کد خبر : 4348
تاریخ انتشار : شنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۱:۰۶

ایمان

ایمان

ایمان: اعتقاد به توحید، نبوت، معاد و احکام نازل شده بر پیامبر الهى از سوى خدا. واژه ایمان از ریشه«أمن» گرفته شده است که فعل ثلاثى مجرد آن «أمِنَ ، یأمن وأمناً» به معناى آرامش و اطمینان قلب و نبود ترس است. فعل ثلاثى مزید آن «آمَن ، یؤمن و ایماناً» است ، که اگر متعدى به «با

  1. ایمان: اعتقاد به توحید، نبوت، معاد و احکام نازل شده بر پیامبر الهى از سوى خدا. واژه ایمان از ریشه«أمن» گرفته شده است که فعل ثلاثى مجرد آن «أمِنَ ، یأمن وأمناً» به معناى آرامش و اطمینان قلب و نبود ترس است. فعل ثلاثى مزید آن «آمَن ، یؤمن و ایماناً» است ، که اگر متعدى به «با و لام» باشد به اتفاق اهل لغت به معناى تصدیق کردن است. وبه همین معناست آیه  ( وَما أَنْتَ بِمؤمن لَنا) ( یوسف:۱۷۲ ) اى: بمصدِّق  ( کتاب العین ، ص ۴۰ ; معجم مقاییس اللغه ، ج۱ ، ص ۱۳۳ـ ۱۳۵ ; لسان العرب ، ج۱ ، ص۱۶۳ـ ۱۶۴ ; اقرب الموارد ، ج۱ ، ص ۷۳ ) .

وامّا اگر متعدى به ذات خود باشد به معناى اطمینان پیدا کردن است که در برابر ترسیدن و هراسان کردن است و در این صورت با ثلاثى مجرد هم معنا است  ( لسان العرب ، ج۱ ، ص ۱۶۳ ) .

معناى اصطلاحى

متکلمان نظریه هاى مختلف را در مورد معناى اصطلاحى ایمان بیان کرده اند:

  1. ایمان ، عمل قلب و کار دل: بر اساس این دیدگاه ایمان همان تصدیق قلبى خدا ، پیامبر و آنچه که پیامبر یقیناً آورده است ، مى باشد. مؤمن کسى است که با قلب خود بدان ها معتقد باشد و اقرار زبان ضرورت ندارد و عمل نیز بیرون از ایمان و از لوازم آن است. این تصدیق غیر از معرفت است بلکه گرویدن قلبى و فعل اختیارى مبتنى بر معرفت است. مشهور اشاعره ،  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۱۷۷ ; مواقف ، ج۳ ، ص ۵۲۷ ; شرح تجرید ،۳۹۳ )  ماتریدى و برخى پیروانش ،  ( التوحید ، ص ۳۹۵ ; کتاب اصول الدین ، ص ۲۵۰ـ ۲۵۱ ) و برخى از امامیه ، مانند ابن نوبخت ، سید مرتضى ، شیخ طوسى ، ابن میثم بحرانى ، فاضل مقداد و عبدالرزاق لاهیجى  ( الذخیره فى علم الکلام ، ص ۵۳۶ـ ۵۳۷ ; الاقتصاد فى ما یتعلق بالاعتقاد ، ص ۲۲۷ ; قواعدالمرام فى علم الکلام ، ص ۱۷۰ ; ارشاد الطالبین ، ص ۴۴۲ ; اللوامع الإلهیه فى المباحث الکلامیه ، ص ۴۴۰ ; سرمایه ایمان ، ص ۱۶۵ ) این نظریه را پذیرفته اند.

برخى از ادله که در اثبات این دیدگاه بدانها استدلال شده ، عبارتند از:

الف ) ایمان در لغت به معناى تصدیق است پس در شرع نیز به همین معناست و گرنه اشتراک یا نقل لازم مى آید ، که هر دو خلاف اصل است و نمى توان ازمعناى لغوى عدول کرد مگر اینکه دلیل قطعى بر خلاف آن ثابت شود  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۱۸۳ ; اللوامع الالهیه ، ص ۴۴۰ ) .

ب ) آیاتى که دلالت بر این دارند که جایگاه ایمان قلب است ، مانند  ( أُولئک کَتَبَ فِی قُلُوبِهِمُ الإِیمانَ ) ; آنان کسانى هستند که خدا ایمان را در دلهاى شان نوشته است  ( مجادله:۲۲ ) ( ولَمّا یَدْخُلِ الإِیمانُ فى قُلُوبِکُمْ ) ; اما هنوز ایمان وارد قلب شما نشده است  ( حجرات:۱۴ ) ( وَقَلْبُهُ مُطْمَئِنٌ بِالإِیمانِ ) ; و قلبش به ایمان اطمینان دارد  ( نحل:۱۰۶ ) .

ج ) آیاتى که عمل صالح را در کنار ایمان قرار داده و دلالت مى کند که عمل صالح غیر از ایمان است ودر حقیقت آن دخالت ندارد. مانند  ( وَالّذینَ آمنُوا وَعَمِلُوا الصّالِحاتِ ) ; و کسانى که ایمان آورده و کارهاى شایسته کرده اند  ( عنکبوت: ۷ ، ۹ ، ۵۸ ) .

د ) آیاتى که به کسانى که برخى از گناهان را مرتکب شده اند ، مؤمن گفته است ( وَإِنْ طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اقْتَتَلُوا ) ; اگر دو طایفه از مؤمنان با هم بجنگند  ( حجرات: ۹ ) و این دلالت مى کند که عمل در ایمان داخل نیست. دلالت این دلیل و دلیل سوم بر این دیدگاه به این جهت است که اقوال عمده متکلمان درباره حقیقت ایمان از این خارج نیست که ایمان عمل تنها ویا عمل با تصدیق و یا تصدیق تنهاست و وقتى عمل از حقیقت ایمان نفى شد ، تصدیق ثابت مى شود.

  1. ایمان ، اقرار زبانى فقط: یعنى اگر انسان فقط به زبان اقرار به شهادتین کرده و تصدیق قولى را به جا آورد بدون این که تصدیق قلبى و یا سایر اعمال را انجام دهد ، مؤمن واقعى است . این دیدگاه کرامیه است و به برخى از مرجئه نیز نسبت داده شده است  ( مقالات الاسلامیین ، ج۱ ، ص ۲۲۳ ; شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۹ ;الملل والنحل ، ج۱ ، ص ۱۲۷ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص ۱۶۲ ; شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۱۸۳ ; شرح تجرید ، ص ۳۹۳ ; حقایق الإیمان ، ص ۵۴ ) .

دلیلى که در تأیید این نظریه آورده شده است ، این سخن پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) است: أمرت أن أقاتل الناس حتى یقولوا لا إله إلاّ اللّه ، محمّد رسول اللّه  ( صحیح مسلم ، ج۱ ، ص ۵۳ ) .

برخى از نقدهاى این نظریه عبارت اند از:

الف. مراد در این حدیث ، اسلام است و آن غیر از ایمان است  ( حقایق الایمان ، ص ۸۱ـ ۸۲ ) ;

ب. آیه  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا ) ; عرب هاى بادیه نشین گفتند: ایمان آورده ایم، بگو: شما ایمان نیاورده اید، ولى بگویید اسلام آورده ایم  ( حجرات:۱۴ ) این دیدگاه را رد مى کند ، زیرا با این که اعراب اقرار زبانى کرده بودند ، امّا ایمان از آنها سلب شده است ;

بر اساس این دیدگاه منافق باید مؤمن واقعى باشد ، در حالى که از ضروریات دین اسلام است که منافق مؤمن نیست.

  1. ایمان ، معرفت و شناخت: در اینکه جهم بن صفوان به این دیدگاه معتقد بوده است ، اتفاق وجود دارد. اما به برخى دیگر مانند نجاریه ، عده اى از قدریه ، بعضى امامیه و ابوالحسن اشعرى نیز نسبت داده شده است  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۱۷۷ ; ارشاد الطالبین ، ص ۴۳۹ ) . دلیلى که براى این نظریه آورده شده است ، حدیث «أوّل الدین معرفته»  ( نهج البلاغه ، خطبه اوّل ) است.

در رد این دیدگاه به این آیات قرآن استدلال شده است:  ( فَلَمّا جاءَهُمْ ما عَرَفُوا کَفَرُوا بِهِ ) ; پس همین که آنچه را مى شناختند برایشان آمد، انکارش کردند  ( بقره:۸۹ ) ( وَجَحَدُوا بِهَا وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ) ; و با آن که دلهایشان بدان یقین داشت از روى ظلم و تکبر آن را انکار کردند  ( نمل: ۱۴ ) ، و این نیست مگر به این جهت که صرف معرفت ، ایمان نیست. و از کلام امیرالمؤمنین به دست نمى آید که حقیقت ایمان معرفت است ، بلکه مفاد حدیث این است که ایمان مبتنى بر معرفت است.

  1. ایمان ، انجام همه طاعات از واجبات و مستحبات واجتناب محرمات: اکثر معتزله  ( مقالات الاسلامیین ،ج۱ ، ص ۳۳۰ ; شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۷ ) خوارج و غلات  ( المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص ۱۶۴ ; مواقف ، ج۳ ، ص ۵۲۸ ; شرح تجرید ، ص ۳۹۳ ;حقایق الایمان ، ص ۵۴ )  طرفداران این دیدگاه شناخته شده اند.

ادله

الف ) فاعل حرام و تارک واجب خوار و ذلیل است، و هیچ مؤمنى خوار نیست ، پس هیچ فاعل حرام و ترک کننده واجب مؤمن نیست  ( ارشاد الطالبین ، ص ۴۳۹ ) .

