نظریّۀ سوفسطائیان
سوفسطائیان معتقدند که جدای از پندار انسان و نحوۀ نگرش او بر عالَم چیزی حقیقت ندارد و البتّه در این ادعای خود به ادلّهای هم تمسّک میکنند؛ از جمله خطاهای حواسّ در ادراک محسوسات؛ یعنی ما محسوسات این عالَم را از طریق قوای احساسی ادراک میکنیم در حالی که قوای احساسی ما بیانگر واقعیّات نیستند؛
سوفسطائیان معتقدند که جدای از پندار انسان و نحوۀ نگرش او بر عالَم چیزی حقیقت ندارد و البتّه در این ادعای خود به ادلّهای هم تمسّک میکنند؛ از جمله خطاهای حواسّ در ادراک محسوسات؛ یعنی ما محسوسات این عالَم را از طریق قوای احساسی ادراک میکنیم در حالی که قوای احساسی ما بیانگر واقعیّات نیستند؛ چون یک بیننده شیئی را از راه دور کوچک میبیند و از راه نزدیک همان شیء را بزرگ میبیند و یا انسان وقتی در کنار ریل راه آهن میایستد و فاصلهای دور را نگاه میکند، فاصله دو خط ریل را کمتر و کوتاهتر میبیند و یا وقتی سر چوبی را در آب فرو میکند در محل برخورد با سطح آب چوب را شکسته میبیند و یا وقتی دست خود را در آب گرم فرو برد و سپس در آب ولرم فرو میبرد آب ولرم را سرد احساس میکند و اگر ابتدا وی دست خود را در آب سرد فرو ببرد و سپس در آب ولرم، آن را گرم احساس میکند. این موارد مربوط به حسّ باصره و لامسه بود اما در مورد سایر حواس هم مطلب همینطور است؛ مثلاً در مورد حسّ ذائقه میگویند انسان در حال سلامت مزاج، مزّۀ حلوا را شیرین مییابد و هنگامی که دچار تب صفراوی میشود همین حلوا را تلخ حس میکند. از دیگر ادلّهی آنها این است که انسان آنچه را که در خواب میبیند، مادامی که در حال خواب است آنها را حقیقت میداند در حالی که حقیقت ندارد. در حال خواب سفرها میکند و گفت و شنودها دارد لکن هیچکدام تحقق خارجی ندارد.
ما قبل از آنکه نظریّه سوفسطی را بررسی نمائیم که آیا این نظریّه درست است یا نادرست، بخشی از گفتار آنان را که جناب محمد علی فروغی در کتاب سیر حکمت در اروپا آورده مطرح مینمائیم تا بیشتر به ادلّۀ آنان آشنا گردیم و سپس به قضاوت بنشینیم.
ایشان میگوید: «در قرن پنجم قبل از میلاد در یونان عدّهای پیدا شدند که مدّعی بودند کشف حقیقت ضرورت ندارد؛ چون حقیقتی وجود ندارد»[۱]. اینان شاگردان خود را در فنّ جدل آنچنان ماهر میساختند که در هر مورد به خصوص در مشاجرات سیاسی بتوانند بر طرف مقابل غلبه کنند. به این طایفه سوفیست یعنی دانشور میگفتند و چون برای غلبه بر مدعّی به هر وسیلهای تمسّک مینمودند لفظ سوفیست – که ما آن را سوفسطائی میگوئیم – عَلَم شد برای کسانی که به جدل میپردازند و شیوۀ آنها هم سفسطه نامیده شده است. حکمای بزرگی مثل افلاطون و ارسطو در تقبیح[۲] نظر سوفسطائیان خیلی تلاش نمودهاند لیکن در میان آنها مردمان دانشمندی مثل افرودیقوس[۳] نیز بودهاند که ایشان از حکمای بدبین به نظام حاکم بر جهان بوده است و بهرۀ انسان را از این جهان در دنیا رنج، مصیبت و بلا یافته بود و چارۀ آن را شکیبائی، استقامت، بردباری، فضیلت و متانت اخلاقی میدانست. شخص دیگری هم به نام گورگیاس[۴] در میان آنها بود که با استدلالهایی شبیه به مباحثات زینون و برمانیدِس مدّعی بود که وجود، موجود نیست و نمونۀ آن این است: «کسی نمیتواند منکر شود که عدم، عدم است یا به عبارت دیگر لا وجود، لا وجود است و لیکن همین که این عبارت را گفتیم و تصدیق کردیم ناچار تصدیق کردهایم به اینکه عدم، موجود است. پس یک جا تصدیق داریم که وجود، وجود است و جای دیگر ثابت کردیم که عدم، موجود است. بنابراین محقّق میشود که میان وجود و عدم (لا وجود) فرقی نیست»[۵].
