاوه وهماً و عقلاً که میشود تقسیم کرد؛ زیرا اگر سه تا از آن اجزای ریز را در کنار همدیگر یکی را در طرف چپ، یکی را در طرف راست و یکی را هم در وسط قرار دهیم، طرف چپ به یک گوشه از وسط چسبیده و طرف راست هم به گوشۀ دیگر از وسط چسبیده است. پس این وسط، این طرف و آن طرف پیدا کرد و اگر این ور و آن ور دارد پس وسط هم دارد. اگر وسط دارد پس قابل تقسیم است ولی اگر ما وسلیۀ برش نداریم دیگر مشکل از ما است.؛