براى اثبات صغرا به آیات ذیل استناد شده است:  ( إِنّما جَزاءُ الّذینَ یُحارِبُونَ الله وَرَسُولَهُ وَیَسْعَوْنَ فِى الأَرْضِ فَساداً أَنْ یُقَتَّلُوا أَوْ یُصَلَّبُوا أَوْ تُقَطَّعَ أَیْدیهِمْ وَأَرْجُلِهِمْ مِنْ خِلاف أَوْ یُنْفَوْا مِنَ الأَرْضِ ذَلِکَ لَهُمْ خِزىٌ فِى الدُّنیا وَلَهُمْ فِى الآخِرَهِ عَذابٌ عَظیمٌ ) ; جزاى کسانى که با خدا و پیامبرش جنگ مى کنند و در زمین به فساد مى کوشند، آن است که کشته شوند، یا بردار گردند یا دستها و پاهاى شان یکى از چپ و یکى از راست بریده شود یا از سرزمین خود تبعید شوند، اینها رسوایى شان در این جهان است و در آخرت نیز به عذابى بزرگ گرفتار آیند  ( مائده:۳۳ ) ،  ( رَبّنا إِنَّکَ مَنْ تُدْخِلِ النّارَ فَقَدْ أَخْزَیْتَهُ وَما لِلظّالِمینَ مِنْ أَنْصار ) ; اى پروردگار ما، هر کس را که به آتش افکنى رسوایش کرده اى و ظالمان را هیچ یاورى نیست  ( آل عمران:۱۹۲ ) .

و براى اثبات کبرا به این آیه استناد شده است:  ( یا أَیُّها الّذِینَ آمَنُوا تُوبُوا إِلَى اللهِ توبَهً نَصُوحاً عَسى رَبُّکُمْ أَنْ یُکَفِّرَ عَنْکُمْ سَیّئاتِکُمْ وَیُدْخِلَکُمْ جَنّات تَجْرى مِنْ تَحْتِهَا الأَنْهارُ یَومَ لا یُخْزِى اللهُ النَّبِىَّ وَالَّذِینَ آمَنُوا مَعَهُ… ) ; اى کسانى که ایمان آورده اید، به درگاه خدا توبه کنید توبه اى از روى اخلاص باشد که پروردگارتان گناهان تان را محو کند و شما را به بهشت هایى داخل کند که در آن نهرهایى جارى است در آن روز خدا پیامبر و کسانى را که با او ایمان آورده اند، خوار نمى کند  ( تحریم: ۸ ) .

این دلیل رد شده است ، زیرا آیاتى که به آنها براى اثبات صغرا و کبرا استدلال شده است ، این مدعا را ثابت نمى کند ، و نیز برخى از ادله نظریه اوّل که دلالت بر جدایى ایمان و عمل مى کرد ، این قول را رد مى کند  ( همان ،ص ۴۴۰ ; مواقف ، ج۳ ، ص ۵۳۱ ) .

ب ) دین و ایمان یکى است ، و امت اتفاق کرده اند که دو رکعت فجر از دین است ، پس دو رکعت فجر از ایمان است  ( شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۸ ) .

در رد این دلیل این نکته کافى است که دین و ایمان مساوى نیستند ، چنان که در نقد دلیل بعدى بیان خواهد شد.

ج ) آیه ( وَما أُمِرُوا إلاّ لِیَعْبُدُوا اللهَ مُخْلِصینَ لَهُ الدِّینَ حُنَفاءَ وَیُقیمُوا الصَّلاهَ وَیُؤْتُوا الزَّکاهَ وَذلِکَ دینُ الْقَیِّمَهِ ) ; و فرمان نیافته بودند جز این که خدا را بپرستند در حالى که دین خود را براى او خالص کنند و به توحید گراییده اند و نماز برپا دارند و زکات بدهند و دین پایدار همین است  ( بینه:۵ ) به این بیان که مرجع اسم اشاره «ذلک» تمام مابعد «الاّ» است ، از سوى دیگر دین همان اسلام است به دلیل  ( إنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِسْلامُ ) ( آل عمران: ۱۹ ) و اسلام همان ایمان است به دلیل  ( وَمَنْ یَبْتَغِ غَیْرَ الإِسْلامِ دینَاً فَلَنْ یُقْبَلَ مِنْهُ ) ; و هر که غیر اسلام دینى جوید از وى پـذیـرفتـه نشـود  ( آل عمـران:۸۵ )  زیـرا شکـى نیست که ایمـان از اهلش پـذیرفتـه مـى شود به دلیل نص و اجماع امت ، پس ایمان همان طاعـات است به دلیل آیه اوّل که دین را طاعات دانستـه است  ( مواقف ، ج۳ ، ص ۵۳۰ ; حقایق الإیمان ، ص ۸۲ـ ۸۳ ;حق الیقین ، ص ۵۵۷ ) .

نقد: اوّلاً : دین در هر دو آیه به یک معنا نیست ، پس حد وسط تکرار نشده است و استدلال منتج نیست ; ثانیاً ایمان همان اسلام نیست بلکه شرط یا جزء آن است و شرط و جزء چیزى غیر از خود آن چیز است ; ثالثاً: آیه ابتغاء  ( آل عمران: ۸۵ ) مربوط به کسى است که از اسلام تماماً روى گردان شود نه کسى که ترک بعضى طاعات از او سر زده است  ( حقایق الایمان ، ص ۸۳ ; حق الیقین ، ص ۵۵۷ ـ ۵۵۸ ) .

  1. ایمان ، انجام واجبات و ترک محرمات: در این نظریه ، نوافل جزء ایمان دانسته نشده است.

ابوعلى جبائى ، ابوهاشم جبائى و بیشتر معتزله بصره به این دیدگاه معتقداند  ( شرح الاصول الخمسه ، ص۷۰۷ ; المنقذ من التقلید ، ج۲ ، ص ۱۶۳ ; مواقف ، ج۳ ، ص ۵۲۸ ; شرح تجرید ، ص ۳۹۳ ; حقایق الایمان ، ص ۵۴ ) .

دلیل: اگر نوافل جزو ایمان باشد باید کسى که برخى نوافل را ترک مى کند ناقص الایمان گردد ، در حالى که خلافش معروف است  ( شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۸ ) .

نقد: آنچه در رد نظریه چهارم بیان شد این نظریه را نیز در برمى گیرد ، زیرا در اینکه هر دو ایمان را عمل و طاعات مى دانند ، مشترک اند ، و با حفظ مبناى معتزله قاضى عبدالجبار نیز آن را نقد کرده است  ( همان ) .

۶٫ایمان ، تصدیق قلبى ، اقرار زبانى وعمل به طاعات: این دیدگاه اهل حدیث ، بعضى از سلف مانند ابن مجاهد ،  ( شرح تجرید ، ص ۳۹۳ ; حقایق الایمان ، ص ۵۴ ) شافعى ،  ( اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، ص ۴۱ ) شیخ مفید از علماى امامیه است  ( الاقتصاد فى ما یتعلق بالاعتقاد ، ص ۲۲۷ ; ارشاد الطالبین ، ص ۴۴۰ ;حق الیقین ، ص ۵۵۸ـ ۵۵۹ ) .

بر اساس این دیدگاه در ایمان سه نوع تصدیق لازم است: تصدیق قلبى، زبانى و فعلى، و هر کس این سه مورد را انجام دهد اعتقادش صحیح است و گرنه اعتقادش فاسد است.

ادله:

الف )  با کنار هم گذاشتن استدلال کسانى که ایمان را تصدیق قلبى مى دانستند با استدلال گروهى که ایمان را عمل به طاعات مى دانستند ، به این نتیجه مى رسیم که در ایمان هم اعتقاد قلبى لازم است و هم عمل  ( حقایق الایمان ، ص ۸۷ ; حق الیقین ، ص ۵۵۹ ) .

نقد: از آنچه در نقد نظریه کسانى که عمل یا اقرار را ایمان مى دانستند ، بیان شد ، نادرستى این استدلال روشن است.

ب )  روایات:

  1. امام صادق(علیه السلام) فرمود: الإیمان اقرار باللسان وعقد فى القلب وعمل بالأرکان والإیمان بعضه من بعض  ( الکافى ، ج۲ ، ص ۷۷ ) .
  2. امام صادق(علیه السلام) در پاسخ پرسش از حدود ایمان ، فرمود: شهاده أن لا إله إلاّ الله وأنّ محمداً رسول اللّه ، والإقرار بما جاء من عند الله وصلاه الخمس ، …  ( کافى ، ج۲ ، ص ۱۸ ) .
  3. پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: الإیمان معرفه بالقلب وقول باللسان وعمل بالأرکان  ( سنن ابن ماجه ، ج۱ ، ص ۲۶ ) .

نقد: برخى از این روایات، مشکل دلالى دارند  ( روایت دوم ) زیرا موارد یاد شده به عنوان مرزهاى ایمان ، دلالت ندارند که خود ایمان هم باشند ، شاید آنها شروط ایمان باشند  ( حقایق الایمان ، ص ۸۸ ) . و برخى هم مشکل سندى دارند  ( روایت اوّل ) و اگر از مشکل سندى به دلیل کثرت روایات به این مضمون ـ صرف نظر کنیم از آنجا که این روایات ناظر به تفسیر ایمان به معناى خودش نیست، در توجیه این دسته از روایات چند وجه بیان شده است:

  1. ترتب آثار ظاهرى ایمان متوقف بر اقرار زبانى و مانند آن است ، چنان که ترتب آثار واقعى ایمان بر عمل به مقتضاى ایمان است ، نه این که اقرار و عمل جزء ایمان باشد ;
  2. رابطه ایمان و عمل ، مانند رابطه درخت و میوه آن است. و ایمان بدون عمل مانند درخت بدون میوه است ، و از این لحاظ درست است که بگوییم ایمان به عمل قوام پیدا مى کند ;
  3. گناه اگر چه منافات با ایمان ظاهرى ندارد ، امّا با حقیقت آن که اذعان قلبى به احکام الهى است منافات دارد ، و به همین جهت است که پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «لا یزنى الزانى ، وهو مؤمن ، ولا یسرق السارق وهو مؤمن»  ( کافى ، ج۳ ، ص ۳۱ ) .
  4. بیشتر این روایات که عمل را جزء ایمان مى دانند ، ناظر به بطلان عقیده مرجئه است که براى عمل نقشى در سعادت انسان قائل نبودند ، و ترک واجبات و انجام محرمات را بعد از ایمان به خدا و پیامبر جایز مى دانستند.  ( قواعد العقائد  ( تعلیقه ) ، ص ۱۴۸ ) .
  5. ایمان ، تصدیق به قلب و اقرار به زبان: این نظریه برخى از امامیه مانند خواجه نصیرالدین طوسى ، علامه حلى  ( کشف المراد ، ص ۴۲۶ ) و شیخ سالم بن محفوظ است  ( ارشاد الطالبین ، ص ۴۴۰ـ ۴۴۱ ) . از استدلال خواجه روشن مى شود که مراد ایشان از تصدیق معرفت است.