گورگیاس بر همین قسم مغالطات دو قضیّه دیگر را هم مدعی بود: یکی اینکه بر فرض هم وجود، موجود باشد ولی قابل شناختن نیست. دیگر اینکه اگر هم قابل شناختن باشد معرفتش از شخصی به شخص دیگر قابل افاضه نخواهد بود.
معتبرترین حکمای سوفسطائی پروتاگورس[۶] است که به سبب تبحّر و حسن بیانی که داشت جوانان طالب صحبتش بودند و او را بلند مرتبه میدانستند لیکن چون نسبت به عقائد مذهبی عامّه، ایمان راسخ اظهار نمیکرد عاقبت تبعیدش کردند و نوشتههایش را سوزانیدند. عبارتی که در حکمت از او به یادگار مانده این است که «میزان همه چیز انسان است»[۷] و این عبارت را چنین تفسیر کردهاند که در واقع حقیقتی نیست؛ چون انسان برای ادراک امور جز حواسّ خود وسیلهای ندارد؛ زیرا که تعقل نیز مبنی بر ادراکات حسّیه است و ادراک حواسّ هم در اشخاص مختلف میباشد. پس چارهای نیست جز اینکه هر کس هر چه را حس میکند معتبر بداند در عین اینکه میداند که دیگران همان را به قسم دیگری ادراک میکنند و اموری هم که به حسّ در میآید ثابت و بیتغییر نیستند، بلکه ناپایدار و متحوّل میباشند. این است که یکجا ناچار باید ذهن انسان را میزان همۀ امور بدانیم و یک جای دیگر معتقد باشیم که آنچه درک میکنیم حقیقت نیست؛ یعنی به حقیقتی قائل نباشیم.
سوفسطائیان را یکی از فرقههای شکِّاکان میگویند و سوفسطائی را در زبان فرانسه سپتیک مینامند. در کتاب دانش بشر آمده است که شکّاکان بر جماعتی از حکما گفته میشود که میگویند برای کسب علم و اعتماد به اطّلاعات، هیچگونه میزان و مأخذ درستی در دسترس نیست؛ چون منشأ ادراکات حواسّ ظاهری هستند و این حواسّ هم خطا میکنند و عقل هم از اصلاح خطای آنها عاجز است و یک فرد در شرایط مختلف جسمی و روحی یک چیز را گوناگون ادراک میکند. بنابراین واقعیت ثابتی در علم نداریم. مؤسس این مکتب پیرهون است[۸].
[۱]. محمد علی فروغی، سیری در حکمت اروپا، ج اول، فصل دوم.
[۲]. قباحت و زشتی کار.
[۳]. پرودیکلوس یا افرودیقوس اهل کئوس از سرفسطائیان بنام بود.
[۴]. از سوفسطائیان بنام که غالباً او را از نخستین وضع کنندگان نظریههای زیباشناسی و شعر میدانند او شاگرد امیدوکلس و ایسوکراتس بود.
[۵]. محمد حسین سوفسطائی، نگاهی به سوفسطائیان، ابتدای مقاله.
[۶]. پروتاگواس نخستین و مهمترین سوفسطائی بود که در سال ۴۵۰ در آبد رای یونان زاده شد؛ او نخستین کسی بود که در مقابل تعلیم مزد دریافت میکرد. (تاریخ فلسفه غرب، ترجمه ی عبدالحسین آذرنگ، ص ۱۰۵).
[۷]. تاریخ فلسفه غرب، از یونان باستان تا رنسانس.
[۸]. مکتب یورونی یا پیرهونی یا پورنگرائی یکی از مکاتب شکگرایی است که با پیرهون در قرن سوم بیش از میلاد آغاز شد و این مکتب با هدف دستیابی به آرامش یا ذهن آسوده، از شک گرائی فلسفی درباره ی جهان دفاع میکند و مدعی میشود که درستی هیچ چیزی نمی تواند اثبات شود پس ما باید قضاوت کردن را معلق نماییم.
برچسب ها :آوای توحید ، اوای توحید ، حسن زاده ، حکمت ، عارف ، عرفان اسلامی ، علامه ، علامه حسن زاده ، علامه طباطبائی ، فلسفه ، فلسفه اسلامی ، موسسه
- نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
- نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
- نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