آقای کولپه در مورد بعضی از انسانها که از آینده خبری میدهند چه میگوید؟ اموری که هنوز در خارج تحقق نیافته است تا بگوییم میبیند؛ آیا آن هم در سلول مغزی جا گرفته؟ یا بعضی مسائل که در غرب هم جریان خیلی قوی پشت سر آنها است؛ مثلاً از انسانها که با ارواح ارتباط پیدا میکنند چیست؟ آیا اینها را هم بگوییم از سنخ مادّه است؟ ممکن است صاحب روح بدنش پودر شده باشد و چیزی به لحاظ جسمی باقی نمانده باشد ولی با روح او ارتباطی برقرار میکنند و خبرهایی دریافت میکنند. بسیاری از اشیای گم شده از طریق ارتباط با ارواح پیدا شده است.؛
اینکه یک چیزی مجهول بوده و الآن برای ما معلوم شده است آیا این هم مادّه است؟ دهندۀ این علم چه کسی است؟ خود ما که نیستیم؛ چون ما یک قاعدۀ کلی داریم که فاقد شیء نمیتواند مُعطی شیء باشد. من اگر سر کوچه قرار است به فقیری کمک کنم باید در جیبم چیزی باشد که کمک کنم ولی وقتی خودم ندارم چه طور میتوانم مُعطی و دهنده باشم؟ پس آقای کولپه نمیتواند بگوید که دهندۀ علم، مادّه است؛ زیرا مادّه که خودش علم ندارد.؛
شامّه با یکی از شئونات نفس ناطقه است و اما آلتش بینی است؛ یعنی بینی که ادراک نمیکند، بلکه نفس است که ادراک میکند؛ منتها این وسیله است. گوش که ادراک نمیکند، بلکه جان ادراک میکند و گوش یک وسیله است.؛
در مکتب مادّی عملی که مربوط به عمل افراد است، توصیۀشان این است که انسان باید به دنبال خوبیهای مادّی باشد و به آن چه که خیر و صلاح او در زندگی است عمل کند. در این عالَم مادّه انسان باید به دنبال کسب آن چیزی باشد که خوب تلّقی میشود. خانۀ خوب، ماشین خوب، وسایل زندگی خوب، همسر خوب و ... ما فعلاً کاری با این نداریم که آیا این موارد واقعاً خوبیهای زندگی هستند، بلکه میخواهیم با نظر فکری مکتب مادّی آشنا شویم.[1]؛
بعضی ازحوادثی که برای افراد پیش میآید به اعمال قبلی ایشان منوط است. این که گفته شود اصلاً تأثیری ندارد حرف درستی نیست، بلکه تأثیر دارد ولی به این صورت هم نیست که با اختیار منافات داشته باشد و سر از جبر در بیاورد.؛
همان طور که گفتیم مرحوم نراقی به دفاع از قائلین به جزء لایتجزی فرموده که حق دارند بگویند به جزء تقسیم نمیشود؛ چون اگر دایرهای را رسم کنیم که مماس با یک سطح مستوی باشد در یک نقطه با او تماس دارد و آن نقطه قابل تجزیه نیست؛؛
کتاب من حجم و ضخامتی دارد که اگر از یک طرفش شروع کنم و به سمت راستش بیایم، پایانش را سطح میگوییم؛ چون سطح چیزی است که طول و عرض دارد ولی ضخامتی ندارد. اگر ضخامت و عمق ندارد در خارج هم به تنهایی سطح نداریم، بلکه به برکت حجم است که سطح را داریم. البته خود حجم را هم به برکت جسم داریم؛ زیرا اگر جسمی نداشته باشیم دیگر حجمی هم نداریم. بنابراین حجم، سطح، خط و نقطه هیچکدام به تنهایی در خارج موجود نیستند و همه در وجودشان مدیون امر دیگری به نام جسم هستند.؛
ستدلال مرحوم نراقی این است که میگوید اینها که قائل به جزء لایتجزی هستند حرفشان این است که اگر کره یا دایرهای را روی سطح مستوی و صاف به صورت عمودی بگذاریم، این دایره یا کره در یک نقطه با این سطح تماس پیدا میکند که این نقطه قابل تقسیم نیست؛