دلیل: یقین تنها ایمان نیست ، به دلیل  (  جَحَدُوا بِها وَاسْتَیْقَنَتْها أَنْفُسُهُمْ ) ( نمل:۱۴ ) و نیز اقرار به زبان کافى نیست ، به دلیل  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا ) ( حجرات:۱۴ ) شکى نیست که اعراب اقرار زبانى به ایمان کرده بودند با این حال خداوند ایمان را از آنها نفى مى کند  ( کشف المراد ، ص ۴۲۶ ) .

نقد: استدلال ایشان در عدم کفایت اقرار درست است ، امّا اینکه اقرار هم لازم است دلیل این را ثابت نمى کند ، و امّا نفى در آیه اوّل به جهت عدم کفایت یقین نیست بلکه به دلیل ضمیمه شدن انکار به یقین است  ( حقایق الایمان ، ص ۹۰ ) و نیز آنچه در بیان نظریه اوّل که ایمان عقد القلب مبتنى بر معرفت است ، بیان شد این نظریه را رد مى کند ، و نیز خداوند وقتى که ایمان را به محلّش اضافه کرده ، آن را به قلب نسبت داده است  ( نحل:۱۰۶ ;مجادله:۲۲ ) ، و اگر تصدیق قولى جزو ایمان باشد ، این اضافه درست نخواهد بود زیرا تصدیق زبانى در قلب حاصل نمى شود ، تا از باب اطلاق اسم محل بر حال به قلب اضافه شده باشد ( ارشاد الطالبین ، ص ۴۴۱ ) .

  1. ایمان ، تصدیق قلبى با کلمه شهادتین: ابوحنیفه این دیدگاه را پذیرفته است  ( مواقف ، ج۳ ، ص ۵۳۳ ; شرح تجرید ، ص ۳۹۳ ; حقایق الایمان ، ص ۵۴ ; اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، ص ۳۵۴ ) . و تفاوت این دیدگاه با دیدگاه هفتم در این است که این دیدگاه خاص است و فقط شهادتین را شرط مى داند به خلاف دیدگاه هفتم که عام است.

ادله:

  1. بسیارى از اوقات عمل از مؤمن مرتفع مى شود ، در حالى که درست نیست گفته شود ایمان از او جدا شده است.
  2. پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) مردم را به شهادت دادن به یگانگى خدا و اقرار به آنچه که از جانب خدا آورده است ، دعوت نمود ، و آنگاه هر که وارد اسلام مى شد مؤمن بود ، وواجبات پس از آن نازل شد.
  3. نابود کننده عمل نابود کننده تصدیق نیست.
  4. هدایت در تصدیق مانند هدایت در اعمال نیست  ( اصول الدین عند الامام ابوحنیفه ، ص ۳۵۵ ) .

نقد: مدعاى ابوحنیفه در جدایى ایمان و عمل درست است ، اگر چه برخى از ادله که آورده ، قابل مناقشه است ، امّا این که اقرار زبانى به شهادتین نیز جزو ایمان است ، دلیل بر آن نیاورده است. بلکه آن را اصل مسلّم تلقى کرده و به نقد کسانى پرداخته است که عمل را نیز جزو ایمان یا همه ایمان مى دانند.

زوال پذیرى ایمان

آیا زوال ایمان مؤمن بعد از متصف شدن اش به ایمان حقیقى ممکن است یا خیر؟ اکثر متکلمان امکان زوال ایمان مؤمن را پذیرفته اند ، امّا به سید مرتضى نسبت داده شده است که زوال ایمان حقیقى را غیر ممکن مى دانسته است ، و شهید ثانى نیز آن را پذیرفته است  ( حقایق الایمان ، ص ۱۱۰ ; حق الیقین ، ص ۵۷۲ ) و سید عبداللّه شبر نیز معتقد به تفصیل بین مرتبه کمال یقین  ( یقین مقربین وصدیقین ) و مراتب دیگر شده است ، که در صورت تحقق یقین کامل زوال ایمان ممکن نیست و در غیر آن صورت ممکن است ( حق الیقین ، ص ۵۷۳ ) .

ادله امکان زوال ایمان

۱٫آیات قرآن:  ( إِنَّ الّذینَ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ آمَنُوا ثُمَّ کَفَرُوا ثُمَّ ازْدادُوا کُفْراً ) ; کسانى که ایمان آوردند، سپس کافر شدند و باز ایمان آوردند، سپس کافر شدند آنگاه به کفر خود افزودند  ( نساء:۱۳۷ ) ;  ( یا أَیُّها الَّذِینَ آمَنُوا إِنْ تُطیعُوا فَرِیقاً مِنَ الَّذِینَ أُوتُوا الْکِتابَ یَرُدُّوکُمْ بَعْدَ إیمانِکُمْ کافِرینَ ) ; اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر از فرقه اى از اهل کتاب فرمان برید، شما را پس از ایمان تان به حال کفر برمى گردانند  ( آل عمران:۱۰۰ ) ;  ( إِنَّ الّدینَ ارْتَدُّوا عَلى أَدْبارِهِمْ مِنْ بَعْدِ ما تَبَیَّنَ لَهُمُ الْهُدى الشَّیْطانُ سَوَّلَ لَهُمْ وَأَمْلى لَهُمْ ) ; بى گمان، کسانى که پس از آن که هدایت بر آنان روشن شد، پشت کردند، شیطان آنان را فریفت و به آرزوهاى دور و درازشان انداخت  ( محمد:۲۵ ) ;  ( مَنْ یَرْتَدِدْ مِنْکُمْ عَنْ دینِهِ فَیَمُتْ وَهُوَ کافِر ) ; و کسانى از شما که از دین خود برگردند و در حال کفر بمیرند  ( بقره: ۲۱۷ ) .

  1. تشریع احکام خاص مرتد در شریعت که کافر اصلى با او در آن احکام مشارکت ندارد ، دلالت بر امکان بلکه تحقق زوال ایمان مؤمن مى کند  ( حقایق الایمان ، ص ۱۱۲ ; حق الیقین ، ص ۵۷۳ ) .
  2. وجود مرتدان در تاریخ.

دلیل عدم امکان زوال ایمان: ثواب ایمان و عقاب کفر همیشگى است ، و احباط و موافات نیز باطل است ، پس باید ایمان زوال پذیر نباشد  ( حقایق الایمان ، ص ۱۱۰ ; حق الیقین ، ص۵۷۳ ) .

در مورد آیاتى که دلالت بر زوال ایمان مى کند ، مى گویند: مراد از توصیف آنها به ایمان ، ایمان زبانى است نه قلبى ، و نیز احکام که در شریعت آمده است نهایت دلالت اش این است که کسى که در ظاهر شرع متصف به ارتداد شده است ، آن احکام بر او جارى مى شود ، نه اینکه او در واقع هم مرتد شده است، بلکه به لحاظ واقع شاید کافر بوده است و یا اینکه هنوز هم مؤمن است  ( حقایق الایمان ، ص ۱۱۲ ; حق الیقین ، ص ۵۷۳ ) .

نقد: مقدمه استدلال که موافات باطل است ، درست نیست زیرا موافات مى تواند شرط استحقاق ثواب باشد ، و دلیل بر عدم صحت آن نداریم  ( حقایق الایمان ، ص ۱۱۱ ) . و نیز دست بر داشتن از ظاهر آیات با این اعتبارهاى عقلى و احتمال هاى بدون پشتوانه درست نیست  ( حق الیقین ، ص ۵۷۳ ) .

حق این است که این امر بر اساس دیدگاه هایى که در باب حقیقت ایمان بود ، روشن است: اگر ایمان را تصدیق قلبى مبتنى بر معرفت بدانیم که امر اختیارى است امکان زوال آن روشن است ، و نیز بر اساس دیدگاه هایى که عمل را ایمان مى دانست یا جزو ایمان مى داند ، امکان زوال ایمان قابل انکار نیست ، فقط بر اساس دیدگاهى که ایمان را معرفت یقینى مى داند جاى بحث است که آیا امکان زوال ایمان است یا نه؟ ولى حق این است که در اینجا نیز امکان زوال ایمان است ، زیرا این معرفت امر نظرى است وبا ایجاد شبهه وشک در مقدمات آن ، یقین ومعرفت نیز زایل مى شود ، آرى ، در مورد کسانى که معرفت آن ها حضورى و شهودى است ، نه استدلالى و نظرى ، زوال ایمان راه نخواهد داشت.

ایمان مقلّد  ( تقلید در ایمان ) 

متکلمان در اینکه تقلید در ایمان صحیح است یا اینکه ایمان باید از روى استدلال و دلیل باشد ، اختلاف کرده اند. فقهاى عامه  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۸ ) ، حشویه و تعلیمیه ایمان مقلِّد را درست مى دانند  ( حقایق الایمان ، ص ۵۹ ) معتزله ، مشهور اشاعره  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۸۸ ) و امامیه تقلید در ایمان را صحیح ندانسته ، دلیل را در صحت ایمان واجب مى دانند ( حقایق الایمان ، ص۵۹ ) .اگر چه خود آنها در منشأ وجوب که عقلى است یا نقلى اختلاف کرده اند ، معتزله و امامیه عقلى بودن آن را و اشاعره نقلى بودن آن را برگزیده اند  ( همان ) .

ادله صحت ایمان مقلّد

  1. ایمان همان تصدیق است و این تصدیق وجود پیدا کرده است بدون اینکه با آنچه که موجب کفر است مقارن باشد  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۸ ) .

نقد: درست است که ایمان همان تصدیق است ، لکن تصدیق مبتنى بر معرفت است و حصول معرفت به یکى از این سه طریق است: الف. شهود ، ب. ضرورى ، ج. استدلال. در تقلید هیچ کدام نیست ، و باید توجه داشت که اگر براى انسان از گفتار متخصص یک فن معرفت به آن حاصل شود ، این داخل در معرفت از روى استدلال است ، امّا اگر حاصل نشود ، اعتبار ندارد.

  1. انسان ممکن نیست به خدا علم پیدا کند ، زیرا اگر مکلّف به وجود خداوند علم نداشته باشد ، نسبت به امر الهى به معرفت نیز علم نخواهد داشت; بنابراین معرفت خدا براى او ممکن نخواهد بود:

امّا اگر به وجود خداوند علم دارد ، امر الهى به تحصیل معرفت تحصیل حاصل و محال است  ( حقایق الایمان ، ص ۶۱ ; حق الیقین ، ص ۵۷۱ ) .

نقد: اوّلاً این اشکال مبتنى بر دیدگاه اشاعره است که وجوب معرفت را سمعى مى داند ، نه عدلیه که آن را عقلى مى داند ; ثانیاً این استدلال همان گونه که علم به اصول دین را محال مى کند ، تقلید را نیز ممتنع مى کند ( حق الیقین ، ص ۵۷۱ ) .

  1. در آیات قرآن از جدال در آیات الهى نهى شده است ( ما یُجادِلُ فى آیاتِ اللهِ إِلاَّ الَّذینَ کَفَرُوا) ( غافر:۴ ) ، وتفکر باب جدال را مى گشاید ، پس جایز نیست  ( حقایق الایمان ، ص ۶۲ ) .

نقد: هر گونه جدال مقصود نیست ، بلکه مراد جدال به باطل است به دلیل  ( وَجادَلُوا بِالْباطِلِ لِیُدْحِضُوا بِهِ الْحَقَّ ) ; و به باطل جدال نمودند تا حقیقت را با آن پایمال کنند.  ( غافر:۵ ) نه جدال به حق که به آن امر شده است ، به دلیل  ( وَجادِلْهُمْ بِالَّتى هِىَ أَحْسَنُ ) ; و با آنان به  ( شیوه اى ) که نیکوتر است مجادله کن  ( نحل: ۱۲۵ ) .

ادله عدم صحت تقلید

  1. آیات قرآن:  ( وَإِذا قیلَ لَهُمْ تَعالُوا إلى ما أَنْزَلَ اللهُ وَإِلى الرَّسُولِ قالُوا حَسْبُنا ما وَجَدْنا عَلَیْهِ آباءَنا أَوَ لَوْ کانَ آباءُهُمْ لا یَعْلَمُونَ شَیْئاً وَلا یَهْتَدُونَ) ( مائده:۱۰۴ ) و آیات دیگر که در آنها پیروى از پدران بدون معرفت منع شده است  ( اعراف: ۲۸ ; شعراء:۷۴ ; زخرف:۲۳ ;انبیاء:۵۲ـ ۵۴ ) از سوى دیگر در آیات بسیارى انسانها به تفکر فرا خوانده شده اند  ( بقره:۷۳ و ۱۶۴ و ۲۴۲ ; عنکبوت: ۴۳ ) .
  2. اقوال مختلف پیش مقلّد مساوى است ، پس اثبات صانع سزاوارتر از نفیش نیست.
  3. اگر تقلید باطل نباشد ، آوردن معجزات از سوى پیامبران در حکم عبث است  ( الذخیره فى علم الکلام ،ص ۱۶۴ ) .
  4. اجماع مسلمین است که تقلید غیر حق جایز نیست ، و حق از غیرش با نظر و استدلال شناخته مى شود ، پس استدلال در مورد تقلید یک مرحله پیش تر است و هرگاه استدلال وجود داشت تقلید محال مى شود  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۲۲ ; حقایق الایمان ، ص ۶۱ ) .

و قیاس اعتقادات به فروع دین هم جایز نیست چون خطا در عقاید به کفر منجر مى شود بر خلاف فروع دین  ( حقایق الایمان ، ص ۶۱ ) .اگر چه برخى از دلایل یاد شده قابل مناقشه است ، ولى در مجموع مى توان گفت: تقلید در همه مسایل اعتقادى ، حتى وجود خداوند جایز نیست ، و به تسلسل مى انجامد ، ولى اگر در مسایل اساسى استدلال باشد ، هر چند به صورت ساده ، مى توان در مسایل پیچیده به اهل خبره رجوع کرد و در نتیجه تقلید در تفاصیل اعتقادات جایز ، و در اصول آن جایز نیست  ( حق الیقین ، ص ۵۷۲ـ ۵۷۱ ) .

استثناءپذیرى ایمان: مقصود این است که در بیان ایمان باید عبارت «من مؤمن هستم» را به کار برد. یا عبارت «اگر خدا بخواهد من مؤمن هستم»  ( أنا مؤمن إن شاء اللّه ) که از آن به استثناء در ایمان تعبیر مى کنند ، نیز درست است.

در این مسأله میان متکلمان اختلاف شده است ، ابوحنیفه و پیروانش و ماتریدیه معتقدند که استثناء در ایمان جایز نیست  ( التوحید ، ص ۳۸۸ ; شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۵ ; اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، ص۴۱۵ ) و بسیارى از سلف مانند سفیان ثورى ، حسن بصرى ، شافعى و نیز اشاعره معتقد به صحت استثناء هستند  ( قواعد العقائد ، ص ۲۶۸ـ ۲۶۹ ; شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۵ ) .

ادله عدم جواز استثناء:۱٫ استثناء شک است و شک در ایمان کفر است  ( کتاب اصول الدین ، ص ۲۶۳ ;اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، ص ۴۱۵ ) .

  1. استثناء در کارهاى گذرا و موقتى ، مشروع است نه امور همیشگى ، و ایمان امر همیشگى است که زمان بردار نیست  ( کتاب اصول الدین ، ص ۲۶۴ ) .
  2. ایمان همان تصدیق است و تصدیق از معانى روشنى است که اگر در جایى تحقق پیدا کرد متصف شدن آنجا به آن معنا ضرورى است ، مانند سیاهى و سفیدى ، و شکى نیست که هرگاه این اوصاف براى شىء پدید آید ، صدق سیاه و سفید ، بر آنها درست است بدون هیج استثنایى ، و ایمان نیز چنین است  ( اصول الدین عندالإمام ابوحنیفه ، ص ۴۱۶ ) .

ادله جواز استثناء:۱٫ استثناء به جهت شک و تردید نیست بلکه براى تبرک و ادب یاد خدا بودن در هر حال است.

  1. ایمان معتبر ، ایمانى است که انسان را نجات دهد ، و داشتن این نوع ایمان امر دشوارى است ، زیرا انسان که جزم یقینى هم دارد ممکن است برخى از امورى که با ایمان ناسازگار است با ایمان او درآمیزد که او خود نمى داند ، از این رو امر خود را به خدا واگذار مى کند ، نه این که در تصدیق یقینى دچار شک باشد .
  2. استثناء به خاطر شک است امّا شک در پایدارى ایمانش تا زمان مرگ ، زیرا مؤمن نمى داند که آیا ایمانش تا پایان محفوظ مى ماند یا نه؟ و ایمان نجات بخش هم ایمانى است که تا مرگ همراه انسان باشد ، امّا در حال اظهار هیچ شکى در ایمان خود ندارد  ( قواعد العقائد ، ص ۲۷۰ـ ۲۸۲ ; شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۵ـ ۲۱۶ ) .
  3. استثناء به جهت شک است امّا نه در اصل ایمان ، بلکه شک در کمال آن است  ( قواعد العقائد ، ص۲۷۲ ) .

بنابراین تعلیق ایمان اگر به جهت شک در اصل ایمان باشد بر اساس هر دو دیدگاه جایز نیست ، و از سوى دیگر مخالفان هم استثناء را به انگیزه جهات دیگر تماماً منع نمى کند ، چنانکه غزنوى به برخى از آن جهات تصریح مى کند  ( کتاب اصول الدین ، ص ۲۶۴ ) .

گفتنى است که متکلمان امامیه به این بحث نپرداخته اند ، و به نظر مى رسد که علت آن هم این باشد که آنها توجه داشته اند به این امر که این بحث و اختلاف بیشتر لفظى است ، تا یک نزاع واقعى.

افزایش و کاهش ایمان: یکى از بحث هاى مربوط به ایمان افزایش و کاهش پذیرى ایمان است. با توجه به آنچه که در حقیقت ایمان بیان شد ، کسانى که عمل را در حقیقت ایمان داخل مى دانستند یا به عنوان تمام حقیقت ایمان ، و یا به عنوان جزء آن ، مانند معتزله ، غلات ، اهل حدیث ، طبیعتاً در این بحث معتقد به افزایش و کاهش پذیرى ایمان اند ، زیرا در اثر افزایش اعمال ایمان زیاد و در اثر کاهش اعمال ایمان کم مى شود ، اگر چه خوارج با این که ایمان را از سنخ عمل مى دانند ، معتقد به عدم کاهش و افزایش ایمان هستند. و کسانى که حقیقت ایمان را فقط اقرار زبانى به شهادتین مى دانستند ، مانند کرامیه طبعاً در این بحث منکر افزایش و کاهش ایمان هستند. امّا کسانى که ایمان را تصدیق مى دانستند ، مى توانند در این بحث موافق افزایش و کاهش ایمان و یا منکر آن باشند. و اینک موافقان افزایش و کاهش ایمان و مخالفان آن را ، از این گروه با ادله شان بیان مى کنیم:

موافقان افزایش و کاهش ایمان: اکثر اشاعره  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۱ ) و برخى از عالمان شیعه ، مانند علاّمه محمد باقر مجلسى ،  ( بحارالانوار ، ج۶۶ ، ص ۲۱۰ ) ، علاّمه شبّر ،  ( حق الیقین ، ص ۵۶۴ ) علامه طباطبایى ،  ( المیزان ، ج۱۸ ، ص ۲۵۹ )  و شیخ جعفر سبحانى ،  ( بحوث فى الملل و النحل ، ج۳ ، ص ۸۰ـ ۸۱ ) افزایش و کاهش ایمان را پذیرفته اند.

ادله: ۱٫ ایمان را چه تصدیق به معناى علم ، و چه التزام قلبى مبتنى بر علم  ( قول حق ) بدانیم ، در هر دو صورت افزایش و کاهش را مى پذیرد ، زیرا هم علم قابل افزایش و کاهش است و هم التزام و گرویدن قلبى. و اختلاف مراتب و تفاوت درجات از امور ضرورى است که شک و شبهه بردار نیست.  ( المیزان ، ج۱۸ ، ص ۲۵۹ ) .

  1. اگر درجات ایمان تفاوت نکند ، لازم مى آید که ایمان همه امت بلکه کسانى که دچار فسق و فجوراند مساوى با تصدیق و ایمان پیامبران و ملائکه باشد ، و این لازم قطعاً باطل است ، پس ملزوم  ( عدم تفاوت درجات ایمان ) نیز باطل است.  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۲ ; حق الیقین ، ص ۵۶۴ ) .
  2. آیات و روایات: آیات قرآن بر افزایش و کاهش ایمان دلالت مى کند:  ( لِیَزْدادُوا إیْماناً مَعَ إیْمانِهِمْ) ; تا ایمانى بر ایمان خود بیفزایند  ( فتح:۴ ) ،  ( وَإذَا تُلِیَتْ عَلَیْهِمْ آیاتُهُ زادَتْهُمْ إیْماناً) ; چون آیات او بر آنان خوانده شود بر ایمان شان بیفزاید  ( انفال:۲ ) ،  ( فأَمَّا الَّذِینَ آمَنُوا فَزادَتْهُمْ إیْمانَاً ) ; اما کسانى که ایمان آوردند بر ایمان شان مى افزاید  ( توبه:۱۲۴ )  و… و نیز روایات شیعه وسنى تصریح دارند که ایمان قابل افزایش و کاهش است:

امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «إنّ الإیمان عشر درجات بمنزله السلّم یصعد منه مرقاه بعد مرقاه فلا یقولن صاحب الاثنین لصاحب الواحد لست على شىء ، حتى انتهى إلى العاشر…»  ( الکافى ، ج۲ ، ص ۴۵ ) .

و از پسر عمر نقل شده که از رسول خدا پرسیدیم: «إنّ الإیمان هل یزید وینقص؟ قال:«نعم ، یزید حتى یدخل صاحبه الجنه ، وینقص حتى یدخل صاحبه النار»  ( تخریج الأحادیث والآثار ، ج۱ ، ص ۲۴۷ ) .

مخالفان افزایش و کاهش ایمان: ابوحنیفه و پیروانش ، امام الحرمین ،  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۱ ) ، فخر رازى ،  ( المحصل ، ص ۵۷۰ ) و عده اى از عالمان شیعه مانند فاضل مقداد  ( ارشاد الطالبین ، ص ۴۴۲ ، اللوامع الإلهیه ، ص ۴۴۰ ) و شهید ثانى  ( حقایق الایمان ، ص ۹۶ـ ۹۸ ) معتقداند که ایمان افزایش و کاهش را نمى پذیرد.

ادله: ۱٫ ایمان تصدیق رسول است در امورى که علم ضرورى داریم ، پیامبر آورده است ; و این تصدیق هم بسیط بوده و تفاوت نمى کند ، پس ایمان هم افزایش و کاهش نمى یابد  ( المحصل ، ص ۵۷۰ـ ۵۷۱ ; ارشادالطالبین ، ص ۴۴۲ ; اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، ص ۳۹۰ ) .

نقد: این سخن که تصدیق زیاده و نقصان را برنمى تابد ، ادعاى بدون دلیل است ، بلکه واقع امر خلاف آن را ثابت مى کند ، زیرا برخى از ایمانها است که تندباد حوادث تکانش نمى دهد و برخى دیگر را مى بینیم که به کمترین جهت از بین مى رود  ( المیزان ، ج۱۸ ، ص ۲۶۰ ) .

  1. و نیز آیاتى را که دلالت بر زیادى و نقصان ایمان مى کنند ، تأویل کرده اند: الف ) مراد از زیادى و نقصان به جهت ثبات و دوام و کثرت عددى است نه شدت و ضعف ، زیرا تصدیق عرضى است که باقى نمى ماند ، و لذا براى پیامبر این تصدیق پشت سر هم حاصل مى شود ولى براى دیگران با فاصله ، و در نتیجه براى پیامبر تعداد از ایمان حاصل شده است که براى دیگران حاصل نشده است ; ب ) مراد از زیادى به جهت افزونى متعلق ایمان است ، زیرا صحابه در ابتدا به صورت اجمالى ایمان آورده بودند ، بعد از آن واجبات به تدریج نازل مى شد ، و به هر کدام به صورت تفصیلى ایمان مى آوردند ; ج ) مراد افزایش آثار ایمان است که همان نورانیت قلب است  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۱۴ ) .

نقد: تأویل اوّل لازمه اش این است که کسى که ایمان کامل را بدست نیاورده باشد ، به صورت حقیقى و واقعى مؤمن و کافر باشد ، و این چیزى است که قرآن با آن سازگار نیست ، و چیزى که به آن اشعار داشته باشد در کلام خداوند دیده نمى شود ; و امّا تأویل دوم ، اگر مراد از آیه  ( لِیَزْدادُوا إیماناً مَعَ إِیْمانِهِمْ )  این بود ، مناسب بود که زیادى ایمان را در آیه غایت تشریع و انزال بسیار قرار دهد ، نه نتیجه انزال سکینه در قلب هاى مؤمنان ; و تأویل سوم نیز درست نیست ، زیرا زیادى اثر به خاطر زیادى و قوّت مؤثر است ، معنا ندارد دو امر که از همه جهات برابراند ، اثر یکى نسبت به دیگرى بیشتر باشد  ( المیزان ، ج۱۸ ، ص ۲۶۰ـ ۲۶۱ ) .

براى منکران تأویلات دیگرى نیز هست ، و لکن هیچ کدام قابل پذیرش نیست ، افزون بر این ، این تأویلات زمانى در خور توجه است که منکران ثابت کنند تصدیق و التزام قلبى ، شدت و ضعف را نمى پذیرد ، چیزى که از عهده اش برنیامده اند. بنابراین ایمان افزایش و کاهش را مى پذیرد.

متعلقات ایمان

در قرآن متعلقات ایمان امور ذیل ذکر شده است:

  1. خدا:  ( فَمَنْ یَکْفُرْ بِالطّاغُوتِ وَیُؤْمِنْ بِاللهِ فَقَدْ اسْتَمْسَکَ بِالْعُروَهِ الْوُثقى…) ( بقره: ۲۵۶) و نیز  ( بقره:۱۸۶ ; آل عمران: ۵۲ ، ۱۱۰ ، ۱۹۳ ; نساء: ۱۷۵و… ) .
  2. پیامبران:  ( فآمِنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَإنْ تُؤْمِنُوا وَتَتَّقُوا فَلَکُمْ أَجْرٌ عَظیمٌ) ( آل عمران:۱۷۹ ) و نیز  ( حدید:۱۹ ; بقره: ۱۷۷ ; نساء:۱۳۶ ) .
  3. آنچه بر پیامبران از طرف خداوند نازل شده است  ( کتاب هاى آسمانى و غیر آنها ) : ( قُولُوا آمَنّا بِاللهِ وَما أنزِلَ إلَیْنا وَما أنزِلَ إلى إبْراهیمَ وَإسْماعِیلَ وَإسحاقَ وَیَعْقُوبَ وَالأسْباطَ وَما أُوتِىَ النَّبِیُّونَ مِنْ رَبِّهِمْ لا نُفَرِّقُ بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ وَنَحْنُ لَهُ مُسْلِمُونَ) ( بقره:۱۳۶ ) و نیز  ( نساء:۱۶۲ ) .
  4. روز قیامت:  ( مَنْ آمَنَ بِاللهِ وَالْیَومِ الآخِرِ وَعَمِلَ صالِحاً…) ( بقره: ۶۲ ) ونیز  ( بقره: ۸ ، ۱۲۶ ، ۲۲۸ ، ۲۳۲ ، ۲۶۴ و… ) .
  5. فرشتگان: ( آمَنَ الرَّسُولُ بِما أُنْزِلَ إلَیْهِ مِنْ رَبِّهِ وَالْمُؤْمِنُونَ کُلٌّ آمَنَ بِاللهِ وَمَلائِکَتِهِ وَکُتُبِهِ وَرُسُلِهِ…) ( بقره:۲۸۵ ) و نیز  ( همان:۱۷۷ ) .
  6. غیب:  ( الّذینَ یُؤْمِنُونَ بِالْغَیْبِ وَیُقیمُونَ الصَّلاهَ وَمِمّا رَزَقْناهُمْ یُنْفِقُونَ) ( بقره:۳ ) .
  7. آیات الهى:  ( وَإِنْ یَرَوْا کُلَّ آیه لا یُؤْمِنُوا بِها حَتّى إذا جاءُوکَ یُجادِلُونَکَ…) ( انعام: ۲۵ ) ونیز  ( انعام: ۲۷ ، ۱۰۹ ، ۱۱۸ و… ) .

و در روایات هم متعلقات ایمان همین امور و یا چیزهایى که جزئیات همین امور است بیان شده است:

الف ) پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم) فرمود: ایمان این است که ایمان بیاورى به خدا ، فرشتگان ، کتاب هاى الهى ، پیامبران ، روز قیامت و قدر خیر و شرش  ( صحیح مسلم ، ج۱ ، ص ۳۷ ) .

ب ) و نیز حضرت فرمود: ایمان این است که ایمان بیاورى به خدا ، روز قیامت ، فرشتگان ، کتاب ، پیامبران ، مرگ ، زندگى پس از مرگ ، بهشت و جهنم ، حساب ، میزان ، و قدر الهى خیر و شر آن  ( بحارالانوار ، ج۵۶ ، ص۲۶۰ ) .

ج ) و به بیان دیگر فرمود: هیچ بنده اى ایمان ندارد مگر اینکه به چهار چیز ایمان بیاورد ; یگانگى خداوند ، رسالت من ، رستاخیز و قدر»  ( خصال ، ص ۱۹۸ـ ۱۹۹ ) .

نکته اى دیگر که در رابطه با متعلقات ایمان از نگاه آیات و روایات قابل توجه است ، این که متعلقات ایمان تفکیک ناپذیر است ، این گونه نیست که انسان به بعضى ایمان بیاورد و به برخى ایمان نیاورد ، و مؤمن بر او صادق باشد. بلکه یا به همه ایمان مى آورد که در این صورت مؤمن است و در غیر این صورت مؤمن نیست ، چه به برخى ایمان بیاورد و یا اینکه اصلاً ایمان نیاورد: ( وَالَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَلَمْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ أَحَد مِنْهُمْ أُولئِکَ سَوْفَ یُؤْتیهِمْ أُجُورَهُمْ وَکانَ اللهُ غَفُوراً رَحیماً ) ; و کسانى که به خدا و پیامبرانش ایمان آورده و میان هیچ کدام از آنان فرق نگذاشته اند، به زودى ]خدا [پاداش آنان را عطا مى کند و خدا آمرزنده مهربان است  ( نساء:۱۵۲ ) .  ( إِنَّ الَّذِینَ یَکْفُرُونَ بِاللهِ وَرُسُلِهِ وَیُریدُونَ أَنْ یُفَرِّقُوا بَیْنَ اللهِ وَرُسُلِهِ وَیَقُولُونَ نُؤْمِنُ بِبَعْض وَنَکْفُرُ بِبَعض وَیُریدُونَ أَنْ یَتَّخِذُوا بَیْنَ ذلِکَ سَبیلاً ) ; کسانى که به خدا و پیامبرانش کفر مىورزند و مى خواهند میان خدا و پیامبران او جدایى اندازند و مى گویند: ما به بعضى ایمان داریم و بعضى را انکار مى کنیم، ومى خواهند میان آن دو راهى براى خود اختیار کنند  ( نساء:۱۵۰٫ و نیز  ( انعام: ۹۲ ; نحل:۲۲ و پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم)فرمود: «إنّ من لا یؤمن بالقرآن فماآمن بالتوراه لانّ اللّه تعالى آخذ علیهم الإیمان بهما ، لا یقبل الإیمان بأحدهما إلاّ بالإیمان بالآخر»  ( بحارالانوار ، ج۷ ، ص ۱۸۶ ) اگر چه مورد روایت ایمان به قرآن و تورات است امّا مناط اعم است و آن عبارت است از این امر که هر آنچه که خداوند از انسان خواسته است که به آن ایمان بیاورد ، باید به آن ایمان آورد ، بدون گزینش و کم و زیاد کردن. در روایت دیگر امام صادق(علیه السلام) مى فرماید: «اگر شخصى فقط ]یک پیامبر مانند[عیسى بن مریم(علیه السلام) را انکار کند و همه پیامبران دیگر را بپذیرد ، آن شخص ایمان نیاورده است»  ( کافى ، ج۱ ، ص ۱۸۲ ) .

متعلقات ایمان از دیدگاه متکلمان: از دیدگاه معتزله متعلقات اساسى ایمان عبارت اند از: توحید ، عدل ، اقرار به نبوت پیامبر ، وعد و وعید و قیام به امر به معروف و نهى از منکر  ( قواعد العقائد ، ص ۱۴۵ ) . و در نظر اشاعره: متعلق ایمان عبارت است از تصدیق پیامبر در آنچه که به یقین مى دانیم او آورده است ، مانند یگانگى خداوند ، وجوب نماز و… و تصدیق اجمالى کافى است در آنچه که اجمالاً مى داند و لازم است تصدیق تفصیلى در آنچه تفصیلاً آمده و معلوم است  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۱۷۷ ; مواقف ، ج۳ ، ص ۵۲۷ ) . و غزنوى حنفى آن را ، خدا ، فرشتگان ، کتاب هاى الهى ، پیامبران و روز قیامت ، مى داند  ( کتاب اصول الدین ، ص ۲۵۲ ) . از متکلمان شیعه ، محقق طوسى متعلق ایمان را توحید و عدل الهى ، پیامبران و اعتقاد به امامت امامان معصوم بعد از پیامبران مى داند  ( قواعد العقائد ، ص ۱۴۵ ) . و شهید ثانى آن را ، خداوند با صفات کمال و جلالش ، عدل و حکمت الهى ، نبوت حضرت محمد(صلى الله علیه وآله وسلم)و هر چه که از طرف خداوند آورده است ، امامت امامان دوازده گانه و اعتقاد به هدایت گرى آنها به سوى حق و وجوب اطاعت آنها و معاد جسمانى ، مى داند  ( حقایق الایمان ، ص ۱۴۴ـ ۱۶۴ ) .لازم است یادآورى شود که انکار امامت موجب کفر در مقابل اسلام نیست چنان که در بحث بعدى نسبت اسلام و ایمان بررسى خواهد شد.

رابطه اسلام و ایمان: یکى دیگر از مباحث مربوط به ایمان رابطه ایمان و اسلام است. ایمان و اسلام به لحاظ مفهوم ومعناى لغوى با هم تغایر دارند ، زیرا چنان که بیان شد ایمان در لغت به معناى تصدیق است و اسلام در لغت به معناى انقیاد و خشوع مى آید  ( لسان العرب ، ج۷ ، ص ۲۴۳ ) . و امّا در معناى اصطلاحى آن دو ، متکلمان اختلاف کرده اند:

  1. اسلام و ایمان یکى است: از گروه هایى که این قول را معتقداند ، معتزله ،  ( شرح الاصول الخمسه ، ص۷۰۵ ) بسیارى از خوارج ، زیدیه ،  ( اوائل المقالات ، ص ۵۴ ) ابوحنیفه و پیروانش  ( اصول الدین عند الامام ابوحنیفه ، ص ۴۳۵ـ ۴۳۶ ) و شیخ طوسى  ( التبیان ، ج۲ ، ص ۴۱۸ ) و طبرسى از امامیه است  ( مجمع البیان ، ج۱ ، ص ۴۲۰ ) .

ادله

الف ) چون اسلام و ایمان هر دو در شرع اسم براى کسانى قرار داده شده اند که شایسته مدح اند و از معناى لغوى عدول داده شده اند ، پس تفاوت بین آن دو به غیر از تفاوت لفظى نیست  ( شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۵ ) .

این دلیل درست نیست زیرا صرف براى مدح بودن دو واژه دلیل بر تساوى آنها نیست ، و اگر این سخن درست باشد باید همه الفاظ شرعى که براى مدح است و ازمعناى لغوى خود عدول داده شده است ، همه از نظر معناى شرعى یکى باشند ، در حالى که قطعاً چنین نیست ، بلکه سبب مدح امور متعدد مى تواند باشد ، و الفاظى که براى آن امور وضع مى شوند نیز با هم تفاوت دارند.

ب ) آیه  ( فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤمِنینَ فَما وَجَدْنا فِیها غَیْرَ بَیْت مِنَ الْمُسْلِمینَ ) ، پس هر که از مؤمنان در آن ]شهر[ بود بیرون بردیم ولى در آنجا جز یک خانه از فرمانبران نیافتیم  ( ذاریات:۳۵ـ ۳۶ ) به این تقریر که اگر ایمان و اسلام به یک معنا نبودند ، استثناء یکى از آنها از دیگرى به این صورت درست نبود  ( شرح الاصول الخمسه ، ص ۷۰۶).

نقد: این آیه و استدلال مرتبط با آن تساوى کلى ایمان و اسلام را ثابت نمى کند بلکه حداکثر چیزى را که ثابت مى کند اجتماع اسلام و ایمان در موردى است ، و این با رابطه عموم و خصوص بین آن دو نیز امکان دارد و منحصر به صورت تساوى نیست.

برخى دیگر از ادله معتزله نیز در بررسى دیدگاه آنها درباره حقیقت ایمان بررسى و نقد شد.

  1. اسلام و ایمان با هم تغایر دارند: مشهور امامیه  ( اوائل المقالات ، ص ۵۴ ) و مشهور اشاعره  ( تمهید الاوائل و تلخیص الدلایل ، ص ۳۹۱ ) این قول را برگزیده اند. اینها معتقدند که اسلام اعم از ایمان است و هر مؤمنى مسلمان است ولى هر مسلمانى مؤمن نیست.

ادله: الف ) لفظ ایمان از تصدیق آنچه خداوند از طریق پیامبرانش خبر داده است ، خبر مى دهد و اسلام از تسلیم و انقیاد ، و متعلق تصدیق با اخبار سازگارى دارد و تسلیم با امر و نهى  ( شرح المقاصد ، ج۵ ، ص ۲۰۹ ) .

ب ) آیه  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا… ) ( حجرات: ۱۴ ) .

ج ) آیاتى که یکى از آنها را بر دیگرى عطف کرده است:  ( إِنّ الْمُسْلِمینَ وَالْمُسْلِماتِ وَالْمُؤْمنینَ وَالْمُؤْمِناتِ… ) ( احزاب:۳۵ ) و نیز  ( همان:۲۲ ) .

د ) روایتى که در آن پیامبر در پاسخ پرسش جبرئیل از اسلام و ایمان ، آن دو را به دو گونه اى مختلف بیان کرد: «الإیمان أن تؤمن باللّه وملائکته ورسله…الاسلام أن تشهد أن لا إله إلاّ اللّه…»  ( صحیح مسلم ، ج۱ ، ص ۳۷ ) و نیز به همین مضمون در روایات شیعه آمده است  ( بحارالانوار ، ج۵۶ ، ص ۲۶۰ـ ۲۶۱ ) و البته روایات بسیارى در تأیید این قول وجود دارد. امام صادق(علیه السلام)مى فرماید: «الایمان یشارک الإسلام والإسلام لا یشارک الإیمان»  ( کافى ، ج۲ ، ص ۲۵ )  و یا مى فرماید: «الإسلام یحقن به الدم وتؤدى به الأمانه وتستحل به الفروج و الثواب على الإیمان»  ( همان )  و یا این که مى فرماید: «شخص مى تواند مسلمان باشد ولى مؤمن نباشد امّا نمى تواند مؤمن باشد ولى مسلمان نباشد»  ( همان ، ص ۲۷ ) و روایات دیگرى که به این مضمون در منابع روایى آمده است.

  1. قول تفصیل: ایمان و اسلام واقعى یکى است امّا اسلام ظاهرى با ایمان متفاوت و اعم از آن است: این دیدگاه خواجه طوسى  ( قواعد العقائد ، ص ۱۴۳ـ ۱۴۲ ) شهید ثانى  ( حقایق الایمان ، ص ۱۲۰ـ ۱۲۱ )  و تفتازانى است  ( شرح مقاصد ، ج۵ ، ص ۲۰۷ ) . و امّا اینکه اسلام به لحاظ حکم اعم است ، به دلیل آیه:  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا…) ( حجرات:۱۴ ) و امّا اینکه در حقیقت و واقع اسلام و ایمان یکى است، به دلیل آیه:  ( إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللهِ الإِسْلامُ) ( آل عمران:۱۹ ) که بسیار مورد استناد معتزله است ، و نیز آیه :  ( فَأَخْرَجْنا مَنْ کانَ فِیها مِنَ الْمُؤْمِنینَ فَما وَجَدْنا فیها غَیْرَ بَیْت مِنَ الْمُسْلِمینَ ) ( ذاریات:۳۵ـ ۳۶ ) و نحوه استدلال شان مانند نحوه استدلال گروه اوّل است ، ولکن ناسازگارى استدلال با آیه  ( حجرات:۱۴ ) در اینجا وجود ندارد  ( حقایق الایمان ، ص ۱۲۱ ) .
  2. دیدگاه غزالى: اسلام و ایمان گاهى مترادفند ، مانند  ( یا قَوْمِ إنْ کُنْتُمْ آمَنْتُمْ بِاللهِ فَعَلَیْهِ تَوَکَّلُوا إِنْ کُنْتُمْ مُسْلِمینَ) ( یونس:۸۴ ) وگاهى مختلف اند ، مانند:  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا…) ( حجرات: ۱۴ ) و گاهى با هم تداخل دارند ، مانند روایتى که از پیامبر سؤال شد:«أی الأعمال أفضل» در جواب فرمودند: «الإسلام» و باز پرسیدند: «أی الإسلام أفضل» حضرت پاسخ داد: «الإیمان»  ( احیاء العلوم ، ج۱ ، ص ۴۱۴ـ۱۶۳ ) .
  3. دیدگاهى که معتقد به رابطه عموم و خصوص من وجه بین اسلام و ایمان است بدین صورت که:

الف ) اسلام ظاهرى و ایمان ظاهرى یکسان اند ، یعنى تصدیق و تسلیم لفظى و ادعایى.

ب اسلام و ایمان باطنى مى توانند یکى باشند ، چنانکه از نظر مراتب ممکن است متفاوت باشند ;

ج ) اسلام ظاهرى غیر از ایمان باطنى و بالعکس تسلیم باطنى غیر از ایمان ادعایى است.  ( قواعد العقائد ،تعلیقه ، ص ۱۴۳ ) و به این بیان اختلاف آیات و روایات حل مى شود.

  1. مراتب اسلام و ایمان از دیدگاه علامه طباطبایى(رحمه الله).

الف ) نخستین مرتبه اسلام ، پذیرش ظاهر اوامر و نواهى الهى است که با ذکر شهادتین صورت مى گیرد ، خواه قلب آن را موافقت کند یا مخالفت ، خداوند مى فرماید:  ( قالَتِ الأَعْرابُ آمَنّا قُلْ لَمْ تُؤْمِنُوا وَلکِنْ قُولُوا أَسْلَمْنا وَلَمّا یَدْخُلِ الإیْمانُ فى قُلُوبِکُم ) ( حجرات:۱۴ ) و به دنبال این مرتبه اسلام اوّلین مراتب ایمان قرار مى گیرد که عبارت است از اعتقاد قلبى به مضمون شهادتین اجمالاً و از لوازم آن عمل به بیشتر احکام فرعى اسلام است.

ب ) مرتبه دوم اسلام پس از مرتبه اوّل ایمان قرار دارد و عبارت است از تسلیم و انقیاد قلبى در برابر بیشتر اعتقادات حقه به صورت تفصیلى که به دنبال دارد انجام اعمال صالح را اگر چه امکان تخلف در برخى موارد است ، خداوند در وصف متقین مى فرماید:  ( الّذِینَ آمَنُوا بِآیاتِنا وَکانُوا مُسْلِمینَ ) ( زخرف:۶۹ ) و نیز  ( بقره:۲۰۸ ) … ، مرتبه دوم ایمان پس از این مرتبه اسلام است ، و آن اعتقاد تفصیلى به تمام حقایق دینى است ، خداوند مى فرماید:  ( إنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ آمَنُوا بِاللهِ وَرَسُولِهِ ثُمَّ لَمْ یَرْتابُوا وَجاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَأَنْفُسِهِمْ فى سَبیلِ اللهِ أُولئِکَ هُمُ الصّادِقُونَ ) ( حجرات:۱۵ ) و نیز  ( صف:۱۱ ) … .

ج ) پس از مرتبه دوم ایمان مرتبه سوم اسلام است ، به این ترتیب است که هنگامى که انسان با مرتبه دوم ایمان انس گرفت و متخلق به اخلاق آن شد سایر قواى حیوانى او منقاد و تسلیم او مى شود… و انسان به جایگاهى مى رسد که چنان خداى خود را عبادت مى کند که گویا او را مى بیند و اگر هم او را نمى بیند خدا او را مى بیند… ، خداوند مى فرماید:  ( فَلا وَرَبِّکَ لا یُؤْمِنُونَ حَتّى یُحَکِّمُوکَ فِیما شَجَرَ بَیْنَهُمْ ثُمَّ لا یَجِدُوا فى أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمّا قَضَیْتَ وَیُسَلِّمُوا تَسْلِیمَاً ) ( نساء:۶۵ به دنبال این مرتبه اسلام مرتبه سوم ایمان قرار دارد ، چنان که خداوند مى فرماید:  ( قَدْ أَفْلَحَ الْمُؤْمِنُونَ ) ( مؤمنون:۱ ) تا آنجا که مى فرماید: ( وَالّذین هُم عَنِ اللَّغْوِ مُعْرِضُونَ )  ( همان:۳ ) … .

د ) پس از این مرتبه ایمان مرتبه چهارم اسلام قرار دارد و به این ترتیب است که حال انسان در مرتبه سوم اسلام با پروردگارش مانند حالت بنده فرمانبردار با مولایش است و لکن مسلّم است که مالکیت خدا نسبت به مخلوقات اش خیلى گسترده تر و بزرگتر است به گونه اى که بنده در هیچ قسمت نه در ذات و نه در صفات و افعال از خود استقلال ندارد… انسان هنگامى که در مرتبه پیشین اسلام قرار دارد ، گاهى دست عنایت ربانى او را فرا گرفته و این حقیقت را به او نشان مى دهد که مالکیت فقط در عالم مال خداست و هیچ کس از خود چیزى ندارد ، و البته این جایگاه یک مقام موهبتى و افاضه الهى است که اراده انسان در آن نقشى ندارد ، و شاید آیه:  ( رَبَّنا وَاجْعَلْنا مُسْلِمَیْنِ لَکَ… ) ( بقره:۱۲۸ ) اشاره به همین مرتبه از اسلام باشد ، زیرا ابراهیم(علیه السلام)اسلام اختیارى و ارادى را قبل از این درخواست پذیرفته بود… ، پس از این مرتبه از اسلام مرتبه چهارم ایمان قرار دارد و آن عبارت از تعمیم حالت مزبور در تمام احوال و افعال بنده مؤمن است ، خداوند مى فرماید:  ( أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَلا هُمْ یَخْزَنُونَ* اَلَّذِینَ آمَنُوا وَکانُوا یَتَّقُونَ ) ( یونس:۶۲ و ۶۳ ) … .  ( المیزان ، ج۱ ، ص ۳۰۱ـ ۳۰۳ ) .

تکفیر مسلمان: یکى از مباحث مربوط به اسلام و ایمان، تکفیر (حکم به کفر)  مسلمان است. روایات بسیارى در منابع شیعه و اهل سنّت از تکفیر مسلمان نهى کرده است; چنانچه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم)مى فرماید: «أیّما امرئ قال لأخیه یا کافر، فقد باء بها أحدهما ان کان کما قال وإلاّ رجعت علیه; هرگاه شخصى به برادرش بگوید اى کافر، قطعاً این کلمه به یکى از آن دو برمى گردد اگر آن گونه که گفته درست باشد، و الاّ این کلمه به خود گوینده آن برمى گردد ( صحیح مسلم، ج۱، ص ۷۹ ) . امام رضا(علیه السلام)از پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم) نقل مى فرماید که مأمور جنگ با مردم شدم تا کلمه «لااله الاّالله» را بر زبان آورند، و با گفتن آن، جان و مال آنها محترم مى شود ( بحارالانوار، ج۶۵، ص ۲۴۲ ) . به همین جهت جمهور علماى اسلام بر عدم جواز تکفیر اهل قبله و کسى که ضرورى دین را انکار نکرده است، حکم کرده اند. ابن حزم در این باره مى نویسد: هیچ مسلمانى به صرف نظرى که در یک امر اعتقادى و یا فقهى ابراز کرده است، تکفیر و تفسیق نمى شود، بلکه کسى که در دین اجتهاد کند و به حق برسد دو اجر دارد و اگر خطا کند یک اجر دارد  ( الفصل فى الملل والاهواء والنحل، ج۲، ص ۲۶۷ ) ; و مى افزاید این قول ابن ابى لیلى، ابوحنیفه، شافعى، سفیان ثورى و داود بن على است، بلکه نظر تمام صحابه اى است که در این مسئله سخن گفته اند، و قاضى ایجى عدم حکم به کفر اهل قبله را رأى جمهور متکلمان و فقها مى داند ( المواقف، ج۳، ص ۵۶ ) و علماى شیعه نیز بر عدم جواز تکفیر کسى که ضرورى دین را انکار نکند، حکم کرده اند و نیز اظهار کرده اند که انکار ضرورى مذهب، فرد را تنها از مذهب خارج مى کند و نه از دین  ( حق الیقین، ص ۵۷۶ـ ۵۷۸ ) . عدم جواز حکم به کفر اهل قبله و مسلمان در کلمات بسیارى از عالمان اسلامى در طول تاریخ تصریح شده است ( الایمان والکفر، ص ۷۰ـ ۱۶۱ ) .

منابع ــــــــــــــــــــ

الایمان والکفر، الورد، جواد، مؤسسه البلاغ، دارسلونى، لبنان، ۱۴۲۶ق; احیاء علوم الدین ، غزالى، ابوحامد ، تحقیق: شیخ محمد دالى بلطه ، المکتبه العصریه ، بیروت ،۱۴۲۱هـ.ق ، ۲۰۰۰م ; ارشاد الطالبین إلى نهج المسترشدین ، سیورى حلى ، جمال الدین مقداد ، تحقیق: سید مهدى رجایى ، کتابخانه آیه العظمى مرعشى نجفى ، قم، ۱۴۰۵هـ.ق ; اصول الدین عند الإمام ابوحنیفه ، خمیس ، محمد عبد الرحمن ، دار الصمیعى ، عربستان ،۱۴۱۶هـ.ق ; اقرب الموارد ، شرتونى ، سعید ، دار الأسوه للطباعه والنشر ، تهران ،۱۳۷۴ش ; الاقتصاد فى ما یتعلق بالاعتقاد ، طوسى ، محمد بن حسن ، بیروت ، ۱۴۰۶هـ.ق ; اوائل المقالات فى المذاهب والمختارات ، شیخ مفید ، محمد بن محمد، تعلیق وتقدیم: شیخ الاسلام زنجانى ، انتشارات داورى ، قم، بى تا ; بحارالانوار ، مجلسى ، محمد باقر ، مؤسسه وفا ، بیروت ،۱۴۰۳ق ; بحوث فى الملل والنحل ، سبحانى ، جعفر ، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم ، قم ،۱۳۷۰ش ، ۱۴۱۲ق ; التبیان، طوسى، محمد بن حسن، مکتب الاعلام الاسلامى ; تخریج الأحادیث والآثار ، زیلعى ، تحقیق: عبداللّه عبدالرحمن اسعد ، دار ابن خزیمه ، ریاض ، ۱۴۱۴هـ.ق ; تمهید الأوائل و تلخیص الدلایل ، باقلانى ، محمد بن طبیب ، تحقیق: عماد الدین احمد حیدر ، مؤسسه الکتب الثقافیه ، بیروت ، ۱۴۱۴ق ; حق الیقین فى معرفه اصول الدین ، شبّر ، سید عبداللّه ، أعلمى ، بیروت ، ۱۴۱۸هـ.ق ; حقایق الایمان ، عاملى ، زین الدین على ، تحقیق: سید مهدى رجایى ، مکتبه آیه الله العظمى مرعشى نجفى ، قم ، ۱۴۰۹هـ.ق ; الخصال ، شیخ صدوق ، محمد بن على، تصحیح وتعلیق ، على اکبر غفارى ، انتشارات جامعه مدرسین ، قم ، ۱۳۶۲ش ; الذخیره فى علم الکلام ، مرتضى علم الهدى ، على بن الحسین ، تحقیق: سید احمد حسینى ، مؤسسه نشر اسلامى ، قم ، ۱۴۱۱هـ.ق ; سرمایه ایمان ، لاهیجى ، عبد الرزاق ، تصحیح: صادق لاریجانى ، الزهراء ، تهران ، ۱۳۶۴ش ; سنن ابن ماجه ، قزوینى ، محمد بن یزید ، تحقیق و تعلیق: محمد فؤاد عبدالباقى ، دارالفکر للطباعه والنشر ; شرح الاصول الخمسه ، معتزلى ، عبد الجبار ، تعلیق: احمد بن حسین بن ابوهاشم ، تحقیق وتقدیم: عبدالکریم عثمان ، مکتبه وهبه ، قاهره ، ۱۴۰۸هـ.ق ; شرح المقاصد ، تفتازانى ، مسعود ، تحقیق ، دکتر عبد الرحمن عمیره ، منشورات الرضى ، قم ،۱۴۰۹هـ.ق ; شرح تجرید العقائد
/ ایمان ابوطالب(علیه السلام)

 ( رحلى ) ،قوشجى ، علاء الدین على ، منشورات رضى بیدار عزیزى ، بى تا ، قم ; صحیح مسلم ، مسلم بن حجاج قشیرى نیشابورى ، تحقیق: محمد فؤاد عبدالباقى ، دار احیاء الکتب العربیه ، بیروت، بى تا ; الفصل فى الملل والاهواء والنحل، ابن حزم اندلسى، على بن احمد، تحقیق: احمد شمس الدین، دارالکتب العلمیّه، بیروت، ۱۴۲۰ق; قواعد العقائد ، طوسى ، نصیرالدین ، تحقیق: على ربانى گلپایگانى ، مرکز مدیریت حوزه علمیه قم ، ۱۴۱۶هـ.ق ; قواعد العقائد ، غزالى ، تحقیق و تعلیق: موسى محمدعلى ، عالم الکتب ، بیروت ، ۱۴۰۵هـ.ق ; قواعد المرام فى علم الکلام ، بحرانى ، میثم بن على ، تحقیق: سید احمد حسینى ، مکتبه آیه الله العظمى مرعشى نجفى ، قم ، ۱۴۰۶هـ.ق ; الکافى ، کلینى ، محمد بن یعقوب، تصحیح و تعلیق: على اکبر غفارى ، دار الکتب الاسلامیه ، هفتم ، تهران ، ۱۳۸۳ش ; کتاب اصول الدین ، غزنوى ، جمال الدین احمد ، تحقیق و تعلیق: عمروفیق الداعوقى ، دار البشائر الإسلامیه ، بیروت ،۱۴۱۹هـ.ق ; کتاب التوحید ، ماتریدى ، ابومنصور محمد ، تحقیق وتقدیم: فتح الله خلیف ، دار المشرق ، بیروت، بى تا ; کتاب العین ، فراهیدى ، خلیل بن احمد ، دار احیاء التراث العربى ، بیروت ، ۱۴۲۶هـ.ق ; کتاب المواقف ، ایجى ، عضدالدین ، شارح: سید شریف جرجانى ، تحقیق و تعلیق ، عبدالرحمن عمیره ، دارالجیل ، بیروت ، ۱۴۱۷هـ.ق ; کشف المراد فى شرح تجرید الاعتقاد ، علامه حلى ، حسن بن یوسف، تصحیح ، تقدیم ، تعلیق: حسن حسن زاده آملى ، نشر اسلامى ، قم ،۱۴۰۷هـ.ق ; لسان العرب ، ابن منظور ، دارصادر ، بیروت ،۲۰۰۳م ; اللوامع الإلهیه فی المباحث الکلامیه ، تحقیق: سید محمدعلى قاضى طباطبایى ، انتشارات دفتر تبلیغات اسلامى ، قم ،۱۴۲۲هـ.ق ، ۱۳۸۰ش ;مجمع البیان، طبرسى، فضل بن حسن، بیروت، مؤسسه الاعلمى للمطبوعات ; المحصل ، فخر رازى ، محمد ، تقدیم و تحقیق: حسین أتاى ، دارالتراث ، قاهره ،۱۴۱۱هـ.ق ; معجم مقاییس اللغه ، ابن فارس ، احمد ، تحقیق: عبد السلام محمد هارون ، مکتب الاعلام الاسلامى ،قم ، ۱۴۰۴هـ.ق ; مقالات الاسلامیین واختلاف المصلین ، اشعرى ، ابوالحسن على بن اسماعیل ، تحقیق: محمد محیى الدین عبدالحمید ، مکتبه العصریه ، بیروت ، ۱۴۱۹هـ.ق ; الملل والنحل ، شهرستانى ، عبد الکریم ، تقدیم و تعلیق: صلاح الدین الهوارى ، مکتبه الهلال ، بیروت ، ۱۹۹۸م ; المنقذ من التقلید ، حمصى رازى ، سدید الدین محمود ، مؤسسه نشر اسلامى ، قم ،۱۴۱۴هـ.ق ; المیزان ، طباطبایى ، محمدحسین ، اعلمى ، بیروت ،۱۳۹۳هـ.ق.

سید محمد عالمى

برچسب ها :

ناموجود
ارسال نظر شما
مجموع نظرات : 0 در انتظار بررسی : 0 انتشار یافته : ۰
  • نظرات ارسال شده توسط شما، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
  • نظراتی که حاوی تهمت یا افترا باشد منتشر نخواهد شد.
  • نظراتی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با خبر باشد منتشر نخواهد شد.

دفتر و ساختمان آموزشی : قم،خ ارم ،ک۲۰ روبروی مسجدسلماسی پلاک۱۳ کدپستی: 3715696